خورشید از داغ سرت میسوزد اینجا
همراه آه خواهرت میسوزد اینجا
افتادهای بر خاک صحرا غرقه در خون
صد خیمه در دور و برت میسوزد اینجا
عیسای بی سر! پر بکش تا آسمانها
در شعلهها بال و پرت میسوزد اینجا
شیطان پرستش میکنند این قوم حتّی
با مرگشان خاکسترت میسوزد اینجا
قدری شباهت دارد اینجا با مدینه
گوش سهساله دخترت میسوزد اینجا
دلهای اهل خیمهها در حلقهی اشک
در حسرت انگشترت میسوزد اینجا
دارد تن سرخ شفق هم لحظه لحظه
با نالههای مادرت میسوزد اینجا...
سید محمد بابامیری
طرح غم
وداع آخر تو داشت طرح غم میریخت
دلم به پشت سر تو به هر قدم میریخت
گرفته پای تو را دست التماس دل
نماندن از تو و اشکی که دم به دم میریخت
بنای خلقت زینب، بنا نشد بیمن... !
که رفتن تو چو آوار بر سرم میریخت
گلوی خشک تو را تا که بوسهای بزنم
به اسم مادرمان از لبم قسم میریخت
هزار چشم پیِ بردن لباس تواند
ز بسکه داشت از آستین تو کرم میریخت
رمق نمانده مسافر به چشم پرکارم
ببخش پشت سرت گر که آب کم میریخت
حسین رفت و کمی بعد پیر شد زینب
شروغ غارت وغم، حرمت حرم میریخت
علی ناظمی
انگار از مصیبت خواهر خبر نداشت
تا صبح خفته بود و سر از خاك برنداشت
میرفت از آشیانهی آتش گرفتهاش
با دستهای كبوتر تنها كه پر نداشت
شب ترسناك بود و سراسیمه میدوید
طفلی كه غیر عمه امید دگر نداشت
آن سوتر از خیام حرم در میان خاك
«یك كهكشان سوخته دیدم كه سر نداشت»
یك كربلا مصیبت و صد قتلگاه غم
در قلبهای سختترا ز سنگ اثر نداشت
سید فضلاله قدسی
لاله ، لاله
در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت
دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزهی نامرد روی حنجر او پا گذاشت
یک نفر انگشتر و انگشت را هم ربود
دیگری شمشیر خود را در تن او جا گذاشت
هر نفس خون میدمید از سینهی مجروح او
قطرهقطره لالهلاله در دل صحرا گذاشت
گفت میخواهم بگیرم دست تو، او در عوض
چکمه بر پا، پا به روی سینهی آقا گذاشت
پیش زینب دختری فریاد میزد: عمه وای
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت
در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت
سید محمد جوادی
تمام سهم زمین از حسین ، پرپر شد
زمین برای همیشه شهید پرور شد
شکست حرمت خورشید در برابر شب
چه شد که گوش زمین از شنیدنش کر شد؟
و سرنوشت عجیبی که بیم آن میرفت
به حکم قاتل آیینهها مقرر شد
و لحظهلحظه عطش بود دست و پا میزد
چنان که آب هم از دیدنش مکدر شد
و کینههای فدک آنچنان به اوج رسید
که بوسهگاه محمد، نصیب خنجر شد
عجب حکایت تلخی، غروب و غربت و داغ
زمین گریست به حدی که آسمان تر شد
حاتمینسب
خبر دهید به یاران كه یار را كشتند
بزرگرهبر این روزگار را كشتند
بگو به بلبل شوریده در بهارستان
دگر ترانه نخواند، بهار را كشتند
بگو به غنچه كه از غم كند گریبان چاك
كه پیش چشم هزاران، هزار را كشتند
زتیر و نیزه و شمشیر در كنار فرات
طلایهدار صف كارزار را كشتند
قرار بود كه بر تشنگان رساند آب
ز بیقراری آنان، قرار را كشتند
صبا برو به مدینه بگو به امبنین
كه انتظار مكش، انتظار را كشتند
به پیش چشم پدر، تشنهلب ز تیغ ستم
علی اكبر سیمین عذار را كشتند
به زیر سم ستوران، شد استخوانش خرد
ز كینه، قاسم نیكو شعار را كشتند
شفق به حجلهی خون تا ابد به سوگ نشست
زتیر حرمله تا شیرخوار را كشتند
شكست شهپر جبرئیل ظهر عاشورا
كه تشنهلب پسر ذوالفقار را كشتند
عباس ژولیده
سکوت
صدا، صدای نفسهای آخرینش بود
و مرگ، تشنه و درمانده در کمینش بود
غریب و بیرمق و دلشکسته بر میگشت
چقدر داغ که در شیههی حزینش بود
دلش گرفتهترین آسمان عاشورا
و آب تشنهی لبهای آتشینش بود
پر از خبر، خبر داغ میرسید از راه
و خون کاکلش انگار بدترینش بود
جواب سوخته دختران چشم به راه
سکوت جاری چشمان نکتهبینش بود
و حرف آخر او سر به زیری و اندوه
و داغ تازه که بر واژگون زینش بود
چقدر خیمه در اندوه این خبر میسوخت
و او فقط عرق شرم بر جبینش بود
عبدالرضا کوهمال جهرمی
شب عاشورا
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر میشود
فردا میان قتلگه در خون شناور میشود
امشب میان خیمهگه دارد هزاران گفتگو
فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر میشود
امشب به سقا بس سخن گوید ز سوز تشنگی
فردا تمام باغ او لبتشنه پرپر میشود
امشب چو شمعی پر شرر تا صبح میسوزد ولی
فردا ز جور کوفیان بی عون و جعفر میشود
امشب همه پروانهها دور و برش پر میزنند
فردا فدای راه حق بی شیر اصغر میشود
امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو
فردا ز سم اسبها صد پاره پیکر میشود
امشب تمام دیدهها رو جانب لیلا بود
زیرا که چون فردا شود مجنون اکبر میشود
امشب مناجات حسین تا عرش اعلا میرود
فردا تنش از سر جدا مهمان مادر میشود
امشب کند زینب دعا هرگز نگردد صبحدم
فردا ز جور خصم دون بییار و یاور میشود
امشب ز راز دشت خون زینب حکایت میکند
فردا کنار علقمه او بیبرادر میشود
امشب برای روز نو در کف نمانده چارهاش
فردا سر جانان جدا از تیغ و خنجر میشود
موحد