این روزها که سنگ سرِ سنگ بند نیست
حس می کنم که حال تو هم فرق کرده است
البته تو به حسّ دلم اعتنا نکن
وقتی غمت حواس مرا غرق کرده است
***
این روزها که شمع گرفتارِ غربت است
پروانه ها کجایِ زمین سیر می کنند؟
من مانده ام که شمع به این روشنی، چرا
گردش به دور معرکۀ غیر می کنند
***
گویا قفس به طبع هَزاران خوش آمده
جز ژاله همدمِ گل نرگس نمی شود
در بیت های یخ زده هم، جای بُهت نیست
چیزی به نام عشق اگر حس نمی شود
***
این روزها اگر به سراغت نیامدیم
تقصیر جمعه هاست که تعطیل می شوند
در طول هفته چون سرمان گرمِ زندگیست
تعطیل ها به روز تو تبدیل می شوند
***
این روزها که سنگ سرِ سنگ بند نیست
از عاشقانِ دوره بخاری بلند نیست
یا ما دچار وهمِ وخیم ایم و بی خبر
یا عشق آن تبی که به ما گفته اند نیست ...