احمد عزیزی:
عشق من پاییز آمد مثل پار
بازهم ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل برفت و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خون جوش بود
در فراق یاس مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد
یاس ها یادآور پروانه اند
یاس ها پیغمبران خانه اند
یاس ما را رو به پاکی می برد
رو به عشق اشتراکی می برد
یاس در هرجا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
در شبان ما که شد خورشید یاس
بر لبان ما که می خندید یاس
بعد روی صبح پرپر می شود
راهی شب های دیگر می شود
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکاند اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا گل یاس کبود
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ یاسمن
گریه کن حیدر که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است
گریه کن زیرا که دخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و عطر یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
گریه کن زیرا که کوثر خشک شد
زمزم از این عطر نیت خشک شد
نیمه شب دردانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید خاک
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت کن که فاق
می شود در زیر شمشیر نفاق
گریه بر تشت حسن کن تا سحر
که پر است از لخته خون جگر
گریه کن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه لب در قتلگاه
خاندانت را به غارت می برند
دخترانت را اسارت می برند
گریه بر بی دستی احساس کن
گریه بر طفلان بی عباس کن
باز کن حیدر تو شط اشک را
تا بگیرد با خجالت مشک را
گریه کن چون گریه ابر بهار
گریه کن بر روی گل های مزار
مثل نوزادان که مادر مرده اند
مثل طفلانی که آتش خورده اند
گریه کن در زیر تابوت روان
گریه کن بر نسترن های جوان
گریه کن زیرا که گل ها دیده اند
یاس های مهربان کوچیده اند
گریه کن زیرا که شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری می بریم
ما جوانی را به پیری می بریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل در تن من چاک شد
آن بهار مرده در من خاک شد
ای بهار گریه باز نا امید
ای گل مایوس من یاس سپید
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می زند
یاس در هرجا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست