• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن سياسي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
سياسي (بازدید: 843)
چهارشنبه 1/6/1391 - 14:55 -0 تشکر 523377
سیر تاریخی « امپراتوری غیرمستقیم » آمریکا


فهم سیاست خارجی آمریکا در عرصه روابط بین الملل مانند درک سیاست خارجی هر کشور دیگری نیاز به بررسی و مطالعه در زمینه تاریخ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و مذهبی آن کشور دارد. چنانچه بدون دریافت واقعی و درک از حقیقت لایه های چندین هزاره این کشورها هیچ گاه نمی توان به تحلیل و بررسی رفتارهای امروزی آنها در سطوح مختلف نظام بین الملل و روابط شان با کشورهای دیگر پرداخت. مقاله حاضر که توسط دکتر ژند شکیبی کارشناس روابط بین الملل در حوزه های روسیه شناسی و خاورمیانه نوشته شده است با بررسی سیر تاریخی «استعمارگری» امریکا به مفهوم «امپراتوری غیرمستقیم» می پردازد که ریشه آن از زمان تاسیس ایالات متحده امریکا آغاز شده و روند کنونی آن پس از عبور از کشورهای کوبا ، مکزیک و فیلیپین امروزه به عراق رسیده است و ایران را نیز مورد تهدید قرار می دهد. متن کامل مقاله وی در پی می آید:
حمله امریکا به افغانستان و عراق در پی حادثه 11 سپتامبر ، اصل سیاست خارجی بوش به عنوان «حمله پیشگیرانه» و مخالفت امریکا با برنامه هسته ای صلح آمیز جمهوری اسلامی ایران باعث مطرح شدن موضوع استعمارگری و حتی جنگ طلبی امریکا شده است. به گمان برخی از افراد ، سیاست خارجی بوش و استفاده وی از زور و جنگ برای رسیدن به اهداف ژئوپولتیکی و تاکید کردن بر رسالت الهی امریکا در جهت گسترش شیوه زندگی و مردم سالاری امریکا پدیده یی غیرعادی است که با تاریخ و آرمان های ایدئولوژیک امریکا تناقض دارد. این نوع نگرش و گرایش نادرست ، غیرواقع بینانه و حتی خطرناک است. غیر از این سابقه تاریخی این دیدگاه را اثبات نمی کند. از ابتدا در ایدئولوژی امریکا ، تنش شدید بین تمایل گسترش دادن قدرت و نفوذ امریکا براساس تصوری از رسالت الهی و همچنین گرایش به دفاع از ایدئولوژی امریکا در برابر واقعیت سیاست و جدا کردن این ایدئولوژی از توجیه کردن استفاده از جنگ و زور وجود داشته است.
یعنی از زمان تاسیس جمهوری در امریکا در سال 1789 میلادی ، ایدئولوژی و تفکر سیاسی امریکایی مبتنی بوده است بر ساختن نظام جدید جهانی (Novus Ordo Sellorum) به رهبری امریکا به عنوان امپراتوری آزادی که این عنوان ها ، دو تا از مهمترین شعارهای جمهوری جوان امریکا بوده است. در واقع توماس جفرسون یکی از بزرگترین بنیانگذاران امریکا چنین تبلیغ می کرد که این کشور مسوولیت الهی دارد که نه تنها یک امپراتوری آزاد در سرزمین خود برقرار سازد ، بلکه باید سایر مردم را هم متمدن کند. به نظر وی گروه های بومی مثل سرخپوست ها و ملت هایی که هنوز ایدئولوژی و تفکر سیاسی امریکایی را قبول نکرده اند یا نمی خواستند چنین اقدامی کنند ، تمدن نداشتند. غیر از آن ، او و سایر بنیانگذاران امریکا باور داشتند که این امپراتوری با دیگر امپراتوری های تاریخ متفاوت خواهد بود. فرق بین امپراتوری آزاد و امپراتوری های قدیمی این بود که امپراتوری آزاد نه تنها براساس آزادی ساخته می شود بلکه جنگ ، زور و از بین بردن حقوق دیگران رخ نمی دهد. در عین حال ایشان معتقد بودند که امریکا باید برای بقا و تداوم خود سرزمین های بیشتری را تصاحب کند.
بر همین اساس طی قرن 19 مرزهای امریکا از کرانه اقیانوس اطلس تا سواحل اقیانوس آرام گسترده شد. اما به رغم شعار امپراتوری بی همتای آزادی ، آنان از روش های امپراتوری های قدیمی ، یعنی جنگ و کشتار و پاکسازی نژادی برای تصرف سرزمین ها استفاده کردند.
هرچند طبق قانون اساسی امریکا دولت فقط با تصویب مردم بومی می توانست سرزمینی را به خود ملحق کند ، اما جفرسون- که خود نقش مهمی در نگارش قانون اساسی داشت- با خرید لوئیزیانا این قانون را نقض کرد. در این زمان هیچ کس از اهالی لوئیزیانا (از مستعمرات فرانسه) راجع به پیوستن به امریکا نظرخواهی نکرد.
امریکا در همین قرن از جنگ و زور برای به دست آوردن زمین های بیشتر استفاده کرد. در زمان ریاست جمهوری JAMES Polk (1845-1841) امریکا علیه کلسیک اعلام جنگ کرد. شعارهای آن زمان نشان می دهد که به گمان امریکایی ها، مکزیکی های غیرمتمدن و بی فرهنگ، به دلیل نژادشان قادر نیستند که بر سرزمین های خود حکومت کنند. امریکا در اثر پیروزی خود بر مکزیک سرزمین های زیادی گرفت ، از جمله آریزونا ، کالیفرنیا ، نیومکزیکو ، نوادا ، تگزاس و اکلاهما. از همین روی جنگ های چند دهه امریکا علیه سرخپوست ها قابل توجه است. جفرسون در آغاز باور داشت که سرخپوست ها باید این فرصت را داشته باشند تا تمدن و شیوه زندگی امریکا را قبول کنند. اما وقتی آشکار شد که آنان فرهنگ و روش زندگی خود را ترجیح می دهند ، جفرسون و جانشین های او به این نتیجه رسیدند که تنها راهی که وجود دارد، جنگ های پی درپی علیه سرخپوست ها و نگهداری آنان در اردوگاه ها است. در واقع با این روش علیه سرخپوست ها، پاکسازی نژادی اتفاق افتاد. در واقع جفرسون و دیگران نمی خواستند گروه هایی مثل سرخپوست ها مانع گسترش نفوذ و قدرت امریکا و ساختار امپراتوری آزادی باشند.
بنابراین دوران تاریخ ایالات متحده نشان دهنده دو نکته مهم است. نخست اینکه یک عقیده و ایدئولوژی روشن وقتی با واقعیت سیاست مواجه شود، کثیف و فاسد می شود. دوم اینکه امریکایی ها بر این باور و ایدئولوژی هستند که تمدنشان از همه تمدن ها برتر است و مسوولیت الهی برپا ساختن امپراتوری آزادی و متمدن کردن ملل وحشی را دارند، بنابراین می توانند هر عملی از جمله جنگ ، زور و پاکسازی نژادی را توجیه کنند.

دخالت الهی و سیاست واقعی

با پایان قرن 19 و آغاز قرن 20 فصل جدیدی در ساختن امپراتوری آزادی گشوده شد. در این دوران امریکا به گسترش امپراتوری آزادی به آن سوی دریاها و دخالت الهی در سایر کشورها پرداخت.
در طول قرن 19 پادشاهی هاوایی بر اثر نفوذ سیاسی و اقتصادی امریکا ضعیف شد. گروه های ذی نفع امریکایی نه تنها استقلال حکومت را خدشه دار کردند ، بلکه استقلال مردم را هم از بین بردند. در واقع بومیان هاوایی در برابر امریکایی های مهاجر شهروندان درجه دوم محسوب می شدند تا آنجایی که دولت و گروه های ذی نفع امریکا باور داشتند که مردم بربر هاوایی نمی توانند بر کشور خود حکومت کنند. بنابراین آنان با حمله نظامی و اشغال کشور «لی لی اوکالانی» فرمانروای این کشور را سرنگون کردند: فرمانروایی که سعی می کرد نفوذ و قدرت امریکا را کمتر کند. به این ترتیب امریکا بدون توجه به رای مردم هاوایی آنان را تحت قیمومیت خود در آورد و استقلال شان را سلب کرد. تا اینکه کنگره ایالات متحده امریکا در 1994 از مردم هاوایی به خاطر سلب استقلال و خودمختاری شان رسماً عذرخواهی کرد.
جنگ امریکا با اسپانیا (1898) نیز شیوه جدید گسترش امپراتوری آزادی را نشان می دهد. دولت و به خصوص طبقه سرمایه دار امریکا از اواسط قرن 19 به فکر تسخیر و الحاق کوبا بودند. ضعیف شدن امپراتوری اسپانیا و شیوه حکومت آن بر مستعمره های خود، به آنان فرصت داد تا این سرزمین ها را به دست بیاورند.
غیر از کوبا استعمارگران امریکایی ، فیلیپین (مستعمره دیگر اسپانیا) را هم جایگاه مناسبی برای پایگاه نظامی و نقطه آغاز گسترش امپراتوری آزادی خود در آسیا به شمار می آوردند. البته هویت و ایدئولوژی امریکا اقتضا می کرد که برای تصاحب این سرزمین از شعارها و تبلیغات ضداستعماری استفاده شود. بنابراین چنین تبلیغ شد که رئیس جمهور وقت ویلیام مک کینلی در مقابل خداوند زانو زده و درخواست کرده که به او نیرو و فرصت بدهد تا فیلیپینی ها و کوبایی ها را متمدن و مسیحی کند. هرچند آنان مسیحی ولی کاتولیک بودند،) ، اما مک کینلی اعلام کرد: « وقتی ما در راه الهی می جنگیم و سرزمین هایی به ما می پیوندند، پرچم ما برای آنان آزادی، تمدن و منفعت به ارمغان می آورد.» اما همین که امریکا، اسپانیا را از فیلیپین بیرون راند، دولت مک کینلی به جای اعطای استقلال با تعیین یک فرماندار امریکایی این کشور را به خود ملحق کرد. از این پس این واشنگتن بود که با استقلال طلبی فیلیپینی ها - که خود قبلاً در هنگام مقابله با اسپانیا آن را تقویت کرده بودند- می جنگید. جنگی که 14 سال طول کشید و بیش از صد هزار سرباز امریکایی به آنجا فرستاده شد تا بیش از سیصد هزار نظامی و غیرنظامی فیلیپینی کشته شوند.
بنابراین تجربه امریکا در فیلیپین بیانگر دو نکته مهم است: نخست اینکه وقتی ایدئولوژی آزادی یا استقلال کشورها با منافع اقتصادی و ژئوپولتیک دولت امریکا تضاد داشته باشد، آرمان عدالت ، آزادی و استقلال قربانی می شود. استقلال خواهان فیلیپینی که هنگام نبرد امریکا و اسپانیا مبارز راه آزادی و استقلال بودند ، وقتی بعدها با استعمار امریکا می جنگیدند، تروریست خوانده شدند. دوم اینکه ایدئولوژی امپراتوری آزادی که مبتنی است بر «مسوولیت الهی متمدن کردن ملل وحشی» همچون هر امپراتوری دیگری سایر مردمان را بربر و انسان های درجه دوم و سوم تلقی می کند و این امر زمینه را برای تحقیر، شکنجه و بدرفتاری علیه آنان فراهم می کند. شکنجه مخالفان در جنگ با استقلال طلبان فیلیپینی یا عکس هایی از بدرفتاری و تحقیر زندانیان عراقی توسط سربازان امریکایی حاکی از چنین بینشی است.
کشور امریکا که براساس احساسات ملی و ضداستعماری به وجود آمده بود، پیش از گرفتن فیلیپین و گوام مخالف دست اندازی دولت ها بر مستعمره هایی در آن سوی دریاها بود. اما همین که مناطقی از امپراتوری اسپانیا را تصاحب کرد خود به یک نوع امپراتوری قدیمی بدل شد. به قول روزولت رئیس جمهور سال های 1912- 1901 «امریکا با کشورهای دیگر برای سلطه بر دنیا رقابت می کند.» مفهوم «امپراتوری غیررسمی» یا (INFORMAL EMPIPE )کلید فهم اعمال قدرت امریکا در نظام بین المللی پس از قرن 19 است. در یک امپراتوری رسمی ، دولتی قدرتمند ، رسماً کشور یا سرزمین دیگر را اشغال می کند و به طور مستقیم بر آن حکومت می کند. نمونه اش امپراتوری فرانسه ، انگلستان و روسیه تزاری است. امپراتوری غیررسمی بدین معنا است که دولتی قدرتمند بر اقتصاد کشوری دیگر سلطه می یابد و با دخالت های مخفیانه یا مداخله مسلحانه و براندازی، دولت طرفدار خود را مستقر کرده و از آن حمایت می کند ، بدون اینکه به طور رسمی و مستقیم بر آن سرزمین حکومت کند. در چنین وضعیتی ، دولت استعمارگر نه تنها مسوولیت ، هزینه سیاسی و مالی کمتری را متحمل می شود بلکه ظاهراً طبق ایدئولوژی آزادیخواهانه اش عمل کرده است. البته در امپراتوری رسمی ، دولت استعماری نمی تواند بدون تکیه بر طبقه حاکم بومی سلطه خود را ادامه بدهد. این نکته شباهت نحوه اعمال سلطه در این دو شیوه استعمار را نشان می دهد.
پس از لحاظ تاریخی شیوه امپراتوری غیررسمی امریکا از زمان جنگ با اسپانیا بر سر کوبا آغاز شد. از آن پس حمایت امریکا از حکومت دیکتاتوری و طبقه سرمایه دار کوبا تا انقلاب 1959 ادامه یافت و در عوض طبقه حاکمه منافع سیاسی و اقتصادی امریکا را تامین می کرد.
دولت واشنگتن به همین شیوه در 1946 در فیلیپین نظام سیاسی را مستقر کرد که فقط به ظاهر مردم سالار بود. اما در واقع قدرت سیاسی و سلطه بر زمین ها و اقتصاد در انحصار حدود پانصد خانواده بود. طبقه حاکمه یی که به سرمایه تاجران امریکایی و حمایت سیاسی آن دولت متکی و وابسته بودند و در عین حال در راستای منافع امریکا عمل می کردند، این نظام غیردموکراتیک تا 1986 ادامه داشت.
در دهه اول قرن 20 طرفداران استعمارگری امریکا گسترش حکومت را در کشورهای دیگر سبب تقویت قدرت نظامی و اقتصادی دولت می دانستند. گذشته از این آنان و به خصوص مبلغان مذهبی پروتستان باور داشتند که مردم امریکا مسوولیتی الهی دارند تا مردمان جهان را امریکایی و مسیحی کنند. ویلسون وقتی در 1912 رئیس جمهور شد اعلام کرد که انتخاب سیاستمداران خوب و باتقوا را به مردم امریکای جنوبی یاد می دهد. او در 1901 نوشته بود:« درهای شرق باید به روی ما گشوده شود. باید دین و طرز زندگی را بر شرقیان تحمیل کنیم.»
در سال 1913 در مکزیک ژنرال هوورتا (HUERTA) بر ضد رئیس جمهور وقت مادیرو (MADIRO) توطئه یی ترتیب داد و با ترور او قدرت را به دست گرفت. ویلسون به بهانه هرج و مرج و خطر برای امنیت و مرزهای امریکا ، ارتش را برای سرنگونی هوورتا به مکزیک فرستاد. اما مردم مکزیک سربازهای امریکا را رهایی بخش نمی دانستند و این حمله با مقاومت سرسختانه و تظاهرات گسترده ضدامریکایی در سراسر کشور مواجه شد. مردم و از جمله مخالفان هوورتا از دولت حمایت کرده و برای مقابله با تجاوز امریکا متحد شدند. آنان بدون تحریک دولت در خیابان های سرتاسر مکزیک شعار می دادند: « مرگ بر امریکا»، روزنامه ها نوشتند: « هتک وطن توسط سربازان امریکا ، کشته می شویم تا آنها را بکشیم،»
مشابه آنچه بر سر استقلال کوبا، فیلیپین و مکزیک آمد در کلمبیا ، دومنیکن و پرتوریکو نیز تکرار شد. زمامداران امریکا خدشه دار شدن استقلال ملت های بربر و وحشی را به نفع این مردم و انسانیت می دانستند. ویلسون همچون بسیاری دیگر می خواست ملکوت خدا را در دنیا برپا کند: البته خدای پروتستان ها. یک سناتور قدرتمند و محبوب می گفت: «خداوند تنها ما را به اربابی دنیا تعیین کرده است. خدا ما را باهوش و متمدن آفرید تا بر مردمان وحشی و غیرمتمدن حکومت کنیم. اگر ما نبودیم دنیا یک شبه به بربریت و دیوانگی بازمی گشت. خدا مردم امریکا را برگزید و ملت خدا می تواند دنیا را عوض کند.»

جنگ سرد

در دوران جنگ سرد ایالات متحده امریکا شیوه امپراتوری غیررسمی خود را تکمیل کرد. به این ترتیب که سعی کرد تا اقتصاد کشورها را تحت کنترل خود درآورده و طبقات حاکمه و دولت های طرفدار خود را نیز سر کار بیاورد. تجربیات سابق در ویتنام، کره جنوبی، شیلی و پاکستان تکرار شد و به این ترتیب امپراتوری در آسیا، آفریقا ، امریکای جنوبی و خاورمیانه توسعه یافت. بنابر آنچه گفته شد، توجه به این نکته لازم است که امپراتوری غیررسمی حدود 60 سال پیش از جنگ سرد آغاز شده است و جنگ سرد تنها این روند را تشدید کرد.
یکی از مهمترین و بزرگترین مناطق تحت سلطه امپراتوری غیررسمی ، ایران (در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی) بود.
نقش مهم و تعیین کننده ایالات متحده در براندازی دولت مصدق قابل انکار نیست. حتی اگر با سیاست مصدق موافق نباشیم، باید بپذیریم که کودتا و دخالت امریکا نگذاشت تا مردم ایران خود در چارچوب قانون اساسی مشکلات شان را حل کنند. بعد از سرنگونی مصدق نفوذ و قدرت امریکا در ایران بیشتر شد. شاه و طبقه حاکمه طرفدار امریکا از این کشور کمک های اقتصادی، سیاسی و از همه مهمتر نظامی دریافت می کردند و با این کمک ها می توانستند قدرت و تسلط مطلقی در حوزه سیاست به دست آورند. در واقع کمک های امریکا در سرنگونی دولت مصدق و تحکیم رژیم پهلوی به شاه این امکان را داد تا آزادی و استقلال مردم را سلب کند. این امر به مشروعیت رژیم پهلوی لطمه بزرگی زد. حکومت چون از مشروعیت مردمی بهره مند نبود بیشتر به حمایت و یاری امریکا تکیه می کرد. درست است که دولت کندی از شاه می خواست اصلاحات سیاسی و اقتصادی اجرا کند اما نه دولت کندی و نه دولت های فورد ، نیکسون و جانسون علاقه جدی به اصلاحات سیاسی در ایران نداشتند و برای باز شدن فضای سیاسی فشار واقعی نیاوردند.
اما در جنگ سرد شوروی و قوانین بین المللی ، قدرت و توان امریکا را در صحنه بین المللی محدود می کردند.
بعد از فروپاشی شوروی، امریکا تک ابرقدرت دنیا شد و نظام بین المللی تک قطبی شد. گذشته از این امریکا اعلام کرد که پایان تاریخ فرا رسیده است. به عبارت دیگر شکست نظام های کمونیست که تنها رقیب ایدئولوژی امریکا به شمار می آمدند، باعث شد تا امریکا هر چه بیشتر به گسترش ساختار امپراتوری آزاد اقدام کند. از همین روی وقتی گروه های نومحافظه کار قدرت سیاسی بیشتری را به دست آوردند ، اصرار کردند که امریکا در جهت ساختار امپراتوری آزاد باید از زور و جنگ استفاده کند. در واقع استدلال و دلیل موجه آنان برای چنین سیاستی: درست مثل استدلال و توجیهی است که از زمان تاسیس جمهوری امریکا تا جنگ سرد وجود داشته است. در حال حاضر بزرگترین نمونه چنین سیاستی نیز حمله و اشغال عراق توسط امریکا است. بوش اعلام کرد که به نام مردم سالاری امریکا به عراق حمله می کند و قصد دارد طرح خاورمیانه بزرگ را اجرا کند. به عبارت دیگر امریکا به رسالت الهی خود عمل می کند. به گمان او این رسالت استفاده از جنگ و زور را توجیه می کند. با همین شعارها بوش ایران را تهدید می کند.
نکته قابل توجه این است که در عین حال که بوش دم از مردم سالاری و رسالت الهی امریکا می زند ، اما از حکومت های خودکامه طرفدار امریکا در کشورهای مختلف حمایت می کند. بنابراین باید به این نتیجه رسید که امریکا از مردم سالاری حمایت می کند به شرطی که چنین حمایتی به منافع و اهداف ژئوپولتیکی و اقتصادی آن لطمه وارد نکند. همزمان امریکا با شعارهای آزادی و مردم سالاری ، استفاده از جنگ و زور علیه رقیب ژئوپولتیکی را هم توجیه می کند. این سیاستی است که از 220 سال پیش استفاده می شود.

نتیجه گیری

آرمان های متعالی انقلاب های فرانسه و امریکا - آزادی، مردم سالاری، عدالت و حقوق بشر - نباید با سیاست واقعی درهم آمیخته شوند. تاریخ نشان می دهد که هر ایدئولوژی هنگامی که با واقعیت های سیاسی مواجه می شود، کثیف و آلوده می گردد. امپراتوری آزادی - رویای بنیانگذاران امریکا - در عمل مبدل به نوعی امپراتوری همچون امپراتوری های کهن شده است. همان طور که دولت های غیردموکراتیک به منافع و رفاه مردم نمی اندیشند ، دولت امریکا هم در سیاست خارجی خود به فکر منافع و رفاه مردم غیرامریکایی نیست و در درجه اول می خواهد قدرت خود را گسترش دهد. البته آنچه گفته شد به معنای توصیه به جنگ با این دولت یا تایید سیاست های امریکاستیزانه نیست، بلکه بر بخش هایی از واقعیت روشنی می افکند تا از خوش بینی غیرواقع بینانه نسبت به امریکا پرهیز شود.
منبع: اندیشکده روابط بین الملل

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.