دانشجو : محسن( قسمت دوم )
هوا کمی ابری شده ، ابرها حجابی بر ماه انداخته که هر محرم و نامحرمی منتظره برداشتن حجابشه ، محسن کم کم خسته میشه و چشاش سیاهی میره یه گوشه ای روی تختخوابش خیلی آروم دراز میکشه و همه ی رویاهاش تبدیل می شند به سیاهی مطلق و خواب .
خوابی که شاید الان هزار هزاران بچه ی دیگر در سر تا سر دنیا به اون احتیاج دارند و برای فردا آماده اند روز کنکور .
صدای زنگ ساعت، بیدار باشیه برای محسن برای یک روز سخت و جان فرسا ، مثل هر روز چند دقیقه ای رو روی تخت با چشمانی باز دراز می کشه و به سقف خیره میشه و به دنیایی که باید برای اون خودشو آماده کنه فکر می کنه .
با صدای مادرش از جاش جلدی می پره بیرون .
محسن ، محسن . بیا صبحانتو بخور دیرت میشه ها .
مثل هر روز صبحانه نون و پنیر و چایی شیرین اما ایندفعه مامان عسل هم گرفته و معلومه که حسابی باید تقویت شم .
مامان برام دعا می کنی ؟
پسرم برو سر امتحان . به خدا توکل کن خودش کمکت می کنه .
صبحانه رو سریع به پایان رساند و لباسهایش را پوشید کارت ورود به جلسه را از روی میز آشپزخانه برداشت و سریع به طرف کفشهایش رفت ،
مادر قرآن به دست به کنارش آمد .
محسن جان بیا از زیر قرآن رد شو ، انشاءالله خدا خودش کمکت می کنه . اصلا نترس .
ولی مادر خودش استرس بیشتری داشت و از اینکه پسرش ناراحت شود ، غمگین و دل شکسته می شد .
مثل همیشه محسن به همراه پدرش باید می رفت ، مادر همراه او نرفت البته خود محسن نخواست و محسن بود و پدر خوش خیال که هنوز خواب بود ،
بابا کجایی ؟ من دیرم شد .
هنوز ساعت شیشه . ساعت 8 تازه امتحان شروع میشه . چه قدر عجله داریا .
بابا من باید 7 تو مدرسه باشم وگرنه در رو می بندند تو اینترنت گفته بود .
باز رفتی اینترنت ؟ پول تلفن این ماه بیاد ، من دیگه نمی دم . بذار قطعش کنند . اصلا بذار تلفن نداشته باشیم . مادر برای پایان دادن به این مشاجره ی بی معنی به میان می آید و به پدر تذکر می دهد که پسرش باید سر ساعت 7 در مدرسه باشد .
بالاخره پدر محسن حاضر شد و هر دو به محل برگزاری کنکور رفتند .
محسن پس از خداحافظی از پدرش به طرف در مدرسه رفت ، دست و پایش از شدت استرس می لرزید ، سربازی کلاش به دست در جلوی در مدرسه ایستاده بود و این استرس محسن را بیشتر می کرد . نگاهی به مدرسه انداخت ظاهری قدیمی و بافتی کهنه مثل بسیاری از مدارس دولتی دیگر تهران از در ورودی عبور کرد ، زیاد حال و حوصله ی راه رفتن نداشت به محض اینکه به محوطه رسید در کنارش دوستان پیش دانشگاهیش را دید و با آنها سلام و احوالپرسی کرد .
بحث ها شروع شد .
بچه ها من مظطربم .
هههههههه از چی ؟ از کنکور
ههههههههههه مظطربی برو دستشویی شما نمی ترسید ؟
بچه ای ها از چی بترسیم . مگه ترس داره ؟؟؟!!!
ولش کن اصلا در مورد کنکور صحبت نکنید . بچه ها می خوام بعد از کنکور باباهه رو مخشو بزنم ایکس باکس بگیرم .
جدی ولی من می خوام ای دی اس ال بگیرم برم کانکت شم عشق و حال
من مگه بابامو راضی کنم یه سونی 3 بخرم .
پلی 2 هم خوبه که .
نه دیگه قدیمی شده .
بچه های ساکت داره بلند گو یه چیزی می گه :
داوطلبان عزیز سلام علیکم .
همه ی بچه ها با همدیگه : سلام علیکم
این حوزه مجهز به سیستم مداربسته ی فوق پیشرفته ی ردیاب موبایل است ( همه با هم :
هووووووووووووووووووووووووووووووووووو) حتی موبایلهای خاموش را هم می تواند شناسایی کند ( دوباره :
هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو) لذا از آوردن موبایل به سر جلسه ی امتحان خودداری کنید . دیگه کم کم وقت امتحان شده یعنی من می تونم قبول شم ؟؟؟