به موازات و بعد از انقلاب فرهنگی، سوالهایی در خصوص روانشناسی و دین، فرصتی را پدید آورد که صاحبنظرانی از حوزه و دانشگاه گرد هم بیآیند. ماحصل این تعاملها هم محصولاتی مکتوب داشت و هم به نظر میرسد تعدیلهایی در نگرش صاحبنظران هر دو حوزه. شاید آن موقع روانشناسان بیش از پیش از ظرفیت منابع دینی برای روانشناسی به مثابه یک جنبه از معرفت آگاهی یافتند و احتمالاً صاحبنظران حوزه به ظرافت روشهای علمی بیش از پیش واقف گشتند. به نظر میرسد این درک متقابل بود که با وجود نقدهایی به مبانی فلسفی و گاهی به محتوای برخی از نظریههای روانشناختی، در مجموع روانشناسی به عنوان یک رشتهی علمی مقبول مسئولان شد، به گونهای که بستر رشد آن بیش از پیش فراهم گردید.
طرح مجدد مبحث روانشناسی و دین، طی چند سال گذشته، به ویژه اینکه این مبحث مبنای سیاستگذاریهایی را در حوزه آموزش عالی سبب شده و به عنوان مثال راهاندازی گرایشهای رشته روانشناسی را با محدودیت مواجه ساخته است، از نظر برخی به عنوان یک چالش جدی برای جامعه روانشناسی مطرح شده است. نگرانیها وقتی بیشتر میشود که به عنوان مثال کتاب مهارتهای زندگی در دبیرستانها دستخوش تغییری اساسی میگردد. آنچه بر مشکل در این مرحله زمانی میافزاید این است که یا همانند زمان انقلاب فرهنگی، فرصتهای تعاملی بین حوزه و دانشگاه به وجود نمیآید و یا اینکه این تعاملها در فضایی به وجود میآید که در مواردی روانشناسان، بیان نظرات خود را به گونهای موضع گرفتن تلقی میکنند.
اگر فرصت تعامل پدید آید میتوان گفت که روانشناسی علمی بیشتر با روش مشخص میشود و نه با محتوا. در نگاه به روانشناسی به مثابه یک رشته علمی نه میتوان از روانشناسی دینی صحبت کرد و نه از روانشناسی غیردینی. چرا که آنچه علم را از دین، و دین را از علم متمایز میسازد بیشتر در روش این دو است. یک روانشناس به عنوان یک مسلمان وقتی میشنود طلا بر مردان حرام است، آن را بی چون و چرا میپذیرد ولی اگر قبل از اینکه این امر را به عنوان امر دینی شنیده باشد، حتی اگر از نامآورترین پروفسور حوزهی روانشناسی میشنید که طلا بهداشت روانی مردان را پایین میآورد بیتوجه به جایگاه علمی ایشان میپرسید که این جمله به اعتبار کدام یافته علمی مطرح میشود و تا زمانی که پژوهشی در این خصوص نخوانده باشد و یا خودش این ادعا را به مثابه یک فرضیه به بوته آزمایش در نیاورده باشد این امر را نمیپذیرد.
اگر فرصت تعامل پدید آید میتوان گفت که درس مهارتهای زندگی به عنوان موثرترین روش برای کاهش مشکلات روانی- اجتماعی نظیر اعتیاد و خودکشی، بیشتر به روش متکی است نه محتوا، و اگر محتوایی هم مطرح میشود طراحان آن خودشان تأکید داشتهاند که لازم است این محتوا در کشورهای مختلف بومیسازی شود. در روانشناسی وقتی از روش صحبت میشود شاید بتوان به موردی نظیر ترس مرضی اشاره کرد. فرض کنیم دانشجویی وجود دارد که از گربه ترس مرضی دارد. او حتی پشت دیوار و با شنیدن صدای گریه آنچنان بهم میریزد که نمیتواند به تکالیفش عمل کرده و یا به سوالهای امتحانی پاسخ دهد. اگر به چنین فردی بهترین جملات مثبت را در خصوص نترسیدن و یا خوبیهای گربه بیان کنید هرگز نخواهید توانست ترس او را از بین ببرید ولی شواهد متعددی وجود دارد که به کار بستن حساسیتزدایی نظامدار، به صورتی ماندگار ترس مرضی چنین فردی را زایل میکند. حال اگر بگوییم که روش حساسیت زدایی نظامدار را یک فرد غربی و یا حتی فرد مُلحِد ابداع کرده است مشکلی ندارد، چرا که به ما توصیه شده است که علم را حتی در چین بجوییم.
اگر فرصت تعامل باشد میتوان گفت که در حال حاضر روانشناسان در کشور چه به عنوان درمانگر، چه مدرس و چه مشاوره دهنده در حوزههای مختلف از صنعتی- سازمانی گرفته تا حوزههای قضایی، نقش مهمی را در توسعه کشور و ارتقای بهداشت روانی شهروندان ایفا میکنند و هرگونه تعلل در توسعهی گرایشهای روانشناسی، و به تبع آن تأخیر در دانش افزاییِ روانشناسان، آسیبهایی جدی را بر جامعه و شهروندان وارد ساخته و مسئولیتی عظیم را متوجه مسئولان و برنامهریزان مینماید.