تبیان، دستیار زندگی

سلام دوستان تبیانی!

شاید من رو نشناسید! چون یکم جست و گریخته مبحث(تاپیک) میزنم ...

خیلی وقته عضو هستم ولی زیاد انجمن های تخصصی نمیام...

اما کم کم میخوام شروع کنم..(استقبال نمیکنین؟!)

خب... تو این مبحث همونجوری که از اسمش معلومه باید داستان بسازیم!! 

بازیش اینجوریه که مثلا من یک جمله میگم که ناتمام باشه... و نفر بعد باید کاملش کنه..

و همینطور نفر بعد هم یک جمله ناتمام برای نفر بعد میذاره تا کامل بشه..

میتونید چند تا جمله بسازید ولی حتما (لطفا!!) اخرین جملتون رو ناتمام بذارید تا ببینیم بقیه چی میسازن..

تا حالا خیلی جاها من این مبحث رو زدم و استقبال شده

امیدوارم شما هم استقبال کنین...

-------------

اول از خودم:

یک روز یک پسره ای بود که... 

سلام

بابا یه وقت خسته نشی حداقل دو سه خط می نوشتی

یه روز یه پسره ای بود که نبودنش بهتر از بودنش بود . . .

سلام
کار خوبی کردین که اومدین توی انجمن ها.

یه روز یه پسره ای بود که نبودنش بهتر از بودنش بود چون واقعا پسر خوبی بود و بهتر بود که اینجا نباشه چون ...

سلام
آقا یه جوی بنویسین که بشه ادامش داد جون من " بعدشم این جمله که متضاد شده "
یه روز یه پسره ای بود که نبودنش بهتر از بودنش بود چون واقعا پسر خوبی بود و بهتر بود که اینجا نباشه چون بیش از حد شر بود . یک روز صبح زمستونی ...

یک روز صبح زمستونی در حالیکه داشت آماده میشد بره یللی تللی . . .

یک روز صبح زمستونی در حالیکه داشت آماده میشد بره یللی تللی یه دختر بووووووووق دید که ....

یه دختره بووووووووووق خشگل دید و یه دل نه دل صد دل عاشقش شد . . .

خلاصه عاشق دختر شد نه به خاطر خودش فقط برای خوشگلیش رفت که مخ دختره را بزنه رفت جلو با دختره حرف بزنه که یهویی.....

که یهویی چشمتون روز بد نبینه

از شانس بدش اونو با یه پسره می بینه . . .

بعد می فهمه که به هر کسی نباید اطمینان کنه و ...

که یهویی دید گوشی دختره داره زنگ میخوره. این پسر غصه ی ما هم یه جوری که دختر اونو نبینه یواشکی خودشو به دختره نزدیک کرد تا به حرفاش گوش بده .....