قـُلپ قـُلپ بیرون می زنی
اینجا و آنجا
هر جا كه انتظار دیدنت را ندارم
جدی نمی گیرمت – قلقلكم می دهی!
های هُش دار !
زیر چشمی می پایمت
چون چشم تمساح بیرون زده از آب دریاچه انتظار چه را می كشی؟
بو می كشی
گوش تیز می كنی
جیرینگ جیرنگ سكه های تمام بهار آزادی را كف دست متصدی بانك مركزی!
آه بالا آمدی
پف كردی از فرط خوشحالی-
خودت را باد كردی
نكن!
می تركی خیكی!
ای وای من- تركیدی!
خودت را با تركاندن تكثیر كردی
تكه تكه هایت با خبرهای خوش به رقص می آیند و باد می كنند:
" واردات مرغانه محدود شده
یارانه سوخت خودروهای حامل شیر برداشته شده
موز انحصاری تر از قبل شده"
اینجا نورٌ علی نور است!
ای همه دربرگیرنده زندگی من
چون بادكنك
چون بالون
چون هالوژن
چرا مرا با خودت نمی بری بالا ای پفك!
مگر تو روز به روز بالاتر نمی روی چاقتر نمی شوی
پس چرا مرا با خودت به آن بالا بالاهای لوبیای سحر آمیز نمی رسانی خسیس!
تورم جان
ای به قربان مـَكشهای هولناكت
بیا و مردی كن
قدری از باد وجدت را به تن خشك و چروكیده من فوت كن
تو را كه چیزی كم نمی شود؛ می شود؟! نه بالله!
می خارد همه اعصابم از تو لیكن
چون كرگدن پوست كلفتی و بیعاری
چه خوب می كنند تو را كوچكتر از آنچه هستی نشان می دهند
چرا كه نیك می دانند كودكان از لولو می ترسند هنوز!