دستِ نفست ستارهها را چیده است
شب با دف ماه تا سحر رقصیده است
همچون سحـر از عطر اذان سرشاری
انگــار لـب تـو را خــدا بوسیــده است
(برای عطر ازل، جاودان صدای روزگار، استاد محمدرضا شجریان)
دوست دارم جهان را درخت را کوه را آب را. دوست دارم کوچهباغی را که صدای روشن شاعری سبز را تا فهم روشن خدا میبرد. و نسیمی را که هر روز به دشت سلام میکند و زودتر از خورشید روی تازهی صبح را میبوسد.
دوست دارم ستارهها را ماه را. شب را و صمیمیت نور را. و زبان گویای اشیا را که میگویند: سکوت نام خداست، سکوت سرشار از ناگفتههاست. و پرندهها و آسمان را.
دوست دارم خواب را بیداری را صبح را و عصری که خورشید مثل سیب در آن غروب میکند. دوست دارم فروغ را سهراب را امید را. و صدایی را که بوی خدا میدهد و مثل اذان، عطر خوش ازل را در آغوش دارد؛ صدایی سرشار از طراوت بهار و صداقت شکفتن. صدایی که خورشید و درختها هم آن را میشنوند واز آن لذت میبرند و آسمان حیرتزده هر شب با ستارههایش تا صبح گوش به آن میخواباند. صدایی عجیب، عجیبتر از اتفاقی که به آن عشق میگویند و چشمهای تشنهی زندگی از آن تر است.
دوستت دارم ای دور ای نزدیک. ای کلمهی قشنگ که تمام کاتبان عالم آرزوی کتابتت را دارند. باور کن حافظ دیوانش را تنها برای تو امضا کرده است و آن را با شوق در طاقچهی بلند تاریخ نهاده است. مولانا نیز با صدای روشن تو نی را به نالههای عشق دعوت کرد. و مثنوی را چون دعایی به زلف تو آویخت تا هزار قونیه گردت سماع کنند.
دوستت دارم. گواهم همین سطرهای بالاست که ذرهذره مرا به اعتراف نشستهاند. مستان میدانند. در تو میخانهایست که آدمی را گریز از آن نیست و تا جامی از آن نزنی، خدا را حس نمیکنی. میخانهای بهنام ربنا که فلک را هم به رقص وا میدارد.
...
بیگمان مولوی اگر تو را میدید دامن شمس را رها میکرد.