خیلی ها بعد از دیدن ((صد سال به این سال ها)) توی ذوقشان خورد. انگار همه یک جورهایی ضد حال خورده بده اند. اگر به چهره تک تک آدم هایی که از سالن خارج میشدند نگاه می کردی بهتی در صورتشان بود و با خودشان میگفتند چرا این جوری شد. البته شاید توقع ها از این فیلم خیلی بالا بود که ایم طوری توی ذوق خیلی ها خورد. فیلم بالاخره بعد از سه سال امکان نمایش پیدا کرد؛ فیلمی که موضوع، حاشیه ها و جمع بازیگرانش همگی نوید فیلمی میخکوب کننده را می دادند ولی در یک سوم دوم، قصه تحلیل رفت و در یک سوم پایانی کاملا از بین رفت. سامان مقدم در صد سال به این سال ها هرچه قدر در مقدمه چینی داستان و شخصیت پردازی کاراکترهای اصلی اش در نیمه اول فیلم کاملا موفق نشان می دهد،در جمع بندی کار آنقدر ناموفق و مبتدیانه عمل می کند که انگار فیلمسازی غیر از او یک سوم پایانی فیلمش را جمع و جور کرده است. او درست زمانی که پرویز پرستویی را در یک سوم پایانی کار دوباره وارد داستان میکند تیر خلاص را به فیلمش میزند. شخصیت نچسب ((امین)) در دوران پیری با آن نصیحت های گل درشتش درباره وطن پرستی آنچنان فیلم را با مخ به زمین می کوبد که به جز بهت و حیرت چیزی برای تماشاچی باقی نمیگذارد. صد سال به این سالها فیلم خوبی می شد اگر سامان مقدم تا این اندازه محافظه کارانه فیلمش را جمع نمیکرد.