هدف من از این نوشتار جایگاه بلند گیاهان به ویژه درختان در فرهنگ مهری می باشد .
در فرهنگ ایرانی عشق به درختی مانند شده که همیشه سبز و نا میرا است و چون درخت سرو از درختان همیشه سبز است به همین روی یکی از نماد های سترگ در عرفان
مهری می باشد . از سویی درخت نماد مینویی انسان است چرا که ریشه در خاک دارد اما روی به آسمان دارد و به سوی خورشید قد می کشد و شاخه هایش همچون یک انسان
در حال نیایش به در گاه اوست . در فرهنگ پر شرم و آزرم ایرانی زن هرگز به نام انسانیش خوانده نمی شود بل آن را به نام مینویی یا گیاهیش می خوانند :
روبرو شدن سهراب و گرد آفرید پس از اسارت گرد آفرید :
چو رخساره بنمود سهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را
یکی بوستان بد اندر بهشت
به با لای او سرو دهقان نکشت
دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان
تو گفتی همی بشکفد هر زمان
..........................................
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچشیدیم و برفت (حافظ)
.........................................................
سحرگه آن سهی سروان سرمست
بدان مشکین چمن خواهند پیوست (نظامی)
.......................................................
سخنهای دانای شیرین سخن
گرفت اندر آن هر دو شمشاد تن (سعدی)
حال به سراغ شاهکار نظامی می رویم تا اندام شستن شیرین را در چشمه آب بخوانیم:
پرندی آسمانگون بر میان زد
شد اندر آب و آتش بر میان زد
فلک را کرد کحلی پوش پروین
موصل کرد نیلو فر به نسرین
عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم که گل بر چشمه شوید
در فرهنگ مهری زمین مادر و خورشید پدر است و از تابش خورشید بر زمین زمین باور می شود و گیاهان و رستنیها (فرزندان )سر از خاک بر می آورند . از این روی گیاهان همانند انسانها
با زمین پیوند دارند و فرزندان زمین هستند . خشکیدن گیاهان و درختان در موسم زمستان و سپس زایش و بالیدن دوباره ی آنها در بهار یک رستاخیز کوچکی ست که آن رستاخیز سترگ را
برای انسان باور پذیر می سازد . از این روی انسان باستانی همواره در آرزوی مرگی بوده که برای اوگونه ای از زندگی دوباره باشد و همواره آن را در گیاهان جستجو می کرده است . از
این روی ما اسطوره های بسیاری در ملل گو ناگون به ویژه در ایران و تمدنهای میان رودانی می یابیم که اسطوره ی ایزد شونده بسیار پر رنگ است . چرخه ی بی پایان مرگ و زایش
دوباره این راز جاوندانگی گیاهان است .
در فرهنگ ایرانی عشق مرد به زن به مانند کاشتن دانه یا کاشتن نهالی می ماند که با مرگ او پایان نمی پذیرد بل تا همیشه جاودانه است و عشق زمینی به عشقی فرازمینی و
عرفانی دگرگون می شود به نماد پردازیهای ایزد شهید شوند در این اشعار بیندیشید :
ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم
که لاله می دمد از خون دیده ی فرهاد (حافظ )
.........................................................
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه ی پرور ما از که کمتر است (حافظ)
...........................................................
عاشق و مخمورم و مهجورم بت ساقی کجاست ؟
گو که بخرامد که پیش سرو بالا میرمت (حافظ)
............................................................
در نامه ای خسرو برای آرام کردن شیرین پس از مرگ فرهاد می نویسد به گونه ای بسیار چمشگیر ایزد شهید شونده را بسیار پویا می بینیم :
عروس خاک اگر بدر منیر است
بدست خاک کن امرش که پیر است
غمش می خور ! که خونش هم تو خوردی
عزیزش کن ! که خارش هم تو کردی
....................................................
در پاره ی نخست خون خوردن شیزین کنایه از ریختن خون ایزد شهید شونده بر خاک است و پیوند پیو کانی با بانوی زمین که موجب جاودانگی مرد جانبازنده می شود .
یا به گفته ی حافظ : اگر به لب تو خون عاشق مباح است
صلاح ما همه آنست که تو راست صلاح
و در ادمه ....
تو باغی و او گیاهی که از تو خیزد
گیاه آن به که هم در باغ ریزد
اشاره به چرخه ی بی پایان مرگ و زندگی در گیاهان و زندگی جاودانه آنان