خوشبختی... تنها در چند قدمی ما (مقاله تالیفی از لیلا غروی)
شما با دوستانتان در خیابان در حال قدم زدن هستید که به ناگاه صدای غرش رعد و برق خفیفی به گوش می رسد و همه به دنبال سایه یا چتر یا حتی درختی برای جلوگیری از خیس شدن می روند... یکی از دوستان شما فریاد می زند:(بدویین... بارون اسیدیه!...) دومی نیز اضافه می کند:(الان تلیت می شیم زیر این بارون...)
- سرما می خورم ... حالا چی کارکنم؟
- وای دفترم خیس میشه!
- اه....الان وقت بارون بود؟
-خدایا... تو هم وقت گیر آوردی!
در همین حال یکی از دوستان شما دستانش را بالا می برد و می گوید:
- خدایا... میگن موقع بارون درهای رحمتت باز میشه... منم الان یه حاجتی دارم....
و شروع می کند به دعا کردن...
همه با تعجب به او می نگرند... آیا او دیوانه شده؟
نه... او فقط نیمه پر لیوان را می بیند...
از قضا چند روز بعد می شنوید دوستی که گفت سرما می خورم.... سرما خورد! دوستی که گفت دفترم خیس میشه!... مجبور شد دفتر دیگری بخرد چون دفترش از بین رفت! دوستی که اشاره کرد که باران اسیدی است... بیماری پوستی گرفت! و ... دوستی که دعا کرد حاجتش برآورده شد... آنها هرکدام به عاقبت بینش خودشان دچار شدند
بعضی از آدمها واقعا نیمه خالی لیوان را می بینند
آنها از هر پدیده ای عیبی در می آورند... مثلا موقعیت فوق
ولی اگر ایمان داشته باشید خدا هر لحظه چومپن عطری دلاویز به تار و پود وجود شما عجین است... همیشه حس می کنید خوشبختید وعاقبت مثل باوری که شخص فوق به مستجاب شدن دعایش داشت -که به آن رسید- سرنوشت شما هم به باورتان پیوند خواهد خورد