شیرکش!
جا به جایی هایی در لشكر انجام شده بود. در این میان، شیردل هم مسئولیتی را در گردان بهداری به عهده گرفت.
سرعت نقل و انتقالات، باعث شده بود تا نیروها به طور كامل به هم معرفی نشوند و این امر، بعضاً مشكلات و ناهماهنگی هایی را به دنبال داشت. در همان اوایل كار، شیر دل با مركز ترابری تماس گرفته و تقاضای آمبولانس می كند. سربازی كه آن سوی گوشی بود خیلی خشك و جدی پاسخ داد كه این كار فعلاً مقدور نیست. اصرار پیاپی شیر دل هم تاثیری در اجابت خواسته او نداشت. او دلخور می شود و شاید برای این كه خودی نشان دهد از سرباز می خواهد تا خودش را معرفی كند. سرباز نیز با خونسردی كامل می گوید:
ـ هر كی تماس گرفته باید خودش رو معرفی كند.
شیر دل كه بِهِش بر خورده بود صدایش را درشت می كند و با قاطعیت می گوید:
ـ من شیردل هستم... شما ؟!
و سرباز كه گویا قصد باج دادن! ندارد با جدیت می گوید:
ـ من هم شیركش هستم...
شیردل كه تاكنون سربازی را به این جسارت ندیده بود با عصبانیت تماس را قطع می كند و با عجله، خود را به مقر بچه های ترابری می رساند. هر كس او را در آن حال می دید می فهمید كه قصد تنبیه كسی را دارد. شیردل با چهره ای سرخ و نگاهی متورم وارد مقر می شود.
ورود بی موقع او با قیافه آن چنانی، توجه همه را به خود جلب می كند.
بعضی نیز با تحیّر، نیم خیز می شوند.
شیردل چشم غره ای به همه می رود و صدایش را خشن می كند.
ـ من شیردل هستم، كی بود كه چند لحظه پیش پشت خط بود؟
سربازی نازك اندام از آن میان برخاست و آمد جلوی او ایستاد.
ـ من بودم قربان!
ـ تو بودی جوجه؟ تو می خواستی شیر بكشی؟ بگو اسمت چیه تا بدم حالت رو جا بیارن؟!
ـ شیركُش هستم قربان... اعزامی از سوادكوه.
شیردل نگاه آرام سرباز را كه می بیند كمی تأمل می كند.
ـ یعنی واقعاً فامیلی ات شیركُشه؟
ـ بله قربان! رو لباسم نوشته.
هر كس كه از آن اطراف رد می شد فكر می كرد لابد یكی از بچه های ترابری، تازه داماد یا پدر شده كه صدای خنده و صلوات شان همه جا را پر كرده است.
رضا دادپور
منبع: ساجد