بسم رب الشهدا و الصدیقین
با سلام و عرض ادب و احترام
در جواب دوست عزیزمون جناب انلاکر
در زمانیکه رفتید جبهه چه حالی داشتید ؟
در اون زمان حکم جهاد واجب کفایی بود و از طرف حضرت امام خمینی ره ولی فقیه زمان صادر داده شده بود،پس هرگاه جبهه اعلام نیاز میکرد بر هر کسی واجب بود ،برود و در جبهه شرکت کند.
منم به فرمان رهبر و ولی فقیه زمان ،خود رو به دفتر اعزام به جبهه معرفی کردم و بعد از گذراندن دوره های آموزشی با اشتیاق فراوان راهی جبهه ها شدیم،اون چیزی که شما درخواست کردید میتونم به جرات بگم قابل وصف نیست،اما در درجه اول برای دفاع از نظام و انقلاب و کشور اسلامیمون در مقابل دشمنان متجاوز حرکت کردیم تا دست متجاوزان را از خاک و میهن اسلامی کوتاه کنیم.
حال و هوای عجیب و روحانی بر ما حاکم بود و همین اشتیاق به شهادت،انسان را بیش از حد بخدا نزدیک میکرد و وقتی انسان به برگشت بدنیا فکر نکند و سعی کند که کار و اعمالش برای رضای خدا باشد،احساس شور و شعف عجیبی به انسان دست میدهد.
مشوق شما برای رفتن به جبهه چه کسی بود؟
فقط و فقط لبیک به فرمان امام(مثل روز عاشورا ندای هل من ناصرا ینصرنی امام زمان خود رو لبیک می گفتیم)
ارتباط رزمندگان و یاران و فدائیان امام به حدی بود میتونم به جرات بگم در دسته ای از مخلصین که بعدا جزو شهدا و جانبازان و ایثارگران واقعی بودند(همانند یاران واقعی حضرت امام جعفر صادق (ع) بنام جعفر مکی که بفرمان ایشان حاضر شدن در تنور داغ بروند).
یاران امام خمینی اینگونه همانند عاشورائیان بودند و از جان گذشته .
چطوری درستون رو ادامه دادید؟
بعد از اینکه ماموریتمان تمام شد و وقتی برگشتیم امتحانات شهریور تمام شده بود،که از آن تاریخ یعنی شهریور سال60 امتحانات متفرقه رزمندگان رایج گردید،ما هم بصورت فشرده درس خواندیم و امتحانات خود را دادیم و بعد از اینکه سال جدید تحصیلی شروع شد ما دوباره اعزام شدیم و بعد از آن در مقاطعی که برمی گشتیم بصورت فشرده با کمک معلمین درس می خواندیم و امتحان میدادیم.( برای رضایت والدین درس رو رها نمیکردیم ،البته اینم بگم به درس فکر نمیکردیم ،چون دیگه فکر برگشتن نداشتیم.)
اما راستش بخواید فکر نمیکردم یکروزی جزو جامانده و وامانده از کاروان عشق باشم،بقولی برگشت خوردیم و خدا قبولمون نکرد، و حالا باید حسرت بدل بمونیم و همیشه از دوستان شهیدمون درخواست کمک و شفاعت داشته