سلام به تمامي دوستان گل تبياني
اين بار نيزدوباره يك شعر طنز ديگري براي شما دوستان عزيز آورده ام اميدوارم كه خوشتون بياد.
شیر و گرگ و روبهی اندر میان جنگلی
هر سه در یک روز با صلح و صفا گشتند یار
از قضا یک گاو و یک خرگوش و یک بز دیده شد
هر سه را کردند در یک لحظه و فوری شکار
گرگ گفتا من به قسمت کردن استادم ولی
شیر باید دهد اذنم که تا افتم به کار
شیر اذنش داد و گفتا گرگ:ای شاه وحوش
تو بزرگی گاو از تو بز بدست من سپار
باشد آن خرگوش از روباه چون کوچکتر است
بهتر از من کس مقسم نیست در این روزگار
شیر از جاجست و فوری گرگ را از هم درید
گفت روبه را که تو تقسیم کن انصاف وار
کرد تعظیمی به شیر و گفت روبه ای امیر
چون تو قدرتمند و پرزوری داری اعتبار
گاو بهر ظهر و بز شام آن یکی هم ناشتا
هر سه را باشد سزاوار تو ای والا تبار
شیر گفت این طرز قسمت را ز که آموختی؟
گفت وقت مرگ خود آموخت بر من گرگ زار.
نكات مهم :اولا" بدون خنده شادي از اين تايپيك بيرون نمي رويد و دوما" بدون نظر هم جايي نمي رويد.سوما" با هم بخنديم ولي به هم نخنديم.