این مطلب با احترام تقدیم میشود به معلم خوبم آقای حاجیان
این خاطره مربوط به سال اول دبیرستان است.
برای یكی از درسهامون مرتب معلم عوض میشد.و ما اون روز منتظر ورود معلم بودیم تا بیاد و درس رو شروع كنه.كمی كه گذشت معلم اومد.هنوز كاملا از در داخل نیامده بود كه همه ی بچه ها بهش خندیدن
و از همه بدتر اینكه نیمكت ما مستقیما روبروی در قرار گرفته بود و اولین كسانی كه بهش خندیدند افراد حاضر در نیمكت ما بود
حالا چرا میخندیدیم.این معلم جدید ما قیافه ی عجیب و خنده داری داشت كه ناخودآگاه آدم با دیدنش خنده اش میگرفت.اما معلم خوبما با اینكه دید همه دارن بهش میخندند بزرگوارانه و بدون اینكه مثل بقیه ی معلما پرخاشگری كنه هیچی نگفت و به روی خودش نیاورد و رفت روی صندلی خودش نشست.این آموزگار ما از اونایی بود كه از خودشون جذبه تراوش میكنند !! بعد از یه مدت طوری شد ما نه تنها به قیافه اش نمیخندیدیم بلكه منتظر بودیم مطالب جدید و جالب و آموزنده اش رو برامون بگه.و همچنین اینو باید بگم كه ما از روش تدریسش هم خوشمون میومد!!.مثلا یكبار گفت كتابهاتون رو دربیارید و از روی كتابها به سوالهای امتحانی جواب بدین.
من هر وقت یاد اون لحظه ای می افتم كه معلم ما با سرعت** معمولا با سرعت زیادی حركت میكرد.برابر با سرعت نور !! **وارد كلاس شد و همه ی ما بهش خندیدیم خیلی ناراحت میشم.
چند سال بعد توی خیابان دیدمش و بهش گفتم:سلام.اونم اگر چه من رو نشناخت ولی گفت:علیك سلام