• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خراسان > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خراسان (بازدید: 6976)
يکشنبه 4/5/1388 - 6:4 -0 تشکر 135591
تیردراپ نامه

سلام

به دنبال توصیه آقای سعیدان ، خاطرات سفر امسالم به مشهدرو در این تاپیک به دوستان عزیز تقدیم میکنم.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

يکشنبه 4/5/1388 - 6:6 - 0 تشکر 135592

سلام

طبق معمول مقابل کامپیوتر نشسته بودم که تلفن خونه زنگ زد.. الو سلام.. خانم تیردراپ؟ .. بله بفرمائید.. 21 تیر عازم مشهدیم شمام تشریف میارین؟.. بله حتماً ....... به همین سادگی ، به همین راحتی .. و اینطوری بود که شروع شد انتظار برای سفر به سرزمین عشق و صفا. تقریباً 50 روزی به حرکت  مونده بود ولی تو تمام این مدت دل تو دلم نبود.. وه که امام رضا(ع) چقدر مهربونه! چجوری آدمو دعوت میکنه.. از جایی که اصلاً فکرشم نمیکردی.. تو تاریخی که همه سعی میکنن اونجا باشن.. امام رضا خودش واست دعوتنامه میفرسته.. چرا؟ شرمنده میشم.. وقتی به خودم نگاه میکنم .. و به این همه کرم و بزرگواری و بخشش ِ آقا.

خجالت میکشم وقتی می بینم که هیچ وقت رومو زمین نمی ندازه.. هروقت که دلم هواشو کرد.. درخواستمو اجابت میکنه.. ولی من....... نمیدونم تا کی آقا صبوری میکنه.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

يکشنبه 4/5/1388 - 6:7 - 0 تشکر 135593

بالاخره روز موعود میرسه. 21 تیر ساعت 8 شب حرکته . به ما گفتن حداکثر تا ساعت 7 تو راه آهن باشیم. شروع کردم به بستن چمدون.. و بعد هم حرکت به سمت راه آهن. تمام مسیرها به سمت مکان مورد نظر مسدود می باشد.. همه راه ها رو بستن.. دارن عملیات عمرانی انجام میدن.. راننده مجبور شد یه دور شمسی قمری بزنه و مارو به میدون راه آهن برسونه.. تقریباً ساعت هفت ونیمه .. بلیط ها دست خودمون نیست و فردی رو که باید بلیط رو ازش بگیریم هم نمی شناسم. گوشیش جواب نمیده.. هرچی از اطلاعات پیجش میکنن.. خبری ازش نمیشه.. ساعت 8 شد و ایشون نیومده هنوز.. داشتیم به این فکر میکردیم که بریم خونه و ماشینو برداریم و راهی شیم.. تعدادی از همراهان رو شناسایی کردیم .. اونام مثل ما منتظر بودن. بعضیاشون از ساعت شیش ونیم اومده بودن.. پس خیالم راحت شد که از قطار جانموندیم.

بالاخره آقای سرگروه اومدن.. معلوم شد که حرکت ساعت 40/8 بوده و ایشون جهت محکم کاری به ماگفتن ساعت 8.. و خودشون هم ساعت هشت و ربع اومدن!

همه به تکاپو افتادن که برن به سمت سکو .. من اما به دنبال کارت شارژ ایرانسل میگشتم! فکرشو بکن.. امشبو باید بدون نت سرمیکردم.. نه اصلاً امکان پذیر نیست! تو سالن کارت شارژ 5500 تومنه.. به فروشنده گفتم خیلی گرون میدی نمیخوام! باعجله از سالن خارج شدم و به اون سمت خیابون رفتم.. ازدکه روزنامه فروشی خریدمش 5100 تومن.

وسایلمون رو برداشتیم و به سمت قطار رفتیم.. سوار شدیم.. دخترم پرسید مامان واسه من مجله جدول خریدی؟ .. نع!! یادم رفت. اخم کرد و نشست.. حتماً تودلش میگه که همش به فکر خودشه، ولی خب اون از من نخواسته بود منم به فکرم نرسید که واسش بخرم. قطار حرکت کرد.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

يکشنبه 4/5/1388 - 6:7 - 0 تشکر 135594

پرده های کوپه رو کشیدیم و روی صندلی ها ولو شدیم.. یه کوپه چهار تخته برای خانواده ما.

بعد از اینکه رئیس قطار اومد و بلیط هارو کنترل کرد.. و فلاسکهای چای رو بهمون تحویل دادن.. دوباره در زدن.. درو که باز کردیم از لای در یه بسته بهمون دادن.. فریاد خوشحالی دخترم بلند شد.. ماماااااااان مجله جدول کلبه و سرگرمی!! با یه خودکار منقش به لوگوی مربوطه! جالب بود و از امام رضا تشکر کردم بابت اینکه منو از اخم و تخم دخترم نجات داد .

بالاخره شام روهم آوردن و بعد از اون دیگه خیالمون راحت شد که کسی در نمیزنه و ما هی مدام مجبور نیستیم از جامون بپریم و چادر سرکنیم . کارت شارژو در آوردم و خط مربوطه رو شارژ کردم. البته با گوشی خودم نمیتونم کانکت شم.. از این گوشی های چینیه.. امکانش رو داره ولی من بلد نیستم.. فقط چون دوسیم کارته س ازش استفاده میکنم.. برای کانکت شدن دوباره دست به دامن 6630 قدیمی خودم شدم که فقط به همین منظور دنبال خودم آورده بودمش. وصل شدم.. اول از همه انجمن خودم.. حرفهای خودمونی! جواب یکی از بچه ها رو نوشتم.. فکر کنم حس غریب بود.. طولانی نوشتم و ثبت نشد.. دوباره سعی کردم بازهم نشد.. کوتاهش کردم فقط یکی دوخط.. بالاخره ثبت شد. وسط بیابون؟ جل الخالق!

بچه ها خوابشون گرفته و منتظرن تا تختهای بالایی رو باز کنم تا برن بالا! تخت هارو باز کردم و جای خواب همه رو آماده کردم.. البته نذاشتم نرگس بالا بخوابه.. چون امکان افتادنش هست.. نرگس و پدرش طبقه پائین.. من و دخترم طبقه بالا.. اینطوری بهتره ، اون پدرو دختر میخوابن و ما مادر و دختر این بالا مشغول سرگرمی های خودمون هستیم جدول و نت !!!

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

يکشنبه 4/5/1388 - 6:46 - 0 تشکر 135599

تقریباً یه دور کامل تو همه انجمنا زدم... وااااااااااااااااااااو آنشرلی داره تو صندلی داغ ، شورشی برگر درست میکنه!!!  عجب صندلی داغی میشه!! شورشی برگر 

رفتم لیست غول اول صندلی رو نگاه کردم.. اسم من و همسر توش نبود    غولی که من توش نباشم که غول نیست..

تو انجمن خودمم شورشی اومده شلوغ کرده .. با اون گوسفنداش!! اگه برگردممم

کم کم دستام شل میشن.. چیزی نمونده گوشی از دستم بیفته.. بی خیال همه چیز میشم و خوابو که خیلی وقته پشت پنجره چشام منتظره به داخل دعوت میکنم.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

يکشنبه 4/5/1388 - 16:8 - 0 تشکر 135732

سلام سلام صدتا سلام

سلام مادر خانوم....خوبین ان شالله؟

زیارت قبول!

این روزا امام رضا خیلی ها رو می طلبه ... ولی من وقت ندارم

هر کاری میکنم یه فری تایم جور کنم نمیشه

دلم بدجوری هوای اقا و مشهد رو کرده

یه چیز دیگه...جالب بود برام....شما اینقده به انجمن های تبیان علاقه دارین

حتی وقتی هم داشتین می رفتین مشهد به جای خواب و استراحت انجمن ها بودین!!!

به هر حال

امیدوارم موفق باشین

مواظب خودتون باشین

یا حق

 

همدان پايتخت تاريخ و تمدن ايران زمين

 ***

خدايا به خاطر داده ها و نداده هات شکر

 

که داده هات از سر لطف بوده و نداده هات از سر حکمت

يکشنبه 4/5/1388 - 18:32 - 0 تشکر 135790

سلام تیردراپ جان

خوبی؟

زیارتت قبول

ما رو هم دعا کردی؟

دلم پر میزنه واسه زیارت آقا

اما چه کنم که گرفتاری زیاده

 

*کاش به زماني برگردم که تنها غم زندگيم شکستن نوک مدادم بود*  

سه شنبه 6/5/1388 - 19:29 - 0 تشکر 136550

اسمش این بود که خوابیدم.. در حالیکه دم به دقیقه بیدار میشدم.. تا بچه هارو چک کنم که یه وقت نیفتاده باشن یا نیفتن!!.. مادره دیگه .. چه میشه کرد. با وجودیکه چمدون و ساک هارو گذاشته بودم تو راهروی وسط کوپه تا اگه نرگس غلطید نیفته پائین ولی بازم تا صبح ده بار بیشتر چکش کردم.

اما چند بارم دخترمو که بالا خوابیده بود در حین افتادن نجات دادم .. خلاصه اینکه نتونستم راحت بخوابم.

تازه بیدار شده بودم که صدای نماز نماز مأمور قطار به گوش رسید.. بلند شدیم و برای خوندن نماز صبح از قطار خارج شدیم.. همونطور که متوجه نشدم واسه نماز مغرب کجا توقف کرده بود.. اینجام نفهمیدم کدوم ایستگاهه.

برگشتیم و دوباره یه چرتی زدیم..  بالاخره ساعت 8 شد و مأمور قطار صبحانه ها رو داد. ماهم خوردیمشون .  کم کم حال و هوای مشهد داشت همه جارو میگرفت.. داشتیم میرسیدیم.. پس بهتره که آماده شیم تا به محض توقف از قطار پیاده شیم.

سوار یکی از مینی بوس هایی شدیم که اومده بودن دنبالمون . محل اسکانمون خیابون خسروی نو یا همون اندرزگوئه . اندرزگو12 یا کوچه آیت الله خامنه ای. درست در جوار بازار سرشور.

به باب الجواد خیلی نزدیکیم و این خیلی خوبه. بالاخره تو واحدی که بهمون دادن ساکن شدیم و شروع کردیم به جابجا شدن. از لحاظ جا خیلی خوبه .. میگید نه؟ از آنلاکر بپرسید :)

کمی استراحت کردیم .. کمی که نه.. خیلی استراحت کردیم.. مخصوصاً من که واقعاً خسته شده بودم و نتونسته بودم درست بخوابم. برای همین هم بعد از جابجایی فرصت رو مغتنم دونستم و رفتم سراغ خوااااااااااااااااااااااااااااب

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

سه شنبه 6/5/1388 - 20:37 - 0 تشکر 136582

با سلام

اینو راست گفت جاشون خوب بود نزدیک به باب الجواد محل قرار گذاشتن و دیدن حاجی کلیف با سعید رفتیم سراغ حاجی البته قبلش من و سعید به هم رسیدیم بعد رفتیم اونجا منتظر موندیم حاجی از خشک شویی بیاد بعدشم که داشتیم با تلفن با عبدالله صحبت میکردیم یهو حاجی از پشت سرمون ظاهر شد کپ کردیم رو بوسی کردیم و عبدالله هم یه جوری دکش کردیم بای بای کردیم تلفنی رفت بعدشم که جریان های بعدش که ادامه داستان رو اگه وقت کردم خودم میگم.

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
چهارشنبه 7/5/1388 - 11:8 - 0 تشکر 136677

استراحت دیگه بسه! نهار رو آوردن.. به به قورمه سبزی! جای شما خالی نهار رو خوردیم. و آماده رفتن به حرم شدیم. حالا تو کوچه اندرزگوی 12 داریم میریم به سمت حرم.. از روبرو فرد مسنی که موهای سرش و محاسنش همه سپید و خاکستری هستن داره میاد.. خدایا این چقدر آشناست! هرچی فکر میکنم یادم نمیاد که کجا دیدمش ولی آشناس.. همسرم چند قدم از ما جلوتر بود .. ایستاد و گفت : حاج منصور رو دیدی؟ حاج منصور؟ کیه؟ بابا منصور ارضی رو میگم دیگه!!  اااا منصور ارضی بود؟ من دیدم آشنا میزنه ها!! و بعد ادامه راه به سمت حرم.. کوچه ها شلوغ .. دستفروشها مشغول کارخودشون هستن.. پسری تقریباً 7 ساله که تا روز آخر سعی داشت به ما زیارتنامه بفروشه.. دیگری که گردنبندهای سه تا هزار ِ تیتانیوم اصل میفروخت! جورابای 6 جفت هزار بود نمیدونم یا هزارجفت 6 تومن!!! قدم به قدم تو پیاده رو مواجه بودیم با دستفروشهایی از این نوع که همه هم اصرار داشتن حتماً به ما چیزی بفروشن!  دست آخرم به قلاب یکیشون گیر کردیم.. یعنی اون به ما گیر کرد..و تا ازش 4 تا گردن بند اصل تیتانیوم! نخریدیم هزارتومن! ولمون نکرد.. جالبه که وقتی بالاخره من هزارتومن رو درآوردم که بهش بدم.. میگفت : میخوای 7 تا بدم 2 هزارتومن؟ بهش گفتم: میخوای 5 تومن بدم 20 تا بدی؟ آخه آقا به چه درد من میخوره اینا؟ زوری داری میفروشی.. حالا این 4 تا رو یه بلایی سرشون میارم ولی بیشتر دیگه نمیخوام!

اتفاقاً چه بلایی هم سرچهارتاش اومد.. نرگس روزی یکیشو انداخت گردنش و بعد غیب شد.. منم دست آخر 4 تا زنجیر پاره گوشه چمدون پیدا کردم 

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 7/5/1388 - 19:5 - 0 تشکر 136882

بالاخره از میون اون همه جمعیت و کاسب سرپایی ! رد شدیم و به باب الجواد رسیدیم. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا و رحمه الله و برکاته .. خیلی شلوغه .. اونقدر که حتی واسه خوندن اذن دخول هم باید چندین بار جامو عوض کنم که با نامحرم برخورد نکنم.. اذن دخول رو میخونیم و وارد میشیم.. انگار آب سردی که روی آتیش بریزن.. من همیشه همینجورم .. قبل از رفتن شوق و ذوق دارم ..التهاب و هیجان دارم.. ولی وارد محوطه که میشم.. آرامش عجیبی میاد سراغم.. آروم آروم.. انگار مثل مریضی که داروشو دریافت کرده باشه.. هوای مشهد همیشه همین خاصیت رو داشته .. آرامش مطلق! خیلی دلم میخواد برم داخل حرم .. از همسر جدا میشم و با دوتا دخترا میریم سمت بست شیخ بهایی و بعد هم صحن جمهوری و ورودی خواهران! جمعیت موج میزنه.. چهره ها یکی پس از دیگری از کنارت رد میشن.. یکی اشک از چشمهاش سرازیره.. یکی از بس گریه کرده چشماش شده کاسه خون.. یکی داره با امام نجو میکنه.. یکی فقط نگاه میکنه و .... میریم داخل و به محل ضریح مطهر نزدیک میشیم.. اونقدر جمعیت زیاده که دیگه از قسمت بالا سر آقا نمیشه جلوتر رفت .. گوشه ای جای پیدا میکنم .. البته کمی به عقب برمیگردم  .. جایی که برای خوندن نماز هم مناسب باشه.. دو رکعت نماز زیارت و بعد هم دو رکعت نماز حاجت از طرف همه بچه های خوب تبیان ، دوستانی که لطف فراوونی به من و خونوادم دارن و حتی اونایی که ندارن! بعد زیارتنامه ای برمیدارم و بسم الله الرحمن الرحیم....

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.