یکی از کارمندان شهرداری نقل کرد: به عللی مرا از کار بر کنار کردند. رفتم خدمت آیت الله نخودکی. به من فرمود: نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست می شود. روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوه خانه نشسته بودم، شهردار سابق مشهد آقای محمد علی روشن با درشکه از آن محل عبور می کرد. بلند شدم، سلام کردم. او درشکه را نگه داشت و گفت: چرا اینجا نشسته ای؟! مگر کار نداری؟! شرح حال خود را گفتم. گفت: با من بیا. با او سوار درشکه شدم و رفتیم به استانداری. او دستور داد از من رفع اتهام شد، مرا به خدمت بازگرداند و مشغول کار شدم. درست پس از چهل روز چنین شد (همان، ص 101)
کرامتی دیگر:
آقای تاج روزی بالای منبر درباره آیت الله نخودکی سخن می گفت. وقتی از منبر به پایین آمد، مردی نزدیک او آمد و گفت: آیا شما آیت الله نخودکی را دیده بودی؟ گفت: نه. آن مرد گفت: من دیده بودم. آن مرد حکایتی برای آقای تاج نقل کرد. آن حکایت این است: ما به اتفاق چندین نفر به مشهد رفتیم. پس از ورود به مشهد دوستان گفتند: بیایید به زیارت آیت الله نخودکی برویم و برخی حوائج خود را از او بگیریم. من گفتم: کسی که خدمت امام رضا(ع) آمده باید از امام رضا بخواهد نه دیگری من از رفتن امتناع می کردم ولی آنها اصرار ورزیدند و گفتند: تو چیزی مخواه ولی با ما بیا. با هم رفتیم، آنان حوائج خود را از او خواستند و جواب گرفتند. من دورتر بودم. ناگهان مرا صدا کرد و من نزدیک او رفتم. او به گوش من گفت: چه کسی گفته که دیدار با شیخ با زیارت امام رضا(ع) منافات دارد؟