تبیان، دستیار زندگی

سلام به گرمی محبت دلهای همه ی شما

سلام دوستان عزیز

تو این تاپیک قصد داریم با شما دفترچه ی خاطرات مشترکی رو داشته باشیم

جایی که بشه خوشی هامونو توش تقسیم کنیم

جایی که بشه توش از غصه هامون بگیم

جایی که بشه گله کرد جایی که بشه تشکر کرد جایی که بشه نوشت و تقدیم کرد

جایی که کسی صدای ما رو بشنوه

جایی که  وقتی تنهاییم شعرامونو توش بنویسیم

جایی که هروقت خیلی شاد شدیم برگردیم و غصه های بقیه رو هم ببینیم

جایی که وقتی خیلی غصه داریم ببینیم هنوزم جای امید هست و هر روز یکی ناراحته و یکی شاده

تو شادی و غم هم شریک باشیم

جملات زیبا رو توش بنویسیم

شعرای قشنگ

و اینجوری دلهامون رو یکی کنیم و از محبت و آرامش روحی لذت ببریم

اینجا جای دل نوشته های شماست

--------------------------------------------------------------------------------------

برای دسترسی راحتتر شما عزیزان به خاطرات و دل نوشته های دوستان در جلوی اسم آنها ستاره هایی وجود دارد که با کلیک بر روی هر ستاره شما به صفحه ای که آن دوست عزیز خاطره و دل نوشته های خود را ثبت کرده هدایت میشوید یعنی هر ستاره بیانگر صفحه ای از خاطرات اون دوست عزیز است

شاعر بودم
برو انجمن ادبیات تاپیک"شعر های من" تمام شعر هام اون جاست
بعد هم از کجا فهمیدی من حریف جناب سلطانم فقط؟؟

خاطرم هست سر کلاس شیمی عمومی مجبور بودم وسط کلاس برم چون بلیط داشتم با استادم صحبت کردم قبول کرد تا اینکه موقع رفتن رسید از استاد اجازه خواستم که برم وقتی بلند شدم احساس کردم یکی کیف منو گرفته فکر کردم دوستم می خواد چیزی به من بگه دیدم گوشه ی کیفم گیر کرده بود به پرده عمودی کلاس وتا وسط کلاس با پرده اومده بودم یکی از پسرا تواین حال گفت دست بر دامن مولا زد در.....کلی بچه ها خندیدن وما هم تا مدتها سوژه شده بودیم:))

سلام سما
عجب تیکه ای اومده مطمئن باش وقتی هم رفتی کلی پشت سرت خندیدن!

ما تو کلاس آزمایشگاه شیمی عمومی بودیم که من دو لوله محتوی مایع بنفش پررنگ تو دستم رفتم پیش استاد تا ازش سوال بپرسم حین سوال پرسیدن طبق عادت همیشگیم خیلی دستم رو تکون می دادم چشمتون روز بد نبینه دو لوله رو کامل به شکل پرتابی ریختم رو کتاب رفرنس و روپوش استاد خواستم برم درسمو حذف کنم از ترس که استاد نگام کرد وگفت اوه اونقدر از این اتفاقات برام افتاده:)

چه باحال!!!!

با نام خدا و سلام
یه روز معلم کلاس پنجمم بهم گفت: محمدرضا دوست داری آینده چکاره بشی؟ منم بهش گفتم :دکتر اونم رو کرد بهم و گفت: تو میخوای دکتر بشی معلم میشی واگر میخواستی معلم بشی ترک تحصیل می کردی.!!!!!
از حرفش کمی رنجیدم و تعجب کردم ولی حالا که فکر می کنم میبینم او تلاش و پشتکار کم منو دیده بوده و درست هم پیش بینی کرده بود.

معلمتون آینده نگر بوده جالب بود

این یه دلنوشته است

هرجای دنیایی دلم اونجاست
من کعبمو دور تو میسازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا رو به تو سجاده بندازم
هر روز حسم تازه تر میشه
غرق تو میشم بلکه دریاشم
بیزارم از اینکه تمام عمر
از روی عادت عاشقت باشم
گاهی پرستیدن عبادت نیست
با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت
باید سر از رو مهر برداری
یک عمر هر دردی به من دادی
حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو
زیباترین جای نمازم بود
هرجای دنیایی دلم اونجاست
من کعبمو دور تو میسازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا رو به تو سجاده بندازم

منبع:وب سایت برنامه ماه عسل

اینم دل نوشته ی من (من اینو خودم گفتم)
در دوردست ها
جایی که تنها تاریکی میتواند زندگی کند
من ...تنها
پر از روشنایی
در انتظار غروبی دل انگیزم
غروبی یکه با تمام وجود خاموشم کند
اما غروبم طلوعی باشد
برای تاریکی ها
طلوعی زیبا

اینم از من

رسم این زمونه اینه
تنها میمونی معنی غریبی اینه
نه!گریه نکن اشک تو اثر ندارهههه
اون بر نمیگرده
سرنوشت تو همینه..
پس اسون فراموشش کن
اروم خاطراتشو پاک کن
با لبخند از کنارش بگذر
اون دیگه برنمیگرده!