تبیان، دستیار زندگی

سلام به گرمی محبت دلهای همه ی شما

سلام دوستان عزیز

تو این تاپیک قصد داریم با شما دفترچه ی خاطرات مشترکی رو داشته باشیم

جایی که بشه خوشی هامونو توش تقسیم کنیم

جایی که بشه توش از غصه هامون بگیم

جایی که بشه گله کرد جایی که بشه تشکر کرد جایی که بشه نوشت و تقدیم کرد

جایی که کسی صدای ما رو بشنوه

جایی که  وقتی تنهاییم شعرامونو توش بنویسیم

جایی که هروقت خیلی شاد شدیم برگردیم و غصه های بقیه رو هم ببینیم

جایی که وقتی خیلی غصه داریم ببینیم هنوزم جای امید هست و هر روز یکی ناراحته و یکی شاده

تو شادی و غم هم شریک باشیم

جملات زیبا رو توش بنویسیم

شعرای قشنگ

و اینجوری دلهامون رو یکی کنیم و از محبت و آرامش روحی لذت ببریم

اینجا جای دل نوشته های شماست

--------------------------------------------------------------------------------------

برای دسترسی راحتتر شما عزیزان به خاطرات و دل نوشته های دوستان در جلوی اسم آنها ستاره هایی وجود دارد که با کلیک بر روی هر ستاره شما به صفحه ای که آن دوست عزیز خاطره و دل نوشته های خود را ثبت کرده هدایت میشوید یعنی هر ستاره بیانگر صفحه ای از خاطرات اون دوست عزیز است

سلام

به به اسپند دود كنید... آخر سر سلطان تو كی امتحانات تموم میشه؟.. باید تابستون حسابی جبران كنی این نبودنات رو ها... ههه میخوای یه صندلی داغ دیگه واست تشكیل بدیم... ؟.. اونوقت فكر كنم دیگه نیای:)

راستی حالت خوبه؟...

یه 24ساعت صبرکنید میام خدمتتون ایشالله با دست پر

سلام به همه

خب من یه خاطره بگم فعلا

من پنج شش سالم كه بود... یه باری خونواده منو فرستادن نونوایی... من رفتم... اینا هی منتظر موندن دیدن از من خبری نشد... نگران شدند... یكی از داداشا رو فرستادن دنبالم.. داداشم میگه اومدم دیدم تكیه دادی به تیربرق كنار نونوایی... ازت پرسیدم اینجا چرا وایسادی؟.. بعد منم بهش گفتم : منتظرم تا بقیه نون بخرن بعد من بخرم:)

إ خب چیكار كنم... من از همون بچگی همه رو دوست داشتم و بهشون محبت میكردم :)... إهم إهم... خیلی هم فداكار بودم... نه یعنی هستم...:)

خب دیگه... بعدی رو بعدا میگم... میگم دوستان خاطراتتون به ته كشیده مگه؟
:)

یاحق

با نام خدا و سلام
جشن الفبای کلاس اولیهام شروع شد و مدیر شروع کرد به صحبت در ابتدای صحبتهاش از بچه ها پپرسید بچه ها از اینکه مدرسه داره تعطیل میشه خوشحالید؟همه گفتن ببببببببببلللللللللللله گفت کیا میخوان فردا هم بیان مدرسه اول یکی دو نفر و بعدش کم کم بیشترشون دستشون را بردن بالا.مدیر که از جواب اولشون شوکه شده بود برای تسلای دل حاضرین گفت: ما باید سعی کنیم محیطی ایجاد کنیم که بچه ها از اومدن به مدرسه ناراحت نباشن و نخوان مدرسه تعطیل بشه.و من به این حسن استفاده احسنت گفتم!!!!!!!

سلام

آخی... نازی.... خدا حفظشون كنه... و همچنین معلمای زحمت كش رو:)

منم با اجازه یک خاطره بگم. ولی مال خیلی وقت پیشه. یعنی وقتی 6یا 7 سالم بود. یک روز رفته بودم خونه ی خالم. ما با این خالم خیلی رفت و آمد داشتیم و داریم. به خاطر همین هم توی خونشون راحتیم. من تشنه بودم و رفتم سر یخچالشون که آب بخورم. یک بطری بود که فکر کردم توش آبه. خلاصه ریختم تو یک لیوان و نوش جان کردم. بعدش به خالم گفتم چرا آبتون یک مزه ای میده؟ خالم هم گفتن این آب نیست، آرامش بخشه. من گفتم یعنی چی؟ پسرخالم هم گفت یعنی آروم میشی، دیگه نمی تونی داد بنی و عصبانی بشی.
هنوز که هنوزه هر وقت یاد اون روز می افتم خندم می گیره. چه دورانی بود.

جناب teachman واقعا چرا بچه ها دوست ندارن بیان؟البته به نظر من دوست دارن بیانا....همین که یه روز خونه باشن دلشون تنگ میشه ولی فکر کنم به خاطر بعضی معلما هست...حالا بازم من زیاد نمیدونم ولی میشه کلاس درس رو بهتر کرد.آخه بچه ها که بازنگ تفریح مشکلی ندارن مشکل کلاسشونه... نمیشه؟

با عرض پوزش از دوستان عزیز متاسفانه جهت درج ستاره مقابل اسم مبارک شما دچار مشکل شدیم و به زودی این مشکل برطرف میشه و ستاره ها به روز میشن


هرچند که ما برای با هم بودن خاطره میگیم و ستاره ها فقط جهت دسترسی بهتر هستن بازم شرمنده
موفق باشید
روز و روزگار خوش

با نامخدا و سلام
دلیل ناخوشایندبودن رفتن به مدرسه:1- طبیعی است که از محدودیت بیزارن2 - محیط نامناسب مدرسه 3 -رفتار نادرست عوامل مدرسه 4 - عدم رفاقت با معلم 5 - نامناسب بودن وضعیت کتابهای درسی و ....

واقعا دلایل درستیه...انگار کار زیادی داریم تا به حالت خوبش برسیم
اینکه روزای 5شنبه رو تعطیل کردند و برای سال سومی ها استخر گذاشتند خوب بود؟به نظر من بحثش زیاده ولی من میگم کارهای واجبتری هم بود