در سوگ و عزاى هفتمین ستاره ولایت
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه كنم
دل آشفته چو گیسوى پریشان چه كنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه كنم
آرزویم به جهان دیدن روى پسر است
سوختم ، سوختم از آتش هجران چه كنم
كنج زندان ، بلا گشته ز هجران رضا
تیره تر روز من از شام غریبان چه كنم
نه رفیقى به جز از دانه زنجیر مرا
نه انیسى به جز از ناله و افغان چه كنم
به خدا دورى معصومه و هجران رضا
مى كُشد عاقبتم گوشه زندان چه كنم
از وطن كرده مرا دور، جفاى هارون
من دل خسته سرگشته و حیران چه كنم
گلى از خار ندید، این همه آزار كه من
دیدم از طعنه این مردم نادان چه كنم
سرنگون كاش شود خانه هارون پلید
كه چنین كرد مرا بى سر و سامان چه كنم
هر كجا مرغ اسیرى است ، ز خود شاد كنید
تا نمرده است ، ز كنج قفس آزاد كنید
مُرد اگر كنج قفس ، طایر بشكسته پرى
یاد از مردن زندانى بغداد كنید
چون به زندان ، به ملاقاتى محبوس روید
از عزیز دل زهرا و علىّ یاد كنید
كُند و زنجیر گشائید، ز پایش دم مرگ
زین ستمكارى هارون ، همه فریاد كنید
چار حمّال ، اگر نعش غریبى ببرند
خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید
تا دم مرگ ، مناجات و دعا كارش بود
گوش بر زمزمه آن شه عبّاد كنید
پسرش نیست ، كه تا گریه كند بر پدرش
پس شما گریه بر آن كشته بیداد كنید
نگذارید كه معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید(55)