سلام
یک دونه سوتی باحال دیگه
همون سالی که رفته بودیم راهیان
یکی از دوستا م شب بعد از نماز از طرف سرویس های بهداشتی داشت تنها بر می گشته که یک دفعه یک 206 پشتش وای میسته و یکی آقای وحشتناک از توش پیاده می شه و شروع می کنه به دویدن " آخه فرض کنین وسط بیابون هوای تاریک تنها ...خدا وکیلی وحشتناکه "این دوست ما هم که فکر می کنه این آقا سر داره دنبالش می کنه شروع می کنه به دویدن
بعد بالاخره می رسه توی اتوبوسو یک نفس عمیق می کشه که یک دفعه راننده می گه : خانم شما اینجا چی کار می کنید بفرمایید بیرون
چشماشو باز می کنه می بینه که بله 40 تا از پسر های کاروان روبروش نشستن .
حالا شما فرض کنین این دوست من چه حسی پیدا کرده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی واسه ی ما تعریف می کرد همه می خندیدم بهش و مسخرش می کردیم آخه شوهرش مسئول فرهنگی اتوبوس پسرا بوده و ...