تبیان، دستیار زندگی

با سلام
امسال نهمین سال فعالیت انجمن نصف جهان تبیان است .از خاطرات خود،از روزی که وارد انجمن نصف جهان شدید وفعالیت خودرا آغاز کردید بگویید؟چه شد که به انجمن نصف جهان آمدید؟بهترین گردهمایی انجمن نصف جهان را بگویید؟به هرحال از بهترین خاطره خود درباره انجمن نصف جهان تبیان بگویید
منتظر خواندنی ترین خاطرات شما خواهیم بود

چیزی که برام جالبه و قبلا بهش اعتقاد نداشتم ولی الآن اعتقاد پیداکردم. "کاربران خاموش" انجمن هستن.
خیلی برام جالبه... بااینکه بنظر می رسه هیچکدومشون سر نیم زنن به انجمن دقیقا در مواردی مثل گردهمایی ها و یا هنگام ثبت چنین تاپیکهایی دوستان دیگه نمی تونن جلوخودشونو بگیرن و خوانندگان خاموش مجددا متجلی می شن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دم همه شون گرم

سلام

آقا من دلم براهمدون تنگ شده(همدان نه ها همدون!!)

خب خاطره که زیاده، کودومشو بگم؟؟؟؟

همشونم خب بودن ولی یکشون خیلی حال داد!!

فکر کنم جلسه ای بود که رفتیم آرامگاه مرحوم صغیر اصفهانی. خیلی چسبید!!

چون من همیشه باید با تاکسی برمیگشتم ولی اون دفعه آقای نیری منو رسوندن دیگه پول تاکسی ندادم

یکی از خاطرات به یاد ماندنی م بازدیدی بود که از خانه مشروطه داشتیم. اونروز من و همسرم با دوقلوها اومده بودب و دوقلوها بقول معروف تازه راه افتاده بودن.... ما بجای شنیدن صحبتهای اون آقایی که در مورد آقا نجفی نوری و قیام مشروطه ، دنبال حوایج بچه ها بودیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آب بازی بچه ها توی حوض وسط حیاط اون عمارت هم خاطره قشنگی بود. اونجا آقای صغیرا (حیات طیبه) داشت ازشون عکس می گرفت ، من هم یه عکس فی البداهه! از عکاس و معکوسین (بچه ها) گرفتم
فکر میکنم هردوتا عکس توی تاپیک مربوطه باشه ...

یه خاطره دیگه هم یادم اومد الآن
اولین باری که ما (من و همسرم محترم) با انجمن آشنا شده بودیم و درگردهمایی ها شرکت کردیم مربوط به گردهمایی گلستان شهدا بود ... یادمه در کنار قطعه شهدای گمنام ،پس از فاتحه خوانی و صحبتی که انجام شد ، بین بچه ها کیک و ساندیس توزیع شد. مردم دیگه های هم اطراف بودن. یه دفعه یه پیرزنی اومد جلو و به شخصی که داشت کیک و ساندیس می داد گفت "ننه یه ساندیسم به من بده . قبول باشه ایشالا... "!!!!


کیک و ساندیس بهش داده شد. یه دفعه دیدیم چند نفر دیگه هم توجهشون به جمع تبیانیها جلب شد و فکر کردن نذری دارن می دن... اومدن جلو تا نذری بگیرن..!!!!
بقیه شو  ... کی یادشه؟

یکی دیگه از خاطراتم برمیگرده به گردهمایی کوه صفه
اون روز از یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس (سردار لادانی) هم دعوت کرده بودیم تا بیان یه صحبت کوتاهی داشته باشن...
ابتدا برنامه ریزی کردیم این جلسه کنار قبور شهدای گمنام برگزار بشه. ولی موقع هماهنگی های پیش از جلسه تازه متوجه شدیم که سردار لادانی جانباز هستند و براشون امکان بالا رفتن از کوه و حضور در کنار شهدای گمنام فراهم نیست. برای همین هم مکان جلسه رو تغییر دادیم به فضای سبز کنار پارکینگ کوه صفه.

درجریان گردهمایی کوه صفه یه خاطره دیگه هم دارم و اون اینکه ساعت 8صبح قرار بود بریم دنبال سردار و بیاریمشوم کوه صفه.
همراه با ماشین آقای اسکندری، همسر محترم خانم مدیر رفتیم دنبالشون. اوایل مهر ماه بود و یکی دو روز بیشتر نبود که ساعتهای رسمی کشور به عقب کشیده شده بود. ما حدود ده دقیقه مانده به ساعت  8رسیدیم به محل قرار.سردار رو پیدا نکردیم .. منتظر شدیم تا ساعت 8 بازهم نیومدن.. تا 8وربع هم ایستادیم باز هم خبری نشد. اینبار زنگ زدیم بهشون. گوشی رو جواب دادن و ما خودمونو معرفی کردیم و گفتیم که اومدیم دنبالشون سرقرار برای جلسه تبیان .. ایشون ساعتشونو هنوز جلو نبرده بودن و برای همین هم ساعت 7 (طبق ساعت جدید) منتظر ما شده بودند و چون نیامده بودیم برگشته بودن خونه.
که البته چون خونه شون نزدیک بود مجددا برگشتن سرقرار و بالاخره مهمانمان را رسوندیم به جلسه.


جاداره یه تشکر ویژه هم از آقای اسکندری بکنم که اون روز خیلی زحمت کشیدن