راز و نیاز
...
به نام یزدان،تنها واژه ی حقیقت
خدای من...!
در هراس از اندیشیدن به آغاز و پایانت،ذهنم سکوت را ترجیح میدهد.اما مخلوقاتت،وجودم را از زیبایی لبریز کرده و زبانم به سپاست وا می دارد.
سنگ،سنگ این دنیای پهناور،لحظه لحظه ی این زندگی پر هیاهو،قطره قطره ی بارانهای حیات بخش و...که لذت زیستن را در وجود هر جنبنده ای دو چندان می کند،جز از دست توانای تو،از هیچکس ساخته نیست.و توئی که پایان را در انتهای هر سر آغاز نهان ساخته ای.و حتی گریه هایمان را از لبخند تهی نگذاشته ای.
پروردگارا...!
هرگاه به حکمت آفرینش،مخلوقاتت می اندیشم،ذهنم به غروب نزدیک می شود و چاره ای جز غرق شدن در ندانسته هایم ندارم.
خدای من...!
فلسفه ی حضور خورشید،خاک،باد و این کهکشانهای بی انتها که سر پوشی ست بر آنچه ما ندیده ایم و از باورمان خارج است در چیست؟
غروب خورشید که شب را به دنبال دارد،سکوت یک همهمه که آغازی بر آرامش ماست،پایان یک آغاز عظیم و...اینها نشانه ی چیست؟"انا لله و انا الیه راجعون"...آیا تعبیر خوبی برای کارهای حکیمانه ی توست؟و یا تامل های ما نتیجه ای جز خاموشی ندارد.
خدای من،زندگی ام در بستر یک کابوس خفته است،رویاهایم دیگر توان مقابله با زندگی واقعیم را ندارند و ذهنم یارای اندیشیدن به هیچ کائنی نیست.اما تو بخشنده ای.پس یاری ام کن تا بسوی تو باز گردم.یاری ام کن زیرا در این روزها بیشتر از هر لحظه ی دیگری به وجودت نیازمندم.