من یک دختر هستم
دخترکی ساده و دلشکسته
یک عاشق دلباخته
با خطهای اضافی و موازی
که در لابه لای خطهای موازی این عشق نرسیدن را تجربه کرده ام
قرار بود زنده نباشم وقتی او نباشد
اما زنده ام
نفس می کشم
حس می کنم
لمس می کنم
می بینم
می شنوم
اما خود را به دست باد سپرده ام
تا آرزوهایم را ببرد به دیار تنهایی ها
تا فراموش کنم
او را که بیرحمانه فراموشم کرد
بعض روزهای عاشقی در گلویم می لرزد
در اشک چشمانم
در بی قراری لحظه هایم
من دخترکی بی پناهم
که در نهان خود آواره ام و سرگردانم
و بزرگترین گناهم
فقط عاشق شدن بود و بس
دریا مرا به آرزویم برسان
سیمین 92/8/27