تبیان، دستیار زندگی
وقتی توی رخت‌خوابم بیدار بودم، صدایی آرام و آسمانی در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد می‌کنی، آداب معمول را رعایت می‌کنی، اما با بچه‌ای که دوستش داری، بد رفتار می‌کنی؟!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو داستانك؛ یكی اینور آبی و یكی اونور آبی!


وقتی توی رخت‌خوابم بیدار بودم، صدایی آرام و آسمانی در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد می‌کنی، آداب معمول را رعایت می‌کنی، اما با بچه‌ای که دوستش داری، بد رفتار می‌کنی؟!


کفاره گناهان یك ماه

الشهید مهدی باكری

شهردار ارومیه بود

2800 تومان حقوق می گرفت

یک روز بهم گفت: «بیا هر چی تو این ماه خرج داریم رو بنویسیم تا اگه چیزی اضافه اومد، بدیم به فقرا»

همه چیز را نوشتم

از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم‌مرغ

آخر ماه که حساب کردم، شد 2650 تومان

بقیه پول را لوازم‌التحریر خرید

داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می‌دانست محتاجند

گفت: این هم کفاره گناهان این ماه‌مان

راوی: همسر سردار شهید مهدی باکری

منبع: کتاب "یادگاران: مهدی باکری"، صفحه 14

برو كنار بچه!

پدر و مادر و کودک

با خانمی که در حال عبور بود برخورد کردم

اووه! معذرت می‌خوام … من هم معذرت می‌خوام.

دقت نکردم … ما خیلی مؤدب بودیم، من و اون غریبه خداحافظی کردیم و به راه‌مان ادامه دادیم؛ اما در خانه با آنهایی که دوست‌شان داریم، چه‌طور رفتار می‌کنیم؟!

کمی بعد از آن روز، در یک غروب غمگین، مشغول پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد؛ اما همین که برگشتم، به او خوردم و تقریبا انداختمش؛ ولی بدون کمترین توجهی، با اخم به او گفتم: «أه! از سر راه برو کنار» قلب کوچکش شکست و رفت! اصلا نفهمیدم که چه‌قدر تند حرف زدم ...

وقتی توی رخت‌خوابم بیدار بودم، صدایی آرام و آسمانی در درونم گفت:

وقتی با یک غریبه برخورد می‌کنی، آداب معمول را رعایت می‌کنی، اما با بچه‌ای که دوستش داری، بد رفتار می‌کنی؟!

برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آن‌جا، نزدیک در، چند گل پیدا می‌کنی.

آنها گل‌هایی هستند که او برایت آورده بود. خودش آنها را چیده بود: صورتی، زرد، آبی و ...

او تنها به این خاطر آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه

هرگز اشک‌هایی که چشم‌های کوچیکش رو پر کرده بود، ندیدی.

در این لحظه بود که احساس حقارت کردم و بی‌امان اشک‌هایم سرازیر شدند.

آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم ... بیدار شو کوچولو، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟

گفتم: «دخترم! واقعاً متأسفم از رفتاری که امروز داشتم. نمی‌بایست اون‌جور سرت داد می‌کشیدم.»

دخترم گفت: «اشکالی نداره مامان؛ چون من به هر حال دوستت دارم مامان»

من هم دوستت دارم دخترم و گل‌ها رو هم دوست دارم، مخصوصا آبیه رو ...

کوچولوی من ادامه داد: «اونا رو کنار درخت پیدا کردم، ورشون داشتم، چون مثل تو خوشگل هستن. می‌دونستم دوست‌شون داری، مخصوصا آبیه رو ...»

آیا می‌دانید که اگر فردا بمیرید، شرکت یا مؤسسه‌ای که در آن کار می‌کنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشین جدیدی می‌آورد؟

اما خانواده‌ای که به جا می‌گذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد؟

و به این فکر کنید که ما خود را عجیب وقف کار می‌کنیم و به خانواده‌مان آن‌طور که باید اهمیت نمی‌دهیم!

چه سرمایه‌گذاری ناعاقلانه‌ای‌!

این‌طور فکر نمی‌کنید؟!

به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه‌؟!


باشگاه كاربران تبیان ـ ارسالی از: moradyzade و Borhan62