از سیرجان به بعد جاده خراب بود خیلی با احتیاط باید میرفتیم با سرعت کم.. پلیس هم همه جارو کنترل میکرد. توی راه 6 تا تریلی دیدیم که از جاده خارج شده بودن و چپ کرده بودن.. همه به خاطر خیس بودن زمین و شیب جاده بود.
به یزد رسیدیم و چون تقریباً شب شده بود.. به جایی نرسیدیم. فقط رفتیم دنبال یه غذای سبک و ساده. پیتزااااااااااااااااااااه اونم از نوع یزدیش خوردن داشت. بعد هم خواب؟ نه خواب نه!! همه رفتن به سوی منزل ولی ما یعنی من و آقای همسر رفتیم دکتر. این دفه نوبت همسرگرامی بود که مریض بشه.. اونم از نوع قلبیش!! منظورم همون قلبه .. گفتم یهو نخونیدش قبلی!!
ایشون ناراحتی قلبی دارن.. البته همش به خاطر ناراحتی های قبلیه ها که زده به قلبش. من قبلش بهش گفته بودم که قلبت مهمه .. بالاخره فشار اون همه رانندگی تو جاده های خیس و بارونی .. خودشو نشون داد و آقای همسرو بردیم بیمارستان.
خداروشکر زود رفع شد مشکل قبلی قلب ایشون!! جالب تر از همه نحوه برگشتن ما به منزلی بود که دوستان برای خوابیدن شب گرفته بودن.
سرچهار راه : من: آقای همسر باید بپیچی به چپ !
ایشون: چراااااااا؟؟؟؟!!!؟؟؟؟!!!؟؟؟
من: برای اینکه وقتی میومدیم اون بیل بورده روبرومون بود سمت راست.
ایشون: کی میگه؟ من خودم راهو بلدم !!
من : باشه ه ه ه
ازچهار راه به سمت راست پیچیدیم و هی از این خیابون به اون خیابون .. حالا ساعت چنده 12 نصفه شبه.
من: آقای همسر میشه توقف کنی از یکی بپرسیم؟
ایشون: تو فکر میکنی من راهو بلد نیستم؟ صبر کن ایناهاش .. اینم از خیابونه !!
دوباره ایشون: نه این شکلی نبود لابد اون یکی خیابون بوده.
من: حالا جلوی یکی از این مغازه ها که وازه وایسا بپرسیم .
ایشون : ...........
نیم ساعت بعد..
من : همسرجان برگرد سر همون چهارراهه که اول بودیم ( با چاشنی عصبانیت و حرص و جوش)
ایشون: دیگه رسیدیم .. صبر کن.. حالا دیگه یه عذرخواهی بهم بدهکاری.
ولی اگه شما رسیدین ماهم رسیدیم.
بالاخره یکساعت بعد.. تلفن یکی از همراهانمون جواب داد.. بیچاره ها همه خواب بودن و گوشیها خاموش.
همسر: آقای..... ما الان درست سرکوچه ایما!!!!! ولی نمیدونیم از کجابیاییم!!
اوشون: بیایید خیابون.... جلوی همون بیمارستان وایسید من میام.
کلی مسیر رو خلاف جهت برگشتیم و رسیدیم به همون بیمارستان .. آقای دوست اومدن و سرچهارراه پیچیدیم به چپ و بعدش هم خونه :)