و اما هوای دوست عزیز؛
ببینید با قسمتی از نوشته هاتون موافقم و با قسمت بیشتریش نه!
موافقم که ممکنه عشق همپای عقل شکل بگیره و اونو مستحکم تر کنه...امااا اینکه وابستگی نمیاره، موافق نیستم.
اتفاقا به نظرم مشکل همین وابستگی هست...عشق همش نیازه!
همین مثالهایی که زدید مثلا همین مولانا ، اونقدر وابستش میشه که شاگرداش مجبور میشن برن دنبال شمس و بیارن پیش مولانا !
این وابستگی نیست؟؟؟
تا به حال شده به یک نفر، یک چیز ،دل ببنیدید؟
وابستش نشدید؟!
واقعا نباید بر قدرتش غلبه کرد؟! نباید معتدلش کنیم؟! اینطوری که همش افراطه....و آخرش همون دردسره!
خیلی خوبه که خوشبین هستید...من فکر میکنم شما دوست داشتن رو بیشتر منظورتون هست تا عشق.عشق خیلی بالاتر از دوست داشتنه به نظرم.
دوست عزیز امیدوارم که یکبار حسابی عاشق بشید بعد بیایین گزارش بدید که چطوره؟!
عقل و زندگی رو نگرفته ازتون؟!
لارمه بر قدرتش غلبه کنید یا نه؟!
اینکه میبینید دلم خیلی پُره، به خاطر اینه که یه مدت کوتاه وابسته به یکی از دوستانم شدم( ایشون دختر بودند!)....البته اسمشو نمیشه عاشقی گذاشت چون خدارو شکر به اون مرحله نرسید...ولی بعد خدا کمکم کرد واز اون مشکل!!!! رهایی پیدا کردم!
اینه که میتونم درکش کنم...البته میگم تا حدودی ،مطمئنم عشق خیلی بیشتر از این حرفاست.
ولی شوخی کردم انشاءالله عاشق نشید اگر هم میشید خدا صبرشو بهتون بده.
در مورد عشق زمینی و عرفانی شما چی متوجه شدید مگر؟!
ممنون دوست خوبم. منتظر نقد داغتنون هم هستم.