*در یکی از گفتوگوهایتان گفته بودید از دعای مادرتان به اینجا رسیدهاید. از همینجا شروع کنیم؟
دعای پدر و مادر در پیشرفت معنوی و مادی افراد تاثیر بسیار زیادی دارد و بزرگان دین سفارشات زیادی در این زمینه دارند که نباید از این دعاها و تاثیر آنها غافل باشیم. بنابراین ما هم از این قاعده مستثنی نیستیم.
*مادرتان دعای خاصی کرده بودند؟
هیچوقت یادم نمیرود؛ انگار همین الان این دعا را از زبان او شنیده باشم. خدا رحمتش کند میگفت: «دعا میکنم در خانه امام حسین(ع) عزیز شوی». یکی از قشنگترین دعاهایی که همیشه و در همه حال یادم هست همین دعاست.
*وقتی مادرتان را از دست دادید چندساله بودید؟
حدودا ۱۸ ساله بودم. در حال گذر از نوجوانی و پا گذاشتن به دنیای جوانی بودم که از نعمت داشتن مادر محروم شدم. سال ۷۴ وقتی او را از دست دادم برای من بسیار سخت و غیرقابل باور بود. بههر حال مادرم را در سنی از دست دادم که بسیار به محبت او احتیاج داشتم. مادرم ارادت ویژهای به ائمه(علیهمالسلام) داشت. برای همین از ابتدا علاقه داشت در مسیر اهل بیت باشم و این برای من خیلی جالب بود. همزمان که کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم علاقه زیادی به مسائل مذهبی و خواندن سرودهای انقلابی یا تواشیح داشتم ولی خیلی به بازیگری و سینما علاقهمند بودم. طبیعتا کسی که وارد دنیای نوجوانی میشود به تجربه فضاهای جدید علاقهمند میگردد. یادم هست در آن دوران به جمع کردن عکس بازیگران علاقهمند بودم و این کار خیلی برایم ارزشمند بود. این را برای نوجوانان و جوانان میگویم؛ مادرم این جمله را بارها به من گفته: «اگر دل من را بهدست بیاوری و مرا راضی کنی خدا از تو راضی میشود. در زندگی کاری کن که دل من را راضی کنی». واقعیت قصه این بود که رضایت مادرم در رفتن من بهسمت سینما و بازیگری نبود.
*ایشان بهطور جدی مخالفتی هم با شما میکردند؟
یادم هست یک روز که به خانه آمده بودم با صحنه باورنکردنیای روبهرو شدم. مادرم داشت عکسهای بازیگرانی را که با کلی ذوق و شوق جمعآوری کرده بودم وسط حیاط میسوزاند. بهشدت ناراحت شدم و گریه کردم ولی آن آغوش مادرانه واقعا جایگزین همه اتفاقاتی شد که میتوانست روی دهد. مرا در آغوش گرم خودش گرفت و بوسید و نوازش کرد و با همان عاطفه مادری گفت: «تو با این عکسها عاقبت بخیر نمیشوی!» من برایش توضیح دادم دوست دارم در این راه کار کنم اما او با همان لحن مهربان و دلسوزانهاش گفت: «برایت دعا میکنم خدا جوری به تو آبرو و عزت دهد که عاقبت بخیر شوی. هم دنیایت آباد شود و هم آخرتت».
*پس یکجورهایی مادرتان شما را به این عرصه وارد کردهاند؟
بله، خیلی برای سوق دادن من بهسمت اهل بیت(علیهمالسلام) انرژی مثبت میداد و برایم دعا میکرد. یادم هست اوایل در مسجد محله مداحی میکردم. خانه ما نزدیک مسجد بود. برای همین مادرم در حیاط مینشست تا صدایم را از مسجد بشنود. وقتی به خانه میرسیدم آنقدر مرا تشویق میکرد و به من انگیزه میداد که کلی ذوق میکردم. اصلا مادرم یکجورهایی در خانه سنگ صبور ما بود و همه مشکلاتمان را حل میکرد. هر بدی و شیطنتی که میکردیم سپر بلای ما بود و نمیگذاشت به ما آسیبی برسد. آخرین روزهایی هم که در قید حیات بود ما را به اهل بیت(علیهمالسلام) سپرد و گفت: «از خدا میخواهم در خانه سیدالشهدا بمانی».