به نام او که آرام قلب من است...
سلام
دو موضع توجهم رو جلب کرد...1- صحبت جناب jafar
همونطور که امروز مجددا خدمتتون عرض کردم من اون صدای وول ووول خوردنشو شنیدم...
به جون خودم مطئنم...با همین گوشای خودم
مطمئن نبودم ولی یه موجودی بود...چطور پس بعدش صدا غیب شد؟؟؟هوم هوم هوم؟
هیچم توهم نبود...اون تو یه موجوده موزی نهفته بود....
و دومی صحبت های tear drop
دراپ جون منم از جوجه میترسم... از همه چی میترسم من البته...فقط از مورچه نمیترسم(البته از اون بزرگ ها که گاز میگیرن میترسم!)
منم همیشه همه اذیت میکنن...با سوسک مرده دنبالم میکنن...جوجه میندازن دنبالم... تازهههه ما یه مینا داشتیم همش دره قفسشو باز میکرد میومد بیرون
اون وقت بود که من غشششش... وحشی بود!!
تازه یکی ازبزرگ ترین حسرت های زندگیم این بود که یه گنجیشکو ناز کنم...ولی میترسم ...
خب چی کار کنه آدم؟مگه دست خود آدمه؟ ترس ه دیگه...
بعدشم این موضوع اصلا خنده دار نیست...بعضی ها این ترس توشون از بچگی ریشه دوونده...مثلا من همیشه از تاب بازی میترسیدم وحشتناک میترسیدم...
از ارتفاع میترسیدم و هیچ وقت سرسره سوار نیمشدم...از مردی که کلاه سرش
بود میترسیدم!! آخرشم همین ترسم باعث شد تو 9 سالگیم از کوه پرت شم پایین....
البته پرت نشدم غل خوردم تا پایینش... و هنوز که هنوزه جزئیات ه پرت شدنم و غل خوردن بعدشو و اینارو یادمه...
دلتون دریایی
شب و روزتون رویایی