سلام
قضیه روانشناسی بود؟ خب بگید از اول! این جوری که شما صحبت کردید فکر کنم روح یکی از اون کوهنوردا در شما هلول کرده بود!
حالا این هلول روح نتیجه اش چی بود؟ دیدین عجب آدمایی هستن اینا! یعنی صد رحمت به نیهیلیستا! :)
ولی این بحث رو من هر از گاهی با دوستم می کنم. هیچ وقت هم هیچ کدوممون نتونستیم اون یکی رو قانع کنیم!
سلام
آخ جون عصبانی شدین! خیله خب میدونم...عصبانی نشدین...فقط جوش اوردین! باشه! منظورم اینه جوش اوردین که چرا انقدر غیر منطقی شدم...خب آروم باشید که بگم دیگه...بعدش بزنید!
باور بفرمایید اون بُعد عقلانیِ اسلامی من کاملا و تماما با شما موافقه از خودتون سفت و سخت تر:) یعنی همون عقلی که من و شما میدونیم چی هست و تکلیفش نسبت به حق و باطل و درست و غلط و منطق و غیر منطق و خوب و بد مشخصه:)
آقا! ولی اون بخش فراعقلی من! شایدم مادون عقلی! گاهی دلش میخواد از قالب منطق عقل اسلامی بیاد بیرون. یعنی یه جایی تو ذهنم گاهی همه حساب کتابای پیشفرض و چارچوب های مشخص و خلاصه هرچی ذهن تا الان درست و غلط فرض کرده میذاره کنار. سعی میکنه نفوذ کنه به ذهن انسانای مختلف که باهاش هم عقیده نیستن. در عین حال اون عقل اصلیه کماکان فعال میمونه ها. یعنی مثلا حکم درست یا غلطیشو کسی وتو نمیکنه. اما...معلق میکنه. پس سعی میکنم با یه نگاه دیگه به افرادی که جاهل/بی عقل/گمراه/فاسد/در اشتباه/مریض/بیمار روحی و غیره بنظر میرسند،عمیق تر خیره شم ببینم میتونم درکشون کنم یا نه! نه که توجیه کنم...نه که تبرئه کنم...نه...فقط موقتا قضاوت رو میذارم کنار ببینم ریشه ی روحی و روانی شخصیت اونها برام قابل شناخت هست یا نه.
تمایلات نسبی گرایانه ام رو انکار نمیکنم. اما به عنوان یه مسلمون نمیتونم نسبی گرا باشم. برای همین گاهی اختیارا نسبی فکر میکنم. نسبت به متفاوت ترین و دورترین آدمها از شخصیت خودم سعی بر هم اندیشی و فهم و درک و همذات پنداری میکنم تا......تاش رو دقیق نمیدونم. یه گرایشه. هم گرایش روان شناختی هم گرایش فیلسوفانه هم گرایش نویسندگی و هم داستان پردازی وحتی گرایش به درمانگری/معلمی/راهنمایی دینی/گفتگو و...و کمِ کم:ارتباط آسون تر و باکیفیت تر و صحیح تر و زیباتر با آدمها. همه ی آدمها.
و همینطور برای قضاوت نکردن. دست کم قضاوت سطحی نکردن.
اینا خودشون رویای من هستن...یا مقدمه ی رویاهای من...یا لازمه ی رویاهام...یا معلول رویا...
نظر خودم هنوز همونه:نه افراط نه تفریط
فرمایشات جنابعالی هم درست.
هنوزم مرز حماقت و شجاعت برام کمی مبهمه. یعنی ملاکهای روشن و دقیق میخوام.
متشکرم بابت رک گویی.
سلام
رک بگم؟
ناراحت نمیشین؟
فک کنم خودتون قبلا گفتین نمیشین!
پس با اجازه:
حالا بازم بگین ما فیلسوفا تو فضا سیر نمیکنیم!
نه بگین دیگه! :)
یعنی چی که جهان بینیشون باعث میشه که فلان و اَله؟!
بابا حساب دو دو تا چهار تاست دیگه!
به هیچ وجه نمیگم نباید خطر کرد. به هیچ وجه! فقط میگم باید ارزشش رو داشته باشه. اون کسی که آدرنالینش به این راحتیا بیرون نمیاد بره دکتر! اونی هم که جهان بینیش میگه برم بالای قله کوه تا انسانیت رو یاد بگیرم، جهان بینیش رو عوض کنه! چون انسانیت چیزی نیست که فقط بالای کوه پیدا بشه. در جریان هستید که وقتی میگم کوه، منظورم کوه نیست ها! کوووووووووووووووووووهه! از اون کوه ها که آدم خسته میشه، میره و برنمیگرده!
من به خطر انداختن جان را امری مقدس میدانم. به شرطی که بدونم این به خطر انداختن، یه زخم عمیقی رو درمان میکنه. نه یه زخمی که با چسب زخم هم درمان میشه! چسب زخم نه؟ پانسمان، نه؟ عمل جراحی، نه؟ قطع عضو به خاطر عدم سرایت عفونت! یعنی میخوام بگم این جان اگر باشه، میتونه خیلی کارا بکنه! خیلی! به خطر انداختنش باید توجیه عقلانی مطلق داشته باشه! نه نسبی!
حتی اگر این جان بتونه رو سر یه یتیم دست بکشه، فقط دست بکشه، تا اون شاد بشه، یا حتی کارای خیلی خیلی کوچک تر و کم ارزش تر، نباید بره کوه و خودشو بکشه!
راجع به اون سوال هم که گفتم، فک نکنم ما قدمون به این مباحث برسه ولی تا حدی تو دو تا پاراگراف قبلی گفتم یه چیزایی.
ببخشید بابت رک گویی.
سلام
خوبه اشاره کردید "بعضی"!
یعنی انقدر الکی الکی؟
جون عزیزه درست ولی از این جون باید تا داریمش استفاده کنیم دیگه.
میدونم چی می فرمایید.
ولی خب اگه بخاطر ترس از خطر جانی، بیخیال بعضی رویاهامون بشیم،بنظرتون کاملا عقلانیه؟!
منظورم اینه خطر همیشه هست. گاهی باید به جون بخریم تا چیزهای جالب و معرکه رو تجربه کنیم.
بعضیا اسمش رو میذارن دیوونگی. من شک دارم. گاهی باید دیوونگی کرد! تا زندگی یکنواخت و یک ریتم و بی روح نباشه. ممکنه بگید خب تفریحات و هیجانات کم خطرتری هم هست. درسته. اما آدرنالین خون ها متفاوته. بعضی ها تا خطرها و موقعیت های خیلی پرمخاطره رو تجربه نکن ارضا و اقناع نمیشن. خوبه که از سر احتیاط و ترس از مرگ قید خواست هاشون رو بزنن؟!!؟ انسان اگه نخواد بمیره بهتره زندگی نکنه. شاید بگید مرگ بیهوده. ولی برای خود شخص بیهوده نیست چراکه با اون عمل احساس انسانیت و شجاعت و طراوت میکنه. در راه رویاش میمیره. الان حتما می فرمایید کدوم انسانیت؟! انسانیت مگه به این دیوونه بازیاست؟چه رویای پوچی...چه خودخواهانه و...
در مورد کوهنوردها دست کم فکر میکنم این گروه رو متمایز کنیم چون کوهنوردی واقعا یه فعالیت ارزنده ست از نظر من. انسان رو میسازه. کلاس آموزشی فلسفه ی عملیه برا خودش.
همه اینایی که گفتم در جهان بینی اسلامی میدونم که جواب داره. میدونم یه مسلمان چرا نمیتونه مثل اینایی که عرض کردم فکر کنه.
فقط خواستم اینا رو در جواب اون "زرشک" که فرمودید، بگم! یعنی با جهان بینی متفاوت، هیچ اقدام و فعل- حماقت گونه از دید ما- خیلی هم پربیراه نیست.
نظر خودم اینه نه افراط نه تفریط...
من هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که مرز حماقت و شجاعت کجاست!؟ یعنی انقدر سوالم بیخود بود که جواب نداره؟! اگه میدونستم زودتر میپرسیدم!!!
[quote=""قـــاف"";389402;636613][quote=لیلای او;399461;636423][quote=""قـــاف"";389402;636419][quote=لیلای او;399461;636379][quote=""قـــاف"";389402;635497]سلام
خوب مثل بعضی کوهنوردا و اتومبیل ران ها و موتورسوارها میمونه. الکی الکی این جون عزیز رو به خطر میندازن که مثلا هیجان رو تجربه کنن یا به اوج قله کوه برسن تا از آنجا قله های انسانیت را درنوردند! زرشک!
سلام
نه پس روانپریشی بود! میگنا...آدم بخواد از یه حدی عاقل تر باشه بازم تو دام دیوانگی میفته!(+بنگرید به امضام)
خب چه خوب! پس خیلی طبیعی جلوه کرد! اصلا هدف هم همین به قول شما هلول روح بود دیگر برادر...همذات پنداری به عبارتی...
از شما چه پنهون...کوهنورد که سهل است...تلاش ما بر معتادین گرام/سارقین عزیز/جنایتکاران محترم/از رئوس جماهیر گرفته تا دوره گردان دلنواز کوی و برزن ها هم تعلق میگیرد:) خب دوست دارم درکشون کنم. آدم فقط باید از ما بهتران رو خوب بشناسه؟ از ما بهترون دیگه (!) فقط بووووقن؟
خداوند که جای خود....پیامبر و اولیا و صالحان که فبها...شیطان را نیز باید فهمید! خالدون فی نارها ایضا!
شما دوست داری خودت بری بهشت و غمت نباشه تو اون جهندم کی داره له له میزنه!؟
حقشه؟!!
عـــــــــــه؟!؟! حاشا به این نوع دوستی! من بهشتیانی که غم جهنمیان رو نداشته باشن درک نمیکنم استثنائا!
پس قدم اول اینه: آدم سعی کنه همه رو بشناسه...حالا بعدش حق میدیم بهشون یا نه بحث خودشو داره.
و البته شناخت ابدا ساده نیست...کاملش که اصلا ممکن نیست...از اینا سخت ترررر: موارد خیلی دم دستیه:
وقتی یه نفر عصبانیه و ازت انتقاد میکنه/وقتی کسی کارهای احمقانه ازش سر میزنه/وقتی حرفای نامربوط میشنوی/وقتی یه نفر دلت رو ندیده میگیره....(فایده رو میخوام عرض کنم) عدل همین جاهاست که این همذاتپنداری باید بکار بیاد و از اون موارد عجیب غریب به مراتب سخت تره...آدم اگه همین موارد روزمره بتونه تا حدی خودشو بذاره جای طرفش...و تحلیل کنه که چی شد طرف همچه حرفی زد؟چه شاخصه های روحی روانی فکری اجتماعی و غیره ذلک رو این واکنش او تاثیر داشته؟...نتیجه: کوووولاکه! کولاک روابط! خصوصا در روابط خانواده...
زوجین که اگه هر دو متقابلا سعی کنن این همذات پنداری رو خیلی دقیق و کامل اجرا کنن که دیگه فکر کنم زندگیشون کمتر از بهشت نباشه!
الان به فایده اش ایمان اوردین؟!
نهیلیستها؟نمیخواین بگین که هیچ زمانی نبوده شما نهیلیست نشده باشین!؟!
----------------------
قشنگیش به اینه هیچکدوم قانع نشین:)
---------------------
عذر بابت تاخیر جبری