• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 6968)
دوشنبه 7/5/1392 - 16:24 -0 تشکر 627128
§کدام رؤیایت را بوسیده ای§

به نام خدا

سلام بر همگی

چرا رویا؟
 چرا بوسه؟
بوسه رو نماد وصال و رسیدن گرفتم. رسیدن یا تحقق رویاهایی که در سر داشته اید.
ما خیلی آرزوها داریم. اما برخی، چیزی بیش از آرزو هستند. مثل رویا می مانند؛ عجیب و دست نایافتنی. دست کم گمان داریم  مگر در وادی خیال به رویت جمال رویشان نائل شویم:) و وقتی محقق می شوند گویی که خواب شیرینی تعبیر شده...
کسی هست که رویایی در سر نداشته باشه؟! بعید میدونم...اما اینکه چه کسی به رویایش دست یافته ...بنظرم موضوع خوبیست برای پرسش و بحث.
شما دوست عزیز چطور؟
حال رویاهایتان چطوره؟
با کدام ها روبوسی داشته اید؟
کدام را درآغوش گرفته و از شادی اشک ریخته اید؟
از رویاهای تعبیر شده تان بگویید
یا از رویاهای واقعی که رویای تعبیرش را دارید!



خودم که فکر میکنم
تا به الان
شاید چهار رویای روشن رو در ذهن دارم
که بصورت رویایی در زندگی ام نقش حقیقت یافتند.

یکی شون قبولی در دبیرستانم بود
که ابدا احتمال قبولی نمیدادم
واقعا باورم نشد که پذیرفته شدم
هم آزمون فوق العاده سختی داشت
هم گزینش سخت گیرانه ای
خیلی از بچه های هوشمند و باانگیزه مدرسه راهنمایی مون هم در آزمونش شرکت کرده بودند
شاید از من هم خیلی سرتر بودند
اما همیشه فکر میکنم این توفیق بزرگی بود
نه چونکه استحقاق و لیاقت داشتم
شاید امتحان زندگی بود
شاید زمینه رو مهیا کرد برای رشد فرهنگی و عقیدتی و فکری ام
و مقدمه شد برای قبولی در دانشگاهی که
اون هم به رویا می مانست
واقعا ورود به هر دو مکتب رو
لطف خاص خدا میدونم
و
سومین رویا:
یک مسئله خانوادگی بود
که بسیار باورنکردنی
متحقق شد و فیصله یافت
بسی زیباتر از آنچیزی که به مخیله مان خطور میکرد
که در بهترین حالت خیلی بدتر از واقع امر فرض میکردیم
خداروشکر
و رویای دیگر
به اندازه اینها مهم نبود
اما شیرین شیرین
واقعا شیرین و دوست داشتنی:)
با رنگ دوستی رایحه محبت :)
که بماند:)

حال اگر دوست دارید از خودتان بگویید
فرقی نداره خودتون برای رویا چه نقشی ایفا کرده اید
بگویید چه بر سر آن رویاهای دیرینه آمد؟

------------------------------------------------------------

چقدر انتخاب عنوان سخت بود. چند تا رو خواستم بذارم دیدم مورددار میشه! کدام رویا را بوسیده ای؟/بوسه بر رویا/...!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


پنج شنبه 31/5/1392 - 17:22 - 0 تشکر 636379

""قـــاف"" گفته است :
[quote=""قـــاف"";389402;635497]سلام
خوب مثل بعضی کوهنوردا و اتومبیل ران ها و موتورسوارها میمونه. الکی الکی این جون عزیز رو به خطر میندازن که مثلا هیجان رو تجربه کنن یا به اوج قله کوه برسن تا از آنجا قله های انسانیت را درنوردند! زرشک!

سلام
خوبه اشاره کردید "بعضی"!
یعنی انقدر الکی الکی؟
جون عزیزه درست ولی از این جون باید تا داریمش استفاده کنیم دیگه.
میدونم چی می فرمایید.
ولی خب اگه بخاطر ترس از خطر جانی، بیخیال بعضی رویاهامون بشیم،بنظرتون کاملا عقلانیه؟!
منظورم اینه خطر همیشه هست. گاهی باید به جون بخریم تا چیزهای جالب و معرکه رو تجربه کنیم.
بعضیا اسمش رو میذارن دیوونگی. من شک دارم. گاهی باید دیوونگی کرد! تا زندگی یکنواخت و یک ریتم و بی روح نباشه. ممکنه بگید خب تفریحات و هیجانات کم خطرتری هم هست. درسته. اما آدرنالین خون ها متفاوته. بعضی ها تا خطرها و موقعیت های خیلی پرمخاطره رو تجربه نکن ارضا و اقناع نمیشن. خوبه که از سر احتیاط و ترس از مرگ قید خواست هاشون رو بزنن؟!!؟ انسان اگه نخواد بمیره بهتره زندگی نکنه. شاید بگید مرگ بیهوده. ولی برای خود شخص بیهوده نیست چراکه با اون عمل احساس انسانیت و شجاعت و طراوت میکنه. در راه رویاش میمیره. الان حتما می فرمایید کدوم انسانیت؟! انسانیت مگه به این دیوونه بازیاست؟چه رویای پوچی...چه خودخواهانه و...
در مورد کوهنوردها دست کم فکر میکنم این گروه رو متمایز کنیم چون کوهنوردی واقعا یه فعالیت ارزنده ست از نظر من. انسان رو میسازه. کلاس آموزشی فلسفه ی عملیه برا خودش.

همه اینایی که گفتم در جهان بینی اسلامی میدونم که جواب داره. میدونم یه مسلمان چرا نمیتونه مثل اینایی که عرض کردم فکر کنه.

فقط خواستم اینا رو در جواب اون "زرشک" که فرمودید، بگم! یعنی با جهان بینی متفاوت، هیچ اقدام و فعل- حماقت گونه از دید ما- خیلی هم پربیراه نیست.

نظر خودم اینه نه افراط نه تفریط...

من هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که مرز حماقت و شجاعت کجاست!؟ یعنی انقدر سوالم بیخود بود که جواب نداره؟! اگه میدونستم زودتر میپرسیدم!!!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


پنج شنبه 31/5/1392 - 20:0 - 0 تشکر 636419

لیلای او گفته است :

سلام
خوبه اشاره کردید "بعضی"!
یعنی انقدر الکی الکی؟
جون عزیزه درست ولی از این جون باید تا داریمش استفاده کنیم دیگه.
میدونم چی می فرمایید.
ولی خب اگه بخاطر ترس از خطر جانی، بیخیال بعضی رویاهامون بشیم،بنظرتون کاملا عقلانیه؟!
منظورم اینه خطر همیشه هست. گاهی باید به جون بخریم تا چیزهای جالب و معرکه رو تجربه کنیم.
بعضیا اسمش رو میذارن دیوونگی. من شک دارم. گاهی باید دیوونگی کرد! تا زندگی یکنواخت و یک ریتم و بی روح نباشه. ممکنه بگید خب تفریحات و هیجانات کم خطرتری هم هست. درسته. اما آدرنالین خون ها متفاوته. بعضی ها تا خطرها و موقعیت های خیلی پرمخاطره رو تجربه نکن ارضا و اقناع نمیشن. خوبه که از سر احتیاط و ترس از مرگ قید خواست هاشون رو بزنن؟!!؟ انسان اگه نخواد بمیره بهتره زندگی نکنه. شاید بگید مرگ بیهوده. ولی برای خود شخص بیهوده نیست چراکه با اون عمل احساس انسانیت و شجاعت و طراوت میکنه. در راه رویاش میمیره. الان حتما می فرمایید کدوم انسانیت؟! انسانیت مگه به این دیوونه بازیاست؟چه رویای پوچی...چه خودخواهانه و...
در مورد کوهنوردها دست کم فکر میکنم این گروه رو متمایز کنیم چون کوهنوردی واقعا یه فعالیت ارزنده ست از نظر من. انسان رو میسازه. کلاس آموزشی فلسفه ی عملیه برا خودش.

همه اینایی که گفتم در جهان بینی اسلامی میدونم که جواب داره. میدونم یه مسلمان چرا نمیتونه مثل اینایی که عرض کردم فکر کنه.

فقط خواستم اینا رو در جواب اون "زرشک" که فرمودید، بگم! یعنی با جهان بینی متفاوت، هیچ اقدام و فعل- حماقت گونه از دید ما- خیلی هم پربیراه نیست.

نظر خودم اینه نه افراط نه تفریط...

من هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که مرز حماقت و شجاعت کجاست!؟ یعنی انقدر سوالم بیخود بود که جواب نداره؟! اگه میدونستم زودتر میپرسیدم!!!

""قـــاف"" گفته است :
[quote=لیلای او;399461;636379][quote=""قـــاف"";389402;635497]سلام
خوب مثل بعضی کوهنوردا و اتومبیل ران ها و موتورسوارها میمونه. الکی الکی این جون عزیز رو به خطر میندازن که مثلا هیجان رو تجربه کنن یا به اوج قله کوه برسن تا از آنجا قله های انسانیت را درنوردند! زرشک!

سلام
رک بگم؟
ناراحت نمیشین؟
فک کنم خودتون قبلا گفتین نمیشین!
پس با اجازه:

حالا بازم بگین ما فیلسوفا تو فضا سیر نمیکنیم!
نه بگین دیگه!  :)
یعنی چی که جهان بینیشون باعث میشه که فلان و اَله؟!
بابا حساب دو دو تا چهار تاست دیگه!
به هیچ وجه نمیگم نباید خطر کرد. به هیچ وجه! فقط میگم باید ارزشش رو داشته باشه. اون کسی که آدرنالینش به این راحتیا بیرون نمیاد بره دکتر! اونی هم که جهان بینیش میگه برم بالای قله کوه تا انسانیت رو یاد بگیرم، جهان بینیش رو عوض کنه! چون انسانیت چیزی نیست که فقط بالای کوه پیدا بشه. در جریان هستید که وقتی میگم کوه، منظورم کوه نیست ها! کوووووووووووووووووووهه! از اون کوه ها که آدم خسته میشه، میره و برنمیگرده!

من به خطر انداختن جان را امری مقدس میدانم. به شرطی که بدونم این به خطر انداختن، یه زخم عمیقی رو درمان میکنه. نه یه زخمی که با چسب زخم هم درمان میشه! چسب زخم نه؟ پانسمان، نه؟ عمل جراحی، نه؟ قطع عضو به خاطر عدم سرایت عفونت! یعنی میخوام بگم این جان اگر باشه، میتونه خیلی کارا بکنه! خیلی! به خطر انداختنش باید توجیه عقلانی مطلق داشته باشه! نه نسبی!

حتی اگر این جان بتونه رو سر یه یتیم دست بکشه، فقط دست بکشه، تا اون شاد بشه، یا حتی کارای خیلی خیلی کوچک تر و کم ارزش تر، نباید بره کوه و خودشو بکشه!

راجع به اون سوال هم که گفتم، فک نکنم ما قدمون به این مباحث برسه ولی تا حدی تو دو تا پاراگراف قبلی گفتم یه چیزایی.

ببخشید بابت رک گویی.

حرمت نگه دار دلم! كاين اشك، خون بهاي عمر رفته من است. "حسين پناهي"

پنج شنبه 31/5/1392 - 21:11 - 0 تشکر 636423

""قـــاف"" گفته است :

سلام
رک بگم؟
ناراحت نمیشین؟
فک کنم خودتون قبلا گفتین نمیشین!
پس با اجازه:

حالا بازم بگین ما فیلسوفا تو فضا سیر نمیکنیم!
نه بگین دیگه!  :)
یعنی چی که جهان بینیشون باعث میشه که فلان و اَله؟!
بابا حساب دو دو تا چهار تاست دیگه!
به هیچ وجه نمیگم نباید خطر کرد. به هیچ وجه! فقط میگم باید ارزشش رو داشته باشه. اون کسی که آدرنالینش به این راحتیا بیرون نمیاد بره دکتر! اونی هم که جهان بینیش میگه برم بالای قله کوه تا انسانیت رو یاد بگیرم، جهان بینیش رو عوض کنه! چون انسانیت چیزی نیست که فقط بالای کوه پیدا بشه. در جریان هستید که وقتی میگم کوه، منظورم کوه نیست ها! کوووووووووووووووووووهه! از اون کوه ها که آدم خسته میشه، میره و برنمیگرده!

من به خطر انداختن جان را امری مقدس میدانم. به شرطی که بدونم این به خطر انداختن، یه زخم عمیقی رو درمان میکنه. نه یه زخمی که با چسب زخم هم درمان میشه! چسب زخم نه؟ پانسمان، نه؟ عمل جراحی، نه؟ قطع عضو به خاطر عدم سرایت عفونت! یعنی میخوام بگم این جان اگر باشه، میتونه خیلی کارا بکنه! خیلی! به خطر انداختنش باید توجیه عقلانی مطلق داشته باشه! نه نسبی!

حتی اگر این جان بتونه رو سر یه یتیم دست بکشه، فقط دست بکشه، تا اون شاد بشه، یا حتی کارای خیلی خیلی کوچک تر و کم ارزش تر، نباید بره کوه و خودشو بکشه!

راجع به اون سوال هم که گفتم، فک نکنم ما قدمون به این مباحث برسه ولی تا حدی تو دو تا پاراگراف قبلی گفتم یه چیزایی.

ببخشید بابت رک گویی.
لیلای او گفته است :

سلام
خوبه اشاره کردید "بعضی"!
یعنی انقدر الکی الکی؟
جون عزیزه درست ولی از این جون باید تا داریمش استفاده کنیم دیگه.
میدونم چی می فرمایید.
ولی خب اگه بخاطر ترس از خطر جانی، بیخیال بعضی رویاهامون بشیم،بنظرتون کاملا عقلانیه؟!
منظورم اینه خطر همیشه هست. گاهی باید به جون بخریم تا چیزهای جالب و معرکه رو تجربه کنیم.
بعضیا اسمش رو میذارن دیوونگی. من شک دارم. گاهی باید دیوونگی کرد! تا زندگی یکنواخت و یک ریتم و بی روح نباشه. ممکنه بگید خب تفریحات و هیجانات کم خطرتری هم هست. درسته. اما آدرنالین خون ها متفاوته. بعضی ها تا خطرها و موقعیت های خیلی پرمخاطره رو تجربه نکن ارضا و اقناع نمیشن. خوبه که از سر احتیاط و ترس از مرگ قید خواست هاشون رو بزنن؟!!؟ انسان اگه نخواد بمیره بهتره زندگی نکنه. شاید بگید مرگ بیهوده. ولی برای خود شخص بیهوده نیست چراکه با اون عمل احساس انسانیت و شجاعت و طراوت میکنه. در راه رویاش میمیره. الان حتما می فرمایید کدوم انسانیت؟! انسانیت مگه به این دیوونه بازیاست؟چه رویای پوچی...چه خودخواهانه و...
در مورد کوهنوردها دست کم فکر میکنم این گروه رو متمایز کنیم چون کوهنوردی واقعا یه فعالیت ارزنده ست از نظر من. انسان رو میسازه. کلاس آموزشی فلسفه ی عملیه برا خودش.

همه اینایی که گفتم در جهان بینی اسلامی میدونم که جواب داره. میدونم یه مسلمان چرا نمیتونه مثل اینایی که عرض کردم فکر کنه.

فقط خواستم اینا رو در جواب اون "زرشک" که فرمودید، بگم! یعنی با جهان بینی متفاوت، هیچ اقدام و فعل- حماقت گونه از دید ما- خیلی هم پربیراه نیست.

نظر خودم اینه نه افراط نه تفریط...

من هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که مرز حماقت و شجاعت کجاست!؟ یعنی انقدر سوالم بیخود بود که جواب نداره؟! اگه میدونستم زودتر میپرسیدم!!!

""قـــاف"" گفته است :
[quote=""قـــاف"";389402;636419][quote=لیلای او;399461;636379][quote=""قـــاف"";389402;635497]سلام
خوب مثل بعضی کوهنوردا و اتومبیل ران ها و موتورسوارها میمونه. الکی الکی این جون عزیز رو به خطر میندازن که مثلا هیجان رو تجربه کنن یا به اوج قله کوه برسن تا از آنجا قله های انسانیت را درنوردند! زرشک!

سلام
آخ جون عصبانی شدین! خیله خب میدونم...عصبانی نشدین...فقط جوش اوردین! باشه! منظورم اینه جوش اوردین که چرا انقدر غیر منطقی شدم...خب آروم باشید که بگم دیگه...بعدش بزنید!
باور بفرمایید اون بُعد عقلانیِ اسلامی من کاملا و تماما با شما موافقه از خودتون سفت و سخت تر:) یعنی همون عقلی که من و شما میدونیم چی هست و تکلیفش نسبت به حق و باطل و درست و غلط و منطق و غیر منطق و خوب و بد مشخصه:)
آقا! ولی اون بخش فراعقلی من! شایدم مادون عقلی! گاهی دلش میخواد از قالب منطق عقل اسلامی بیاد بیرون. یعنی یه جایی تو ذهنم گاهی همه حساب کتابای پیشفرض و چارچوب های مشخص و خلاصه هرچی ذهن تا الان درست و غلط فرض کرده میذاره کنار. سعی میکنه نفوذ کنه به ذهن انسانای مختلف که باهاش هم عقیده نیستن. در عین حال اون عقل اصلیه کماکان فعال میمونه ها. یعنی مثلا حکم درست یا غلطیشو کسی وتو نمیکنه. اما...معلق میکنه. پس سعی میکنم با یه نگاه دیگه به افرادی که جاهل/بی عقل/گمراه/فاسد/در اشتباه/مریض/بیمار روحی و غیره بنظر میرسند،عمیق تر خیره شم ببینم میتونم درکشون کنم یا نه! نه که توجیه کنم...نه که تبرئه کنم...نه...فقط موقتا قضاوت رو میذارم کنار ببینم ریشه ی روحی و روانی شخصیت اونها برام قابل شناخت هست یا نه.
تمایلات نسبی گرایانه ام رو انکار نمیکنم. اما به عنوان یه مسلمون نمیتونم نسبی گرا باشم. برای همین گاهی اختیارا نسبی فکر میکنم. نسبت به متفاوت ترین و دورترین آدمها از شخصیت خودم سعی بر هم اندیشی و فهم و درک و همذات پنداری میکنم تا......تاش رو دقیق نمیدونم. یه گرایشه. هم گرایش روان شناختی هم گرایش فیلسوفانه هم گرایش نویسندگی و هم داستان پردازی وحتی گرایش به درمانگری/معلمی/راهنمایی دینی/گفتگو و...و کمِ کم:ارتباط آسون تر و باکیفیت تر و صحیح تر و زیباتر با آدمها. همه ی آدمها.
و همینطور برای قضاوت نکردن. دست کم قضاوت سطحی نکردن.
اینا خودشون رویای من هستن...یا مقدمه ی رویاهای من...یا لازمه ی رویاهام...یا معلول رویا...


نظر خودم هنوز همونه:نه افراط نه تفریط

فرمایشات جنابعالی هم درست.

هنوزم مرز حماقت و شجاعت برام کمی مبهمه. یعنی ملاکهای روشن و دقیق میخوام.

متشکرم بابت رک گویی.

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


جمعه 1/6/1392 - 16:37 - 0 تشکر 636613

لیلای او گفته است :

سلام
آخ جون عصبانی شدین! خیله خب میدونم...عصبانی نشدین...فقط جوش اوردین! باشه! منظورم اینه جوش اوردین که چرا انقدر غیر منطقی شدم...خب آروم باشید که بگم دیگه...بعدش بزنید!
باور بفرمایید اون بُعد عقلانیِ اسلامی من کاملا و تماما با شما موافقه از خودتون سفت و سخت تر:) یعنی همون عقلی که من و شما میدونیم چی هست و تکلیفش نسبت به حق و باطل و درست و غلط و منطق و غیر منطق و خوب و بد مشخصه:)
آقا! ولی اون بخش فراعقلی من! شایدم مادون عقلی! گاهی دلش میخواد از قالب منطق عقل اسلامی بیاد بیرون. یعنی یه جایی تو ذهنم گاهی همه حساب کتابای پیشفرض و چارچوب های مشخص و خلاصه هرچی ذهن تا الان درست و غلط فرض کرده میذاره کنار. سعی میکنه نفوذ کنه به ذهن انسانای مختلف که باهاش هم عقیده نیستن. در عین حال اون عقل اصلیه کماکان فعال میمونه ها. یعنی مثلا حکم درست یا غلطیشو کسی وتو نمیکنه. اما...معلق میکنه. پس سعی میکنم با یه نگاه دیگه به افرادی که جاهل/بی عقل/گمراه/فاسد/در اشتباه/مریض/بیمار روحی و غیره بنظر میرسند،عمیق تر خیره شم ببینم میتونم درکشون کنم یا نه! نه که توجیه کنم...نه که تبرئه کنم...نه...فقط موقتا قضاوت رو میذارم کنار ببینم ریشه ی روحی و روانی شخصیت اونها برام قابل شناخت هست یا نه.
تمایلات نسبی گرایانه ام رو انکار نمیکنم. اما به عنوان یه مسلمون نمیتونم نسبی گرا باشم. برای همین گاهی اختیارا نسبی فکر میکنم. نسبت به متفاوت ترین و دورترین آدمها از شخصیت خودم سعی بر هم اندیشی و فهم و درک و همذات پنداری میکنم تا......تاش رو دقیق نمیدونم. یه گرایشه. هم گرایش روان شناختی هم گرایش فیلسوفانه هم گرایش نویسندگی و هم داستان پردازی وحتی گرایش به درمانگری/معلمی/راهنمایی دینی/گفتگو و...و کمِ کم:ارتباط آسون تر و باکیفیت تر و صحیح تر و زیباتر با آدمها. همه ی آدمها.
و همینطور برای قضاوت نکردن. دست کم قضاوت سطحی نکردن.
اینا خودشون رویای من هستن...یا مقدمه ی رویاهای من...یا لازمه ی رویاهام...یا معلول رویا...


نظر خودم هنوز همونه:نه افراط نه تفریط

فرمایشات جنابعالی هم درست.

هنوزم مرز حماقت و شجاعت برام کمی مبهمه. یعنی ملاکهای روشن و دقیق میخوام.

متشکرم بابت رک گویی.

""قـــاف"" گفته است :

سلام
رک بگم؟
ناراحت نمیشین؟
فک کنم خودتون قبلا گفتین نمیشین!
پس با اجازه:

حالا بازم بگین ما فیلسوفا تو فضا سیر نمیکنیم!
نه بگین دیگه!  :)
یعنی چی که جهان بینیشون باعث میشه که فلان و اَله؟!
بابا حساب دو دو تا چهار تاست دیگه!
به هیچ وجه نمیگم نباید خطر کرد. به هیچ وجه! فقط میگم باید ارزشش رو داشته باشه. اون کسی که آدرنالینش به این راحتیا بیرون نمیاد بره دکتر! اونی هم که جهان بینیش میگه برم بالای قله کوه تا انسانیت رو یاد بگیرم، جهان بینیش رو عوض کنه! چون انسانیت چیزی نیست که فقط بالای کوه پیدا بشه. در جریان هستید که وقتی میگم کوه، منظورم کوه نیست ها! کوووووووووووووووووووهه! از اون کوه ها که آدم خسته میشه، میره و برنمیگرده!

من به خطر انداختن جان را امری مقدس میدانم. به شرطی که بدونم این به خطر انداختن، یه زخم عمیقی رو درمان میکنه. نه یه زخمی که با چسب زخم هم درمان میشه! چسب زخم نه؟ پانسمان، نه؟ عمل جراحی، نه؟ قطع عضو به خاطر عدم سرایت عفونت! یعنی میخوام بگم این جان اگر باشه، میتونه خیلی کارا بکنه! خیلی! به خطر انداختنش باید توجیه عقلانی مطلق داشته باشه! نه نسبی!

حتی اگر این جان بتونه رو سر یه یتیم دست بکشه، فقط دست بکشه، تا اون شاد بشه، یا حتی کارای خیلی خیلی کوچک تر و کم ارزش تر، نباید بره کوه و خودشو بکشه!

راجع به اون سوال هم که گفتم، فک نکنم ما قدمون به این مباحث برسه ولی تا حدی تو دو تا پاراگراف قبلی گفتم یه چیزایی.

ببخشید بابت رک گویی.
لیلای او گفته است :

سلام
خوبه اشاره کردید "بعضی"!
یعنی انقدر الکی الکی؟
جون عزیزه درست ولی از این جون باید تا داریمش استفاده کنیم دیگه.
میدونم چی می فرمایید.
ولی خب اگه بخاطر ترس از خطر جانی، بیخیال بعضی رویاهامون بشیم،بنظرتون کاملا عقلانیه؟!
منظورم اینه خطر همیشه هست. گاهی باید به جون بخریم تا چیزهای جالب و معرکه رو تجربه کنیم.
بعضیا اسمش رو میذارن دیوونگی. من شک دارم. گاهی باید دیوونگی کرد! تا زندگی یکنواخت و یک ریتم و بی روح نباشه. ممکنه بگید خب تفریحات و هیجانات کم خطرتری هم هست. درسته. اما آدرنالین خون ها متفاوته. بعضی ها تا خطرها و موقعیت های خیلی پرمخاطره رو تجربه نکن ارضا و اقناع نمیشن. خوبه که از سر احتیاط و ترس از مرگ قید خواست هاشون رو بزنن؟!!؟ انسان اگه نخواد بمیره بهتره زندگی نکنه. شاید بگید مرگ بیهوده. ولی برای خود شخص بیهوده نیست چراکه با اون عمل احساس انسانیت و شجاعت و طراوت میکنه. در راه رویاش میمیره. الان حتما می فرمایید کدوم انسانیت؟! انسانیت مگه به این دیوونه بازیاست؟چه رویای پوچی...چه خودخواهانه و...
در مورد کوهنوردها دست کم فکر میکنم این گروه رو متمایز کنیم چون کوهنوردی واقعا یه فعالیت ارزنده ست از نظر من. انسان رو میسازه. کلاس آموزشی فلسفه ی عملیه برا خودش.

همه اینایی که گفتم در جهان بینی اسلامی میدونم که جواب داره. میدونم یه مسلمان چرا نمیتونه مثل اینایی که عرض کردم فکر کنه.

فقط خواستم اینا رو در جواب اون "زرشک" که فرمودید، بگم! یعنی با جهان بینی متفاوت، هیچ اقدام و فعل- حماقت گونه از دید ما- خیلی هم پربیراه نیست.

نظر خودم اینه نه افراط نه تفریط...

من هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که مرز حماقت و شجاعت کجاست!؟ یعنی انقدر سوالم بیخود بود که جواب نداره؟! اگه میدونستم زودتر میپرسیدم!!!

""قـــاف"" گفته است :
[quote=لیلای او;399461;636423][quote=""قـــاف"";389402;636419][quote=لیلای او;399461;636379][quote=""قـــاف"";389402;635497]سلام
خوب مثل بعضی کوهنوردا و اتومبیل ران ها و موتورسوارها میمونه. الکی الکی این جون عزیز رو به خطر میندازن که مثلا هیجان رو تجربه کنن یا به اوج قله کوه برسن تا از آنجا قله های انسانیت را درنوردند! زرشک!

سلام
قضیه روانشناسی بود؟ خب بگید از اول! این جوری که شما صحبت کردید فکر کنم روح یکی از اون کوهنوردا در شما هلول کرده بود!
حالا این هلول روح نتیجه اش چی بود؟ دیدین عجب آدمایی هستن اینا! یعنی صد رحمت به نیهیلیستا! :)

ولی این بحث رو من هر از گاهی با دوستم می کنم. هیچ وقت هم هیچ کدوممون نتونستیم اون یکی رو قانع کنیم!

حرمت نگه دار دلم! كاين اشك، خون بهاي عمر رفته من است. "حسين پناهي"

شنبه 9/6/1392 - 14:57 - 0 تشکر 638624

""قـــاف"" گفته است :

سلام
قضیه روانشناسی بود؟ خب بگید از اول! این جوری که شما صحبت کردید فکر کنم روح یکی از اون کوهنوردا در شما هلول کرده بود!
حالا این هلول روح نتیجه اش چی بود؟ دیدین عجب آدمایی هستن اینا! یعنی صد رحمت به نیهیلیستا! :)

ولی این بحث رو من هر از گاهی با دوستم می کنم. هیچ وقت هم هیچ کدوممون نتونستیم اون یکی رو قانع کنیم!
لیلای او گفته است :

سلام
آخ جون عصبانی شدین! خیله خب میدونم...عصبانی نشدین...فقط جوش اوردین! باشه! منظورم اینه جوش اوردین که چرا انقدر غیر منطقی شدم...خب آروم باشید که بگم دیگه...بعدش بزنید!
باور بفرمایید اون بُعد عقلانیِ اسلامی من کاملا و تماما با شما موافقه از خودتون سفت و سخت تر:) یعنی همون عقلی که من و شما میدونیم چی هست و تکلیفش نسبت به حق و باطل و درست و غلط و منطق و غیر منطق و خوب و بد مشخصه:)
آقا! ولی اون بخش فراعقلی من! شایدم مادون عقلی! گاهی دلش میخواد از قالب منطق عقل اسلامی بیاد بیرون. یعنی یه جایی تو ذهنم گاهی همه حساب کتابای پیشفرض و چارچوب های مشخص و خلاصه هرچی ذهن تا الان درست و غلط فرض کرده میذاره کنار. سعی میکنه نفوذ کنه به ذهن انسانای مختلف که باهاش هم عقیده نیستن. در عین حال اون عقل اصلیه کماکان فعال میمونه ها. یعنی مثلا حکم درست یا غلطیشو کسی وتو نمیکنه. اما...معلق میکنه. پس سعی میکنم با یه نگاه دیگه به افرادی که جاهل/بی عقل/گمراه/فاسد/در اشتباه/مریض/بیمار روحی و غیره بنظر میرسند،عمیق تر خیره شم ببینم میتونم درکشون کنم یا نه! نه که توجیه کنم...نه که تبرئه کنم...نه...فقط موقتا قضاوت رو میذارم کنار ببینم ریشه ی روحی و روانی شخصیت اونها برام قابل شناخت هست یا نه.
تمایلات نسبی گرایانه ام رو انکار نمیکنم. اما به عنوان یه مسلمون نمیتونم نسبی گرا باشم. برای همین گاهی اختیارا نسبی فکر میکنم. نسبت به متفاوت ترین و دورترین آدمها از شخصیت خودم سعی بر هم اندیشی و فهم و درک و همذات پنداری میکنم تا......تاش رو دقیق نمیدونم. یه گرایشه. هم گرایش روان شناختی هم گرایش فیلسوفانه هم گرایش نویسندگی و هم داستان پردازی وحتی گرایش به درمانگری/معلمی/راهنمایی دینی/گفتگو و...و کمِ کم:ارتباط آسون تر و باکیفیت تر و صحیح تر و زیباتر با آدمها. همه ی آدمها.
و همینطور برای قضاوت نکردن. دست کم قضاوت سطحی نکردن.
اینا خودشون رویای من هستن...یا مقدمه ی رویاهای من...یا لازمه ی رویاهام...یا معلول رویا...


نظر خودم هنوز همونه:نه افراط نه تفریط

فرمایشات جنابعالی هم درست.

هنوزم مرز حماقت و شجاعت برام کمی مبهمه. یعنی ملاکهای روشن و دقیق میخوام.

متشکرم بابت رک گویی.

""قـــاف"" گفته است :

سلام
رک بگم؟
ناراحت نمیشین؟
فک کنم خودتون قبلا گفتین نمیشین!
پس با اجازه:

حالا بازم بگین ما فیلسوفا تو فضا سیر نمیکنیم!
نه بگین دیگه!  :)
یعنی چی که جهان بینیشون باعث میشه که فلان و اَله؟!
بابا حساب دو دو تا چهار تاست دیگه!
به هیچ وجه نمیگم نباید خطر کرد. به هیچ وجه! فقط میگم باید ارزشش رو داشته باشه. اون کسی که آدرنالینش به این راحتیا بیرون نمیاد بره دکتر! اونی هم که جهان بینیش میگه برم بالای قله کوه تا انسانیت رو یاد بگیرم، جهان بینیش رو عوض کنه! چون انسانیت چیزی نیست که فقط بالای کوه پیدا بشه. در جریان هستید که وقتی میگم کوه، منظورم کوه نیست ها! کوووووووووووووووووووهه! از اون کوه ها که آدم خسته میشه، میره و برنمیگرده!

من به خطر انداختن جان را امری مقدس میدانم. به شرطی که بدونم این به خطر انداختن، یه زخم عمیقی رو درمان میکنه. نه یه زخمی که با چسب زخم هم درمان میشه! چسب زخم نه؟ پانسمان، نه؟ عمل جراحی، نه؟ قطع عضو به خاطر عدم سرایت عفونت! یعنی میخوام بگم این جان اگر باشه، میتونه خیلی کارا بکنه! خیلی! به خطر انداختنش باید توجیه عقلانی مطلق داشته باشه! نه نسبی!

حتی اگر این جان بتونه رو سر یه یتیم دست بکشه، فقط دست بکشه، تا اون شاد بشه، یا حتی کارای خیلی خیلی کوچک تر و کم ارزش تر، نباید بره کوه و خودشو بکشه!

راجع به اون سوال هم که گفتم، فک نکنم ما قدمون به این مباحث برسه ولی تا حدی تو دو تا پاراگراف قبلی گفتم یه چیزایی.

ببخشید بابت رک گویی.
لیلای او گفته است :

سلام
خوبه اشاره کردید "بعضی"!
یعنی انقدر الکی الکی؟
جون عزیزه درست ولی از این جون باید تا داریمش استفاده کنیم دیگه.
میدونم چی می فرمایید.
ولی خب اگه بخاطر ترس از خطر جانی، بیخیال بعضی رویاهامون بشیم،بنظرتون کاملا عقلانیه؟!
منظورم اینه خطر همیشه هست. گاهی باید به جون بخریم تا چیزهای جالب و معرکه رو تجربه کنیم.
بعضیا اسمش رو میذارن دیوونگی. من شک دارم. گاهی باید دیوونگی کرد! تا زندگی یکنواخت و یک ریتم و بی روح نباشه. ممکنه بگید خب تفریحات و هیجانات کم خطرتری هم هست. درسته. اما آدرنالین خون ها متفاوته. بعضی ها تا خطرها و موقعیت های خیلی پرمخاطره رو تجربه نکن ارضا و اقناع نمیشن. خوبه که از سر احتیاط و ترس از مرگ قید خواست هاشون رو بزنن؟!!؟ انسان اگه نخواد بمیره بهتره زندگی نکنه. شاید بگید مرگ بیهوده. ولی برای خود شخص بیهوده نیست چراکه با اون عمل احساس انسانیت و شجاعت و طراوت میکنه. در راه رویاش میمیره. الان حتما می فرمایید کدوم انسانیت؟! انسانیت مگه به این دیوونه بازیاست؟چه رویای پوچی...چه خودخواهانه و...
در مورد کوهنوردها دست کم فکر میکنم این گروه رو متمایز کنیم چون کوهنوردی واقعا یه فعالیت ارزنده ست از نظر من. انسان رو میسازه. کلاس آموزشی فلسفه ی عملیه برا خودش.

همه اینایی که گفتم در جهان بینی اسلامی میدونم که جواب داره. میدونم یه مسلمان چرا نمیتونه مثل اینایی که عرض کردم فکر کنه.

فقط خواستم اینا رو در جواب اون "زرشک" که فرمودید، بگم! یعنی با جهان بینی متفاوت، هیچ اقدام و فعل- حماقت گونه از دید ما- خیلی هم پربیراه نیست.

نظر خودم اینه نه افراط نه تفریط...

من هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که مرز حماقت و شجاعت کجاست!؟ یعنی انقدر سوالم بیخود بود که جواب نداره؟! اگه میدونستم زودتر میپرسیدم!!!

""قـــاف"" گفته است :
[quote=""قـــاف"";389402;636613][quote=لیلای او;399461;636423][quote=""قـــاف"";389402;636419][quote=لیلای او;399461;636379][quote=""قـــاف"";389402;635497]سلام
خوب مثل بعضی کوهنوردا و اتومبیل ران ها و موتورسوارها میمونه. الکی الکی این جون عزیز رو به خطر میندازن که مثلا هیجان رو تجربه کنن یا به اوج قله کوه برسن تا از آنجا قله های انسانیت را درنوردند! زرشک!

سلام
نه پس روانپریشی بود! میگنا...آدم بخواد از یه حدی عاقل تر باشه بازم تو دام دیوانگی میفته!(+بنگرید به امضام)
خب چه خوب! پس خیلی طبیعی جلوه کرد! اصلا هدف هم همین به قول شما هلول روح بود دیگر برادر...همذات پنداری به عبارتی...
از شما چه پنهون...کوهنورد که سهل است...تلاش ما بر معتادین گرام/سارقین عزیز/جنایتکاران محترم/از رئوس جماهیر گرفته تا دوره گردان دلنواز کوی و برزن ها هم تعلق میگیرد:) خب دوست دارم درکشون کنم. آدم فقط باید از ما بهتران رو خوب بشناسه؟ از ما بهترون دیگه (!) فقط بووووقن؟
خداوند که جای خود....پیامبر و اولیا و صالحان که فبها...شیطان را نیز باید فهمید! خالدون فی نارها ایضا!
شما دوست داری خودت بری بهشت و غمت نباشه تو اون جهندم کی داره له له میزنه!؟
حقشه؟!!
عـــــــــــه؟!؟! حاشا به این نوع دوستی! من بهشتیانی که غم جهنمیان رو نداشته باشن درک نمیکنم استثنائا!
پس قدم اول اینه: آدم سعی کنه همه رو بشناسه...حالا بعدش حق میدیم بهشون یا نه بحث خودشو داره.
و البته شناخت ابدا ساده نیست...کاملش که اصلا ممکن نیست...از اینا سخت ترررر: موارد خیلی دم دستیه:
وقتی یه نفر عصبانیه و ازت انتقاد میکنه/وقتی کسی کارهای احمقانه ازش سر میزنه/وقتی حرفای نامربوط میشنوی/وقتی یه نفر دلت رو ندیده میگیره....(فایده رو میخوام عرض کنم) عدل همین جاهاست که این همذاتپنداری باید بکار بیاد و از اون موارد عجیب غریب به مراتب سخت تره...آدم اگه همین موارد روزمره بتونه تا حدی خودشو بذاره جای طرفش...و تحلیل کنه که چی شد طرف همچه حرفی زد؟چه شاخصه های روحی روانی فکری اجتماعی و غیره ذلک رو این واکنش او تاثیر داشته؟...نتیجه: کوووولاکه! کولاک روابط! خصوصا در روابط خانواده...
زوجین که اگه هر دو متقابلا سعی کنن این همذات پنداری رو خیلی دقیق و کامل اجرا کنن که دیگه فکر کنم زندگیشون کمتر از بهشت نباشه!

الان به فایده اش ایمان اوردین؟!

نهیلیستها؟نمیخواین بگین که هیچ زمانی نبوده شما نهیلیست نشده باشین!؟!
----------------------
قشنگیش به اینه هیچکدوم قانع نشین:)
---------------------
عذر بابت تاخیر جبری


یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


شنبه 9/6/1392 - 20:39 - 0 تشکر 638737

لیلای او گفته است :

سلام
نه پس روانپریشی بود! میگنا...آدم بخواد از یه حدی عاقل تر باشه بازم تو دام دیوانگی میفته!(+بنگرید به امضام)
خب چه خوب! پس خیلی طبیعی جلوه کرد! اصلا هدف هم همین به قول شما هلول روح بود دیگر برادر...همذات پنداری به عبارتی...
از شما چه پنهون...کوهنورد که سهل است...تلاش ما بر معتادین گرام/سارقین عزیز/جنایتکاران محترم/از رئوس جماهیر گرفته تا دوره گردان دلنواز کوی و برزن ها هم تعلق میگیرد:) خب دوست دارم درکشون کنم. آدم فقط باید از ما بهتران رو خوب بشناسه؟ از ما بهترون دیگه (!) فقط بووووقن؟
خداوند که جای خود....پیامبر و اولیا و صالحان که فبها...شیطان را نیز باید فهمید! خالدون فی نارها ایضا!
شما دوست داری خودت بری بهشت و غمت نباشه تو اون جهندم کی داره له له میزنه!؟
حقشه؟!!
عـــــــــــه؟!؟! حاشا به این نوع دوستی! من بهشتیانی که غم جهنمیان رو نداشته باشن درک نمیکنم استثنائا!
پس قدم اول اینه: آدم سعی کنه همه رو بشناسه...حالا بعدش حق میدیم بهشون یا نه بحث خودشو داره.
و البته شناخت ابدا ساده نیست...کاملش که اصلا ممکن نیست...از اینا سخت ترررر: موارد خیلی دم دستیه:
وقتی یه نفر عصبانیه و ازت انتقاد میکنه/وقتی کسی کارهای احمقانه ازش سر میزنه/وقتی حرفای نامربوط میشنوی/وقتی یه نفر دلت رو ندیده میگیره....(فایده رو میخوام عرض کنم) عدل همین جاهاست که این همذاتپنداری باید بکار بیاد و از اون موارد عجیب غریب به مراتب سخت تره...آدم اگه همین موارد روزمره بتونه تا حدی خودشو بذاره جای طرفش...و تحلیل کنه که چی شد طرف همچه حرفی زد؟چه شاخصه های روحی روانی فکری اجتماعی و غیره ذلک رو این واکنش او تاثیر داشته؟...نتیجه: کوووولاکه! کولاک روابط! خصوصا در روابط خانواده...
زوجین که اگه هر دو متقابلا سعی کنن این همذات پنداری رو خیلی دقیق و کامل اجرا کنن که دیگه فکر کنم زندگیشون کمتر از بهشت نباشه!

الان به فایده اش ایمان اوردین؟!

نهیلیستها؟نمیخواین بگین که هیچ زمانی نبوده شما نهیلیست نشده باشین!؟!
----------------------
قشنگیش به اینه هیچکدوم قانع نشین:)
---------------------
عذر بابت تاخیر جبری


""قـــاف"" گفته است :

سلام
قضیه روانشناسی بود؟ خب بگید از اول! این جوری که شما صحبت کردید فکر کنم روح یکی از اون کوهنوردا در شما هلول کرده بود!
حالا این هلول روح نتیجه اش چی بود؟ دیدین عجب آدمایی هستن اینا! یعنی صد رحمت به نیهیلیستا! :)

ولی این بحث رو من هر از گاهی با دوستم می کنم. هیچ وقت هم هیچ کدوممون نتونستیم اون یکی رو قانع کنیم!
لیلای او گفته است :

سلام
آخ جون عصبانی شدین! خیله خب میدونم...عصبانی نشدین...فقط جوش اوردین! باشه! منظورم اینه جوش اوردین که چرا انقدر غیر منطقی شدم...خب آروم باشید که بگم دیگه...بعدش بزنید!
باور بفرمایید اون بُعد عقلانیِ اسلامی من کاملا و تماما با شما موافقه از خودتون سفت و سخت تر:) یعنی همون عقلی که من و شما میدونیم چی هست و تکلیفش نسبت به حق و باطل و درست و غلط و منطق و غیر منطق و خوب و بد مشخصه:)
آقا! ولی اون بخش فراعقلی من! شایدم مادون عقلی! گاهی دلش میخواد از قالب منطق عقل اسلامی بیاد بیرون. یعنی یه جایی تو ذهنم گاهی همه حساب کتابای پیشفرض و چارچوب های مشخص و خلاصه هرچی ذهن تا الان درست و غلط فرض کرده میذاره کنار. سعی میکنه نفوذ کنه به ذهن انسانای مختلف که باهاش هم عقیده نیستن. در عین حال اون عقل اصلیه کماکان فعال میمونه ها. یعنی مثلا حکم درست یا غلطیشو کسی وتو نمیکنه. اما...معلق میکنه. پس سعی میکنم با یه نگاه دیگه به افرادی که جاهل/بی عقل/گمراه/فاسد/در اشتباه/مریض/بیمار روحی و غیره بنظر میرسند،عمیق تر خیره شم ببینم میتونم درکشون کنم یا نه! نه که توجیه کنم...نه که تبرئه کنم...نه...فقط موقتا قضاوت رو میذارم کنار ببینم ریشه ی روحی و روانی شخصیت اونها برام قابل شناخت هست یا نه.
تمایلات نسبی گرایانه ام رو انکار نمیکنم. اما به عنوان یه مسلمون نمیتونم نسبی گرا باشم. برای همین گاهی اختیارا نسبی فکر میکنم. نسبت به متفاوت ترین و دورترین آدمها از شخصیت خودم سعی بر هم اندیشی و فهم و درک و همذات پنداری میکنم تا......تاش رو دقیق نمیدونم. یه گرایشه. هم گرایش روان شناختی هم گرایش فیلسوفانه هم گرایش نویسندگی و هم داستان پردازی وحتی گرایش به درمانگری/معلمی/راهنمایی دینی/گفتگو و...و کمِ کم:ارتباط آسون تر و باکیفیت تر و صحیح تر و زیباتر با آدمها. همه ی آدمها.
و همینطور برای قضاوت نکردن. دست کم قضاوت سطحی نکردن.
اینا خودشون رویای من هستن...یا مقدمه ی رویاهای من...یا لازمه ی رویاهام...یا معلول رویا...


نظر خودم هنوز همونه:نه افراط نه تفریط

فرمایشات جنابعالی هم درست.

هنوزم مرز حماقت و شجاعت برام کمی مبهمه. یعنی ملاکهای روشن و دقیق میخوام.

متشکرم بابت رک گویی.

""قـــاف"" گفته است :

سلام
رک بگم؟
ناراحت نمیشین؟
فک کنم خودتون قبلا گفتین نمیشین!
پس با اجازه:

حالا بازم بگین ما فیلسوفا تو فضا سیر نمیکنیم!
نه بگین دیگه!  :)
یعنی چی که جهان بینیشون باعث میشه که فلان و اَله؟!
بابا حساب دو دو تا چهار تاست دیگه!
به هیچ وجه نمیگم نباید خطر کرد. به هیچ وجه! فقط میگم باید ارزشش رو داشته باشه. اون کسی که آدرنالینش به این راحتیا بیرون نمیاد بره دکتر! اونی هم که جهان بینیش میگه برم بالای قله کوه تا انسانیت رو یاد بگیرم، جهان بینیش رو عوض کنه! چون انسانیت چیزی نیست که فقط بالای کوه پیدا بشه. در جریان هستید که وقتی میگم کوه، منظورم کوه نیست ها! کوووووووووووووووووووهه! از اون کوه ها که آدم خسته میشه، میره و برنمیگرده!

من به خطر انداختن جان را امری مقدس میدانم. به شرطی که بدونم این به خطر انداختن، یه زخم عمیقی رو درمان میکنه. نه یه زخمی که با چسب زخم هم درمان میشه! چسب زخم نه؟ پانسمان، نه؟ عمل جراحی، نه؟ قطع عضو به خاطر عدم سرایت عفونت! یعنی میخوام بگم این جان اگر باشه، میتونه خیلی کارا بکنه! خیلی! به خطر انداختنش باید توجیه عقلانی مطلق داشته باشه! نه نسبی!

حتی اگر این جان بتونه رو سر یه یتیم دست بکشه، فقط دست بکشه، تا اون شاد بشه، یا حتی کارای خیلی خیلی کوچک تر و کم ارزش تر، نباید بره کوه و خودشو بکشه!

راجع به اون سوال هم که گفتم، فک نکنم ما قدمون به این مباحث برسه ولی تا حدی تو دو تا پاراگراف قبلی گفتم یه چیزایی.

ببخشید بابت رک گویی.
لیلای او گفته است :

سلام
خوبه اشاره کردید "بعضی"!
یعنی انقدر الکی الکی؟
جون عزیزه درست ولی از این جون باید تا داریمش استفاده کنیم دیگه.
میدونم چی می فرمایید.
ولی خب اگه بخاطر ترس از خطر جانی، بیخیال بعضی رویاهامون بشیم،بنظرتون کاملا عقلانیه؟!
منظورم اینه خطر همیشه هست. گاهی باید به جون بخریم تا چیزهای جالب و معرکه رو تجربه کنیم.
بعضیا اسمش رو میذارن دیوونگی. من شک دارم. گاهی باید دیوونگی کرد! تا زندگی یکنواخت و یک ریتم و بی روح نباشه. ممکنه بگید خب تفریحات و هیجانات کم خطرتری هم هست. درسته. اما آدرنالین خون ها متفاوته. بعضی ها تا خطرها و موقعیت های خیلی پرمخاطره رو تجربه نکن ارضا و اقناع نمیشن. خوبه که از سر احتیاط و ترس از مرگ قید خواست هاشون رو بزنن؟!!؟ انسان اگه نخواد بمیره بهتره زندگی نکنه. شاید بگید مرگ بیهوده. ولی برای خود شخص بیهوده نیست چراکه با اون عمل احساس انسانیت و شجاعت و طراوت میکنه. در راه رویاش میمیره. الان حتما می فرمایید کدوم انسانیت؟! انسانیت مگه به این دیوونه بازیاست؟چه رویای پوچی...چه خودخواهانه و...
در مورد کوهنوردها دست کم فکر میکنم این گروه رو متمایز کنیم چون کوهنوردی واقعا یه فعالیت ارزنده ست از نظر من. انسان رو میسازه. کلاس آموزشی فلسفه ی عملیه برا خودش.

همه اینایی که گفتم در جهان بینی اسلامی میدونم که جواب داره. میدونم یه مسلمان چرا نمیتونه مثل اینایی که عرض کردم فکر کنه.

فقط خواستم اینا رو در جواب اون "زرشک" که فرمودید، بگم! یعنی با جهان بینی متفاوت، هیچ اقدام و فعل- حماقت گونه از دید ما- خیلی هم پربیراه نیست.

نظر خودم اینه نه افراط نه تفریط...

من هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که مرز حماقت و شجاعت کجاست!؟ یعنی انقدر سوالم بیخود بود که جواب نداره؟! اگه میدونستم زودتر میپرسیدم!!!

""قـــاف"" گفته است :
[quote=لیلای او;399461;638624][quote=""قـــاف"";389402;636613][quote=لیلای او;399461;636423][quote=""قـــاف"";389402;636419][quote=لیلای او;399461;636379][quote=""قـــاف"";389402;635497]سلام
خوب مثل بعضی کوهنوردا و اتومبیل ران ها و موتورسوارها میمونه. الکی الکی این جون عزیز رو به خطر میندازن که مثلا هیجان رو تجربه کنن یا به اوج قله کوه برسن تا از آنجا قله های انسانیت را درنوردند! زرشک!

سلام
واقعا خصلت خوبیه. این درک دیگران.

آما:

لعنت کردن یکی دیگه نشان دهنده چه چیزیه؟ غیر از اینه که ما یه نفرت از اون داریم؟ آیا میشه یکی رو لعنت کرد و همزمان براش دعا کرد؟ براش دلسوزی کرد؟ (طبق گفته خودتون راجع به خالدون فی نار ها) البته منظورم درک کردن یا نکردنشون نیست. منظورم دلسوزی براشونه. مثلا یزید!
میخوام بگم این مدل دل سوزی میتونه عواقب بدی برامون داشته باشه. نظرتون چیه؟


.......................
گاهی آدم احساس پوچی ممکنه بکنه. اما این دلیل بر تایید اون حس نیست!
....................
خواهش میکنم. تاخیر معنیش میتونه این باشه که سرتون شلوغه و این خوشحال کننده است.
البته میتونه معنیش این هم نباشه :)


ممنون

حرمت نگه دار دلم! كاين اشك، خون بهاي عمر رفته من است. "حسين پناهي"

شنبه 9/6/1392 - 21:40 - 0 تشکر 638743

""قـــاف"" گفته است :

سلام
واقعا خصلت خوبیه. این درک دیگران.

آما:

لعنت کردن یکی دیگه نشان دهنده چه چیزیه؟ غیر از اینه که ما یه نفرت از اون داریم؟ آیا میشه یکی رو لعنت کرد و همزمان براش دعا کرد؟ براش دلسوزی کرد؟ (طبق گفته خودتون راجع به خالدون فی نار ها) البته منظورم درک کردن یا نکردنشون نیست. منظورم دلسوزی براشونه. مثلا یزید!
میخوام بگم این مدل دل سوزی میتونه عواقب بدی برامون داشته باشه. نظرتون چیه؟


.......................
گاهی آدم احساس پوچی ممکنه بکنه. اما این دلیل بر تایید اون حس نیست!
....................
خواهش میکنم. تاخیر معنیش میتونه این باشه که سرتون شلوغه و این خوشحال کننده است.
البته میتونه معنیش این هم نباشه :)


ممنون
لیلای او گفته است :

سلام
نه پس روانپریشی بود! میگنا...آدم بخواد از یه حدی عاقل تر باشه بازم تو دام دیوانگی میفته!(+بنگرید به امضام)
خب چه خوب! پس خیلی طبیعی جلوه کرد! اصلا هدف هم همین به قول شما هلول روح بود دیگر برادر...همذات پنداری به عبارتی...
از شما چه پنهون...کوهنورد که سهل است...تلاش ما بر معتادین گرام/سارقین عزیز/جنایتکاران محترم/از رئوس جماهیر گرفته تا دوره گردان دلنواز کوی و برزن ها هم تعلق میگیرد:) خب دوست دارم درکشون کنم. آدم فقط باید از ما بهتران رو خوب بشناسه؟ از ما بهترون دیگه (!) فقط بووووقن؟
خداوند که جای خود....پیامبر و اولیا و صالحان که فبها...شیطان را نیز باید فهمید! خالدون فی نارها ایضا!
شما دوست داری خودت بری بهشت و غمت نباشه تو اون جهندم کی داره له له میزنه!؟
حقشه؟!!
عـــــــــــه؟!؟! حاشا به این نوع دوستی! من بهشتیانی که غم جهنمیان رو نداشته باشن درک نمیکنم استثنائا!
پس قدم اول اینه: آدم سعی کنه همه رو بشناسه...حالا بعدش حق میدیم بهشون یا نه بحث خودشو داره.
و البته شناخت ابدا ساده نیست...کاملش که اصلا ممکن نیست...از اینا سخت ترررر: موارد خیلی دم دستیه:
وقتی یه نفر عصبانیه و ازت انتقاد میکنه/وقتی کسی کارهای احمقانه ازش سر میزنه/وقتی حرفای نامربوط میشنوی/وقتی یه نفر دلت رو ندیده میگیره....(فایده رو میخوام عرض کنم) عدل همین جاهاست که این همذاتپنداری باید بکار بیاد و از اون موارد عجیب غریب به مراتب سخت تره...آدم اگه همین موارد روزمره بتونه تا حدی خودشو بذاره جای طرفش...و تحلیل کنه که چی شد طرف همچه حرفی زد؟چه شاخصه های روحی روانی فکری اجتماعی و غیره ذلک رو این واکنش او تاثیر داشته؟...نتیجه: کوووولاکه! کولاک روابط! خصوصا در روابط خانواده...
زوجین که اگه هر دو متقابلا سعی کنن این همذات پنداری رو خیلی دقیق و کامل اجرا کنن که دیگه فکر کنم زندگیشون کمتر از بهشت نباشه!

الان به فایده اش ایمان اوردین؟!

نهیلیستها؟نمیخواین بگین که هیچ زمانی نبوده شما نهیلیست نشده باشین!؟!
----------------------
قشنگیش به اینه هیچکدوم قانع نشین:)
---------------------
عذر بابت تاخیر جبری


""قـــاف"" گفته است :

سلام
قضیه روانشناسی بود؟ خب بگید از اول! این جوری که شما صحبت کردید فکر کنم روح یکی از اون کوهنوردا در شما هلول کرده بود!
حالا این هلول روح نتیجه اش چی بود؟ دیدین عجب آدمایی هستن اینا! یعنی صد رحمت به نیهیلیستا! :)

ولی این بحث رو من هر از گاهی با دوستم می کنم. هیچ وقت هم هیچ کدوممون نتونستیم اون یکی رو قانع کنیم!
لیلای او گفته است :

سلام
آخ جون عصبانی شدین! خیله خب میدونم...عصبانی نشدین...فقط جوش اوردین! باشه! منظورم اینه جوش اوردین که چرا انقدر غیر منطقی شدم...خب آروم باشید که بگم دیگه...بعدش بزنید!
باور بفرمایید اون بُعد عقلانیِ اسلامی من کاملا و تماما با شما موافقه از خودتون سفت و سخت تر:) یعنی همون عقلی که من و شما میدونیم چی هست و تکلیفش نسبت به حق و باطل و درست و غلط و منطق و غیر منطق و خوب و بد مشخصه:)
آقا! ولی اون بخش فراعقلی من! شایدم مادون عقلی! گاهی دلش میخواد از قالب منطق عقل اسلامی بیاد بیرون. یعنی یه جایی تو ذهنم گاهی همه حساب کتابای پیشفرض و چارچوب های مشخص و خلاصه هرچی ذهن تا الان درست و غلط فرض کرده میذاره کنار. سعی میکنه نفوذ کنه به ذهن انسانای مختلف که باهاش هم عقیده نیستن. در عین حال اون عقل اصلیه کماکان فعال میمونه ها. یعنی مثلا حکم درست یا غلطیشو کسی وتو نمیکنه. اما...معلق میکنه. پس سعی میکنم با یه نگاه دیگه به افرادی که جاهل/بی عقل/گمراه/فاسد/در اشتباه/مریض/بیمار روحی و غیره بنظر میرسند،عمیق تر خیره شم ببینم میتونم درکشون کنم یا نه! نه که توجیه کنم...نه که تبرئه کنم...نه...فقط موقتا قضاوت رو میذارم کنار ببینم ریشه ی روحی و روانی شخصیت اونها برام قابل شناخت هست یا نه.
تمایلات نسبی گرایانه ام رو انکار نمیکنم. اما به عنوان یه مسلمون نمیتونم نسبی گرا باشم. برای همین گاهی اختیارا نسبی فکر میکنم. نسبت به متفاوت ترین و دورترین آدمها از شخصیت خودم سعی بر هم اندیشی و فهم و درک و همذات پنداری میکنم تا......تاش رو دقیق نمیدونم. یه گرایشه. هم گرایش روان شناختی هم گرایش فیلسوفانه هم گرایش نویسندگی و هم داستان پردازی وحتی گرایش به درمانگری/معلمی/راهنمایی دینی/گفتگو و...و کمِ کم:ارتباط آسون تر و باکیفیت تر و صحیح تر و زیباتر با آدمها. همه ی آدمها.
و همینطور برای قضاوت نکردن. دست کم قضاوت سطحی نکردن.
اینا خودشون رویای من هستن...یا مقدمه ی رویاهای من...یا لازمه ی رویاهام...یا معلول رویا...


نظر خودم هنوز همونه:نه افراط نه تفریط

فرمایشات جنابعالی هم درست.

هنوزم مرز حماقت و شجاعت برام کمی مبهمه. یعنی ملاکهای روشن و دقیق میخوام.

متشکرم بابت رک گویی.

""قـــاف"" گفته است :

سلام
رک بگم؟
ناراحت نمیشین؟
فک کنم خودتون قبلا گفتین نمیشین!
پس با اجازه:

حالا بازم بگین ما فیلسوفا تو فضا سیر نمیکنیم!
نه بگین دیگه!  :)
یعنی چی که جهان بینیشون باعث میشه که فلان و اَله؟!
بابا حساب دو دو تا چهار تاست دیگه!
به هیچ وجه نمیگم نباید خطر کرد. به هیچ وجه! فقط میگم باید ارزشش رو داشته باشه. اون کسی که آدرنالینش به این راحتیا بیرون نمیاد بره دکتر! اونی هم که جهان بینیش میگه برم بالای قله کوه تا انسانیت رو یاد بگیرم، جهان بینیش رو عوض کنه! چون انسانیت چیزی نیست که فقط بالای کوه پیدا بشه. در جریان هستید که وقتی میگم کوه، منظورم کوه نیست ها! کوووووووووووووووووووهه! از اون کوه ها که آدم خسته میشه، میره و برنمیگرده!

من به خطر انداختن جان را امری مقدس میدانم. به شرطی که بدونم این به خطر انداختن، یه زخم عمیقی رو درمان میکنه. نه یه زخمی که با چسب زخم هم درمان میشه! چسب زخم نه؟ پانسمان، نه؟ عمل جراحی، نه؟ قطع عضو به خاطر عدم سرایت عفونت! یعنی میخوام بگم این جان اگر باشه، میتونه خیلی کارا بکنه! خیلی! به خطر انداختنش باید توجیه عقلانی مطلق داشته باشه! نه نسبی!

حتی اگر این جان بتونه رو سر یه یتیم دست بکشه، فقط دست بکشه، تا اون شاد بشه، یا حتی کارای خیلی خیلی کوچک تر و کم ارزش تر، نباید بره کوه و خودشو بکشه!

راجع به اون سوال هم که گفتم، فک نکنم ما قدمون به این مباحث برسه ولی تا حدی تو دو تا پاراگراف قبلی گفتم یه چیزایی.

ببخشید بابت رک گویی.
لیلای او گفته است :

سلام
خوبه اشاره کردید "بعضی"!
یعنی انقدر الکی الکی؟
جون عزیزه درست ولی از این جون باید تا داریمش استفاده کنیم دیگه.
میدونم چی می فرمایید.
ولی خب اگه بخاطر ترس از خطر جانی، بیخیال بعضی رویاهامون بشیم،بنظرتون کاملا عقلانیه؟!
منظورم اینه خطر همیشه هست. گاهی باید به جون بخریم تا چیزهای جالب و معرکه رو تجربه کنیم.
بعضیا اسمش رو میذارن دیوونگی. من شک دارم. گاهی باید دیوونگی کرد! تا زندگی یکنواخت و یک ریتم و بی روح نباشه. ممکنه بگید خب تفریحات و هیجانات کم خطرتری هم هست. درسته. اما آدرنالین خون ها متفاوته. بعضی ها تا خطرها و موقعیت های خیلی پرمخاطره رو تجربه نکن ارضا و اقناع نمیشن. خوبه که از سر احتیاط و ترس از مرگ قید خواست هاشون رو بزنن؟!!؟ انسان اگه نخواد بمیره بهتره زندگی نکنه. شاید بگید مرگ بیهوده. ولی برای خود شخص بیهوده نیست چراکه با اون عمل احساس انسانیت و شجاعت و طراوت میکنه. در راه رویاش میمیره. الان حتما می فرمایید کدوم انسانیت؟! انسانیت مگه به این دیوونه بازیاست؟چه رویای پوچی...چه خودخواهانه و...
در مورد کوهنوردها دست کم فکر میکنم این گروه رو متمایز کنیم چون کوهنوردی واقعا یه فعالیت ارزنده ست از نظر من. انسان رو میسازه. کلاس آموزشی فلسفه ی عملیه برا خودش.

همه اینایی که گفتم در جهان بینی اسلامی میدونم که جواب داره. میدونم یه مسلمان چرا نمیتونه مثل اینایی که عرض کردم فکر کنه.

فقط خواستم اینا رو در جواب اون "زرشک" که فرمودید، بگم! یعنی با جهان بینی متفاوت، هیچ اقدام و فعل- حماقت گونه از دید ما- خیلی هم پربیراه نیست.

نظر خودم اینه نه افراط نه تفریط...

من هنوز جواب اون سوالمو نگرفتم که مرز حماقت و شجاعت کجاست!؟ یعنی انقدر سوالم بیخود بود که جواب نداره؟! اگه میدونستم زودتر میپرسیدم!!!

""قـــاف"" گفته است :
[quote=""قـــاف"";389402;638737][quote=لیلای او;399461;638624][quote=""قـــاف"";389402;636613][quote=لیلای او;399461;636423][quote=""قـــاف"";389402;636419][quote=لیلای او;399461;636379][quote=""قـــاف"";389402;635497]سلام
خوب مثل بعضی کوهنوردا و اتومبیل ران ها و موتورسوارها میمونه. الکی الکی این جون عزیز رو به خطر میندازن که مثلا هیجان رو تجربه کنن یا به اوج قله کوه برسن تا از آنجا قله های انسانیت را درنوردند! زرشک!

سلام
فقط اشتباه نشه. نه ادعا بود نه لاف نه واقعیت. بیان رویا بود. یک رویای جاری.
میدونید...مثلا خیلی جوونا توقع دارن مادر و پدر درکشون کنن و...برعکسش ساده تره. یعنی ما جوونا بریم به سمت درک بیشتر مادر و پدر. مادربزرگ و پدربزرگ نعمت بزرگی هستن در این امر. این خیلی به من کمک کرد. که برای شناخت به اونها و تا حد ممکن به خصوصیات اجداد و حتی قوم و نژاد رجوع کنم. قبل ها این اصل و نسب ها برام اهمیت آنچنانی نداشت. اما واقعا برای شناخت کلیدآسا عمل میکنه. پدر/مادر بزرگها رو خوب بشناسیم مستقیم و غیر مستقیم...و تحلیلشون کنیم...والدین رو خوبتر میشناسیم و میفهمیم. بعد خیلی مسائل که بعضا در خانواده هایی بغرنج یا آسیب زا میشه. خود به خود مرتفع میشه. این یه نیازه مهمه در هر خانواده ای که هستیم. قبل و بعد از تاهل.
اینا رو میگم که خیال نفرمایید فلسفه فقط برای آسموناست:) فلسفه به روانشناسی و طبعا به زندگی و روابط کمکهای شایانی میکنه....
-------------------
یه پست مشابهی تو شبکه داشتیم با دوستان مباحثه ای پیش اومد
:http://net.tebyan.net/helella/posts.html/603408
اینو اگه حوصله راه داد مطالعه بفرمایید خواستید اونجا نظرتون رو مرقوم کنید.
-------------------
درست میفرمایید. ولی خب ما دوستان اگه گه گاهان خاطرخواه عدم نشیم احساس آنرمالی بهمون دست میده!(شوخی:)
اصلا میدونید که عدم در اصل: عدن بوده...باغ عدن...بعد با "مَن" که به معنی انسان و نفس ومرد هست جمع و فشرده میشه، میشه "عدمن". همه عدمن! کیهان  و هستی و مافیها! صرفا جهت مزاح!
--------------------
بله. گاهی اینه. گاهی تنبلی. این بار هیچکدوم نبود!
--------------------
ممنون از حضورتون



یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


دوشنبه 11/6/1392 - 16:24 - 0 تشکر 639265

سلام به همگی

عسل تو دلم موج میزنه

ذوق و هیجان با جملات ذهنم دف و سنتور میزنن

بعد هفته ها...اندکی...فقط اندکی پیشرفت....در مسیر یک رویای دیرینه...بایدم این چنین آدم رو به شور و شگفتی بیاره.

هیچ وقت این لحظات رو فراموش نخواهم کرد.

کم کم داشتم نا امید میشدم. تمرین و تمرین..بی فایده بود. بی فایده...

اما حالا

روزنه ی امیدی رو به روم شکوفه زد. و حالا مثل شبنم روی گل...یه قطره نور لغزیده بر قلبم:)

شاید روزی حتی دست زدن به تحقق یک چنین رویایی...برام یه رویای خنده دار تو قاب دفتر آرزوها بود.

اما تصمیم گرفتم. شروع کردم. تلاش کردم. شکست خوردم. نا امید شدم. سرد شدم. منزجر شدم. خسته شدم. گیج شدم.بی خیال شدم. برگشتم. خواستم. فارق از نتیجه ادامه دادم. به خودم و باورهام پوزخند زدم. لذت بردم. ادامه دادم. خونسرد شدم. مشتاق تر شدم. پیگیر شدم. حالا نم نم...

چون طعم گس خرمالو...عجیبه! ولی دلچسب. چون دست کم چیزی هست. تغییری هست. امیدی هست. چشم اندازی بارانی. نوید یک بوسه ی آرمانی:)

-------------

اگه ان شاء الله رویام رو همون طور که خوابشو میبینم در بر گرفتم،،، کامل شرح ماجرا را نقل خواهم کرد:)

دعا کنید:)

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 12/6/1392 - 10:41 - 0 تشکر 639509

soltan_azdad گفته است :

افرین دقیقا
اینو تعمیم میدم به این موضوع که بعضی وقتا که مشکلاتمون برطرف میشن فکر میکنیم زور بازوی خودمون بود  و خدارو یادمون میره که ازش تشکر کنیم
در مورد جمله اخرتون من کوچیک بودم تو درمونگاه بودم یکی داشت برای یه خانواده ای که مریض بدحال داشتن امید میداد میگفت خدا بارونش رو همه جا میریزه.برای اینکه از خدا بیشتر بگیری ظرفت رو بزرگتر کن نه اینکه به خدا بگی همه رو برای تو بریزه...همیشه زیر گوشمه و ازش خیلی استفاده کردم
شما خیلی حرفای قشنگی میزنیا:) یکم بیشتر بگو من شخصا قلمتون رو میپسندم
heaven_h گفته است :
[quote=soltan_azdad;507077;634634][quote=heaven_h;612899;634407]
سلام 
رویاهایی که داشتم به لطف خدا چند مورد اساسیش برآورده شد و لحظات خیلی خوب و آرومی رو برای من رقم زد 
که نمیدونم چطوری شکرشون رو کنم . 
چند مورد هم الان در حال برآورده شدنه که باز هم از خدا ممنونم 
نکته ای که هست اینه که بعضی اوقات ما یادمون میره که این اتفاقات ای که داره توو زندگی مون می افته و برای ما روزمره شده یا اصلا خیلی عادی شده، زمانی تحققش جزء رویاهامون بوده 
ما رویاهامون رو گاها یادمون میره لذا وقتی هم براورده میشن برامون اهمیتی نداره 
اون رویاهایی هم که برآورده نشه به خاطر تنبلی و پیگیر نبودن خودم بوده 
یعنی واقعا فکر می کنم اگر تلاش من بیشتر بود خدا حتما کمکم می کرد و تکمیل می شد 
خدا در خیلی از موارد برای ما محدودیت ایجاد نمی کنه 
ما خودمون رو محدود می کنیم 



خیلی ممنون جناب سلطان 
نظر لطف شماست 

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.