برخی از ایرانیان گمان میبرند فریدون او را در روز نوروز کشت و از این رو، ایرانیان گفتند: «آمد نوروز» یعنی اینکه روز و روزگار نوینی را آغاز کردیم. اینان این روز را جشن گرفتند. گرفتار شدن آژی دهاک در روز مهرگان بود و ایرانیان در این هنگام گفتند:
« مهرگان برای کشتن کسی فرا رسید که مردم را سر می برید». ایرانیان گمان میبرند که از کار آژی دهاک هرگز چیزی نیکو نشنیدند جز یک چیز و آن اینکه چون بلای او به سختی گایید و دیر پای گردید، بزرگان کشور در باره کار به یکدیگر نامه نوشتند و پیک و پیام فرستادند و آنگاه همگی رای بر این نهادند که به دربار وی بروند. آنان بر این همداستان شدند که کابی(کاوه) اصفهانی بر اودر آید. کاوه بر او در آمد ولی او را درود نگفت بلکه از او پرسید: ای پادشاه، تو را با کدام درود بستایم؟ درودی بر آنکه بر همۀ اقلیم ها فرمان می راند یا درودی بر آنکه تنها بر همین اقلیم فرمانروایی دارد؟ پادشاه گفت: با درودی بر آنکه بر همۀ اقلیم ها فرمان می راند. زیرا من پادشاه سراسر زمینم. کابی(کاوه) گفت: اگر تو بر همۀ افلیم ها فرمان میرانی، چرا ازمیان همۀ آنها، بارهای گران و کارهای بی سامانت را بر دوش ما افکنده ای؟ چرا کارها را میان ایشان و ما بخش نکرده ای؟ کابی(کاوه) بر او گناهان فراوانی شمرد که آژی دهاک تازی کارگ افتاد و پادشاه، بکاری خود را پذیرفت و مردم را بنرمی بنواخت و نویدهای نیکو به ایشان داد و فرمود که بازگردند تا نیازهای ایشان را برآورد و خواسته های شان را به کار بندد و ایشان روانۀ شهرهای خود شوند.
مادر او در این انجمن حاضر بود و نکوهش گری های ایشان را می شنید و او از آژی دهاک بدتر بود. چون مردم بیرون رفتند، خشمگین به درون آمد و او را بر شکیبایی و بردباری نکوهش کرد و گفت: چرا همگی را نابود نکردی؟ چرا دست هایشان را نبریدی؟ چون زن سخن به درازا کشاند، آژی دهاک به وی گفت: ای مادر، تو هیچ اندیشه ای را در سر نداشته ای مگر اینکه من پیش از تو آن را پرورده ام. ولی این مردم سخن راست و استوار را آشکارا با من در میان گذاشتند و مرا با آن بکوفتند. هر بار که آهنگ تاختن بر ایشان و فرو کوفتن ایشان کردمف چنین دیدم که راستی و درستی به سان کوهی میان من و ایشان سر بر آورده است و من هیچ کاری نیارستم با ایشان کرد. ـآنگاه او به نیوشیدنِ سخنِ مردمِ بخش های گوناگون کشور نشست و نویدهای خود را به ایشان راست کرد و بیش تر نیاز های ایشان را بر آورد.
برخی گفته اند: فرمانروایی او ششصد سال به درازا کشید و سالیان زندگی او به یک هزار بر آمد و او در دیگر سال های زندگی اش به شان پادشاه بود زیرا نیروی فراوان داشت و فرمانش روا بود. میز گفته اندک پادشاهی او هزار و صد سال به دراز کشید.
....برخی گمان میبرند که نوح در زمان او می زیسته است. نوح به سوی وی و مردم کشورش فرستاده شده است. گویند همو بود که این شهرها را بنیاد گذارد و بساخت: بابل، صور و دمشق.