• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 6052)
چهارشنبه 2/5/1392 - 14:33 -0 تشکر 625117
نشاید احساس نفس

ســـــــــــــــــــــلام به همه دوستــــــــــای نــــــــــازم...
طاعات و عباداتتون مقبول درگاه حق
بعد3سال قلمم حس نوشتن پیدا کرده...بعضی روزا...برگی رو سیاه میکنه
میخام تو این تاپیک بعضی هاش رو که خیلی حس خوبی دارم براتون بذارم و نظرتون رو راجع به این حس و متن بگین...!!!
برای شروع میخام نقدم کنین.خیلی وقته ننوشتم.طبیعی هست که بعد این همه مدت ننوشتن و قلم به دست نگرفتن ایرادهایی داشته باشم...
خوشحال میشم نظرتون رو بگین تا بهتر بشم...

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه 2/5/1392 - 19:54 - 0 تشکر 625242

لیلای او گفته است :

سلام نفسم
نمیتونم بگم زیبا بود..چون اگه بگم کم گفتم...
فوق العاده دلنشین و احساسی بود:)
وقتی حس قوی باشه..متن هم عالی و تو دل برو خواهد بود..نبود؟
هر چه از دل برآید لاجرم بردل نشیند. به این ایمان دارم.
من وبلاگت هم دنبال میکردم
غبطه میخورم که انقدر روون مینویسی.
مخصوصا پشت صفحه مانیتور...
که کلمات فقط به من زبون درازی میکنن!
نفس صبحدم گفته است :
[quote=لیلای او;399461;625165][quote=نفس صبحدم;705102;625119]این اولین متن:




کمی کنار خاطراتم بنشین...
کوتاه هست.
میخواهم برایت از قرار داد آسمانیم بگویم.

قراردادی که هدفش توهستی

میخواهم پرواز کنم ، پروازی تا بی نهایت آسمان
آنجا همه چیز خوبست مهربان!
چشمانت ، هوایت ، عطر تنت ، نگاهت ، نفس هایت ، کلامت ، همه هست جز وجودت

آسمان یاریم میکند ، دستانم را گرفته ، پرواز کنم

بال هایم را ببین!

آسمان وسعتش را به من بخشید ،بالی برای پرواز به من هدیه کرد

آسمان دیشب طور دیگری مهربان بود...میدانی چرا؟

* آن هم همانند من عاشق شده ست*...*تو آسمان را هم درگیر چشمانت کرده ای*

ستاره هایش را در دستان من گذاشت تا کمی آرام کنارش بنشینم.آسمان هم فهمیده که بی قرار چشمانت هستم

ولی نمیدانست که من با دیدن چشمانت بی قرار بی قرار میشوم

قرار بعدیمان را میدانی چیست؟

قرارست از باران بخواهد که ببارد

آنقدر ببارد که تصویرت در آسمان هم نقش ببندد

قرار بود تصویرت بر پهنای دشت هم نقش ببندد

اما من نگذاشتم !

قرار بود آسمان یاریم کند تا چشمانت فقط در چشمان من باشد

آسمان،باران،باد،دریا و...همه یاریم میکنند...اینها هم درگیر چشمانت شده اند

آسمان قرارست وسعتش را به من ببخشد ، پرواز کنم تا در بی نهایت آسمان دستانت را در دست بگیرم

باران قرارست آنقدر ببارد تا تصویر چشمانت را در آن بی نهایت برایم نقش بزند

باد قرارست آنقد هیاهو کند تا عطر نفس هایت را برایم در آسمان پخش کند

دریا!

دریا قرارست آنقدر زلال شود که آرامش تو را نشانم دهد

سرت را بالا بگیر
چشمانت را به آسمان بدوز
بال هایم راببین

بال هایم را برای رسیدن به تو گستراندم

چشمانم را ببین
دورست.اما میتوانی تصویر چشمانت را در ان ببینی ،

تصویر چشمانت همیشه در آن خواهد ماند




سلاااااااام لیلی
خیلی جای کار داره نوشته هام هنوز...بیشتر نوشته های احساسی رو دوست دارم.یه دفتر شعر داشتم.
اولین دفترم بود.دبیرم یادگاری برد...من هم کپیش رو ندادم.اصلش رو دادم بهش...
3-4سال نوشتم.تا اینکه اونشب اسمون حسم رو قلقلک داد:)
من حس و احساسم خیلی قویه.طنز و شوخی نمیتونم زیاد بنویسم.اما احساسی خیلی مینویسم.
حرف های احساسی خیلی میزنم
ممنونم.باعث افتخار من بود عزیزم.دوست دارم نقدم کنین قلمم بهتر بشه.
حسمو میخام تقویت کنم.اما برای اینکار دوست دارم تو نوشته هام اشکال هام رو بگیرین.بهم بگین.بتونم بهتربشم.

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه 2/5/1392 - 22:0 - 0 تشکر 625258

سلام
یعنی چی!! واقعا؟؟میشه؟؟
همه اینارو شما گفتی؟
واقعا تبریک میگم
یه الگوریتم قشنگی بین جملات و کلمات هست...یه سری هست:))
انصافا هرچی داشت حس بود...اصلا به معنی توجه نمیکردم.ریتم رو گرفتم با حس رفتم...
عالی!!!

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

پنج شنبه 3/5/1392 - 1:35 - 0 تشکر 625303

نفس صبحدم گفته است :

سلاااااااام لیلی
خیلی جای کار داره نوشته هام هنوز...بیشتر نوشته های احساسی رو دوست دارم.یه دفتر شعر داشتم.
اولین دفترم بود.دبیرم یادگاری برد...من هم کپیش رو ندادم.اصلش رو دادم بهش...
3-4سال نوشتم.تا اینکه اونشب اسمون حسم رو قلقلک داد:)
من حس و احساسم خیلی قویه.طنز و شوخی نمیتونم زیاد بنویسم.اما احساسی خیلی مینویسم.
حرف های احساسی خیلی میزنم
ممنونم.باعث افتخار من بود عزیزم.دوست دارم نقدم کنین قلمم بهتر بشه.
حسمو میخام تقویت کنم.اما برای اینکار دوست دارم تو نوشته هام اشکال هام رو بگیرین.بهم بگین.بتونم بهتربشم.
لیلای او گفته است :

سلام نفسم
نمیتونم بگم زیبا بود..چون اگه بگم کم گفتم...
فوق العاده دلنشین و احساسی بود:)
وقتی حس قوی باشه..متن هم عالی و تو دل برو خواهد بود..نبود؟
هر چه از دل برآید لاجرم بردل نشیند. به این ایمان دارم.
من وبلاگت هم دنبال میکردم
غبطه میخورم که انقدر روون مینویسی.
مخصوصا پشت صفحه مانیتور...
که کلمات فقط به من زبون درازی میکنن!
نفس صبحدم گفته است :
[quote=نفس صبحدم;705102;625242][quote=لیلای او;399461;625165][quote=نفس صبحدم;705102;625119]این اولین متن:




کمی کنار خاطراتم بنشین...
کوتاه هست.
میخواهم برایت از قرار داد آسمانیم بگویم.

قراردادی که هدفش توهستی

میخواهم پرواز کنم ، پروازی تا بی نهایت آسمان
آنجا همه چیز خوبست مهربان!
چشمانت ، هوایت ، عطر تنت ، نگاهت ، نفس هایت ، کلامت ، همه هست جز وجودت

آسمان یاریم میکند ، دستانم را گرفته ، پرواز کنم

بال هایم را ببین!

آسمان وسعتش را به من بخشید ،بالی برای پرواز به من هدیه کرد

آسمان دیشب طور دیگری مهربان بود...میدانی چرا؟

* آن هم همانند من عاشق شده ست*...*تو آسمان را هم درگیر چشمانت کرده ای*

ستاره هایش را در دستان من گذاشت تا کمی آرام کنارش بنشینم.آسمان هم فهمیده که بی قرار چشمانت هستم

ولی نمیدانست که من با دیدن چشمانت بی قرار بی قرار میشوم

قرار بعدیمان را میدانی چیست؟

قرارست از باران بخواهد که ببارد

آنقدر ببارد که تصویرت در آسمان هم نقش ببندد

قرار بود تصویرت بر پهنای دشت هم نقش ببندد

اما من نگذاشتم !

قرار بود آسمان یاریم کند تا چشمانت فقط در چشمان من باشد

آسمان،باران،باد،دریا و...همه یاریم میکنند...اینها هم درگیر چشمانت شده اند

آسمان قرارست وسعتش را به من ببخشد ، پرواز کنم تا در بی نهایت آسمان دستانت را در دست بگیرم

باران قرارست آنقدر ببارد تا تصویر چشمانت را در آن بی نهایت برایم نقش بزند

باد قرارست آنقد هیاهو کند تا عطر نفس هایت را برایم در آسمان پخش کند

دریا!

دریا قرارست آنقدر زلال شود که آرامش تو را نشانم دهد

سرت را بالا بگیر
چشمانت را به آسمان بدوز
بال هایم راببین

بال هایم را برای رسیدن به تو گستراندم

چشمانم را ببین
دورست.اما میتوانی تصویر چشمانت را در ان ببینی ،

تصویر چشمانت همیشه در آن خواهد ماند




سلام نفس
جای کار همیشه باقیه...
دفتر شعر؟جان من؟:) چطور دلش اومد ازش جدات کنه؟ چطور دلت اومد مخلوقه ت رو تقدیمش کنی؟!:|
من خیلی دفتر دارم با متن های احساسی...کاغذپاره هم..یادم نمیاد حاضر شده باشم حتی یه خط رو خط بزنم یا پاره کنم...

خیلی خوشحالم که این روحیه رو داری...چند بعدی هستی..هم حیطه علایقت هم تواناییهات گسترده ست...و این عالیه...

میدونی..سلیقه شخصی منه:

چه وقتی مینوسم چه میخونم یه چیزی رو فرض دارم:

با کلمات و الفاظ،معامله ی قطعات پازل نکن. اونا رو به مثابه خمیر مجسمه سازی درنظر بگیر

قطعه پازل شکل و ابعاد خاص و معین داره و به سنت ثابت با همنوعانش پیوند میخوره...اما خمیر مجسمه سازی...همه هویت و خاصیت رو تو بهش میبخشی...کلمات و عبارات خمیری رو دوست دارم...بی سرنوشت...با معنا و شخصیتهای نمایشی...اونا رو خودت خلق کن...کلمات رو...جملات رو از نو احیا کن:)

آسمان نفس،فقط آسمان نفسه...
عطر نفس بیتاست:)

سهراب سپهری یکی از بهترین نمونه هاست در این سبک و سیاق
بخونش اما از او هم عبور کن. شعر نو و سپید خیلی بخون...اما باز هم خودت باش:)

«به تماشا سوگند،
و به آغاز کلام،
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.»

واژه هاتو آزاد کن از قفس،نفس!

سهراب یجا میخواد نوزاد سخن رو با ماماییِ جادوی شب از دل سکوت به دنیا بیاره:

...ای سرآغاز های ملون!
چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید.
من هنوز
موهبت های مجهول شب را
خواب میبینم.
من هنوز
تشنه آب های مشبک هستم.
.
.
زیر ارث پراکنده ی شب
شرم پاک روایت روان است:
در زمان های پیش از طلوع هجاها
محشری از همه زندگان بود.
از میان تام حریفان
فک من از غرور تکلم ترک خورد.
بعد
من که تا زانو
در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشکال شستم.
بعد در فصل دیگر
کفش های من از «لفظ» شبنم
تر شد

ای شب ارتجالی!
دستمال من از خوشه ی خام تدبیر پر بود.
پشت دیوار یک خواب شنگین
یک پرنده که از انس ظلمت می آمد
دستمال مرا برد.
اولین ریگ الهام در زیر پایم صدا کرد.
خون من میزبان رقیق فضا شد.
نبض من در میان عناصر شنا کرد.

ای شب...
نه،چه میگویم،
آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه
سمت انگشت من باصفا شد.

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


پنج شنبه 3/5/1392 - 5:51 - 0 تشکر 625327

سلام
من زیاد با ادبیات میونه خوبی ندارم ولی اینو که خوندم خیلی قشنگ و واقعا زیبا بود. سرشار از احساس پاک!

پنج شنبه 3/5/1392 - 12:7 - 0 تشکر 625438

soltan_azdad گفته است :
[quote=soltan_azdad;507077;625258]سلام
یعنی چی!! واقعا؟؟میشه؟؟
همه اینارو شما گفتی؟
واقعا تبریک میگم
یه الگوریتم قشنگی بین جملات و کلمات هست...یه سری هست:))
انصافا هرچی داشت حس بود...اصلا به معنی توجه نمیکردم.ریتم رو گرفتم با حس رفتم...
عالی!!!


سلام
خیلی ممنونم.خیلی دوست دارم کمکم کنین تا بتونم بهتر بنویسم...3-4سال فرصت خوبیه تا قلم ادم رو خشک کنه و تمام حس نوشتنش رو خشک کنه...
بعد این دوره خشکسالی هم کمک میخواد که جوونه بزنه...جوونه زده
اما اگه این جوونه رو بهش نرسم این هم خشک میشه.
برای همین دوست دارم ایراد و اشکال های کارم رو بگین...
هرجا ذهنتون رو اذیت کرد جمله هاش...حس رو قلقلک نداد...دوست دارم بفهمم این جاهارو

ممنونم ازتون.

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 3/5/1392 - 12:17 - 0 تشکر 625440

لیلای او گفته است :

سلام نفس
جای کار همیشه باقیه...
دفتر شعر؟جان من؟:) چطور دلش اومد ازش جدات کنه؟ چطور دلت اومد مخلوقه ت رو تقدیمش کنی؟!:|
من خیلی دفتر دارم با متن های احساسی...کاغذپاره هم..یادم نمیاد حاضر شده باشم حتی یه خط رو خط بزنم یا پاره کنم...

خیلی خوشحالم که این روحیه رو داری...چند بعدی هستی..هم حیطه علایقت هم تواناییهات گسترده ست...و این عالیه...

میدونی..سلیقه شخصی منه:

چه وقتی مینوسم چه میخونم یه چیزی رو فرض دارم:

با کلمات و الفاظ،معامله ی قطعات پازل نکن. اونا رو به مثابه خمیر مجسمه سازی درنظر بگیر

قطعه پازل شکل و ابعاد خاص و معین داره و به سنت ثابت با همنوعانش پیوند میخوره...اما خمیر مجسمه سازی...همه هویت و خاصیت رو تو بهش میبخشی...کلمات و عبارات خمیری رو دوست دارم...بی سرنوشت...با معنا و شخصیتهای نمایشی...اونا رو خودت خلق کن...کلمات رو...جملات رو از نو احیا کن:)

آسمان نفس،فقط آسمان نفسه...
عطر نفس بیتاست:)

سهراب سپهری یکی از بهترین نمونه هاست در این سبک و سیاق
بخونش اما از او هم عبور کن. شعر نو و سپید خیلی بخون...اما باز هم خودت باش:)

«به تماشا سوگند،
و به آغاز کلام،
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.»

واژه هاتو آزاد کن از قفس،نفس!

سهراب یجا میخواد نوزاد سخن رو با ماماییِ جادوی شب از دل سکوت به دنیا بیاره:

...ای سرآغاز های ملون!
چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید.
من هنوز
موهبت های مجهول شب را
خواب میبینم.
من هنوز
تشنه آب های مشبک هستم.
.
.
زیر ارث پراکنده ی شب
شرم پاک روایت روان است:
در زمان های پیش از طلوع هجاها
محشری از همه زندگان بود.
از میان تام حریفان
فک من از غرور تکلم ترک خورد.
بعد
من که تا زانو
در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشکال شستم.
بعد در فصل دیگر
کفش های من از «لفظ» شبنم
تر شد

ای شب ارتجالی!
دستمال من از خوشه ی خام تدبیر پر بود.
پشت دیوار یک خواب شنگین
یک پرنده که از انس ظلمت می آمد
دستمال مرا برد.
اولین ریگ الهام در زیر پایم صدا کرد.
خون من میزبان رقیق فضا شد.
نبض من در میان عناصر شنا کرد.

ای شب...
نه،چه میگویم،
آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه
سمت انگشت من باصفا شد.
نفس صبحدم گفته است :

سلاااااااام لیلی
خیلی جای کار داره نوشته هام هنوز...بیشتر نوشته های احساسی رو دوست دارم.یه دفتر شعر داشتم.
اولین دفترم بود.دبیرم یادگاری برد...من هم کپیش رو ندادم.اصلش رو دادم بهش...
3-4سال نوشتم.تا اینکه اونشب اسمون حسم رو قلقلک داد:)
من حس و احساسم خیلی قویه.طنز و شوخی نمیتونم زیاد بنویسم.اما احساسی خیلی مینویسم.
حرف های احساسی خیلی میزنم
ممنونم.باعث افتخار من بود عزیزم.دوست دارم نقدم کنین قلمم بهتر بشه.
حسمو میخام تقویت کنم.اما برای اینکار دوست دارم تو نوشته هام اشکال هام رو بگیرین.بهم بگین.بتونم بهتربشم.
لیلای او گفته است :

سلام نفسم
نمیتونم بگم زیبا بود..چون اگه بگم کم گفتم...
فوق العاده دلنشین و احساسی بود:)
وقتی حس قوی باشه..متن هم عالی و تو دل برو خواهد بود..نبود؟
هر چه از دل برآید لاجرم بردل نشیند. به این ایمان دارم.
من وبلاگت هم دنبال میکردم
غبطه میخورم که انقدر روون مینویسی.
مخصوصا پشت صفحه مانیتور...
که کلمات فقط به من زبون درازی میکنن!
نفس صبحدم گفته است :
[quote=لیلای او;399461;625303][quote=نفس صبحدم;705102;625242][quote=لیلای او;399461;625165][quote=نفس صبحدم;705102;625119]این اولین متن:




کمی کنار خاطراتم بنشین...
کوتاه هست.
میخواهم برایت از قرار داد آسمانیم بگویم.

قراردادی که هدفش توهستی

میخواهم پرواز کنم ، پروازی تا بی نهایت آسمان
آنجا همه چیز خوبست مهربان!
چشمانت ، هوایت ، عطر تنت ، نگاهت ، نفس هایت ، کلامت ، همه هست جز وجودت

آسمان یاریم میکند ، دستانم را گرفته ، پرواز کنم

بال هایم را ببین!

آسمان وسعتش را به من بخشید ،بالی برای پرواز به من هدیه کرد

آسمان دیشب طور دیگری مهربان بود...میدانی چرا؟

* آن هم همانند من عاشق شده ست*...*تو آسمان را هم درگیر چشمانت کرده ای*

ستاره هایش را در دستان من گذاشت تا کمی آرام کنارش بنشینم.آسمان هم فهمیده که بی قرار چشمانت هستم

ولی نمیدانست که من با دیدن چشمانت بی قرار بی قرار میشوم

قرار بعدیمان را میدانی چیست؟

قرارست از باران بخواهد که ببارد

آنقدر ببارد که تصویرت در آسمان هم نقش ببندد

قرار بود تصویرت بر پهنای دشت هم نقش ببندد

اما من نگذاشتم !

قرار بود آسمان یاریم کند تا چشمانت فقط در چشمان من باشد

آسمان،باران،باد،دریا و...همه یاریم میکنند...اینها هم درگیر چشمانت شده اند

آسمان قرارست وسعتش را به من ببخشد ، پرواز کنم تا در بی نهایت آسمان دستانت را در دست بگیرم

باران قرارست آنقدر ببارد تا تصویر چشمانت را در آن بی نهایت برایم نقش بزند

باد قرارست آنقد هیاهو کند تا عطر نفس هایت را برایم در آسمان پخش کند

دریا!

دریا قرارست آنقدر زلال شود که آرامش تو را نشانم دهد

سرت را بالا بگیر
چشمانت را به آسمان بدوز
بال هایم راببین

بال هایم را برای رسیدن به تو گستراندم

چشمانم را ببین
دورست.اما میتوانی تصویر چشمانت را در ان ببینی ،

تصویر چشمانت همیشه در آن خواهد ماند




سلام لیلی...:):*
ممنونم عزیزم.دوست دارم این بعد چندگانه رو.از اینکه ذهنم فقط رو یه موضوع فوکوس کنه و اتو فوکوسش خاموش باشه تا ابد بدم میاد

اره .اون زمان اوج احساس من بود.خیلی حس نوشتن داشتم.سوم راهنمایی بودم.نوشتنم خیلی میومد و هرچی میومد قشنگ و پر از احساس میومد

اخر سال که شد...دفترم رو گرفت برد...من هم دادم.بعضی اوقات دلم میگیره و ناراحت میشم چون دلم هوای اون نوشته های عاطفی و احساسی بچه گانم رو میکنه...

اما رفت...بقول شاعر:
اون که رفت دیگه برنمیگرده:)))
سهراب ؟حتمن عمل میکنم.خیلی میخونم.سعی میکنم حسم رو خمیر بازی کنم...
دست احساسم رو هم یک مجسمه ساز
چیزی که بیشتر از همه حس و احساسم رو قلقلک میده
یک اهنگه.یک اهنگ بیکلام دارم از یکی از اهنگ های مازیار فلاح
وقتی اون رو میذارم دیگه نمیتونم از پشت کامپیوتر پابشم.حسم رو همش قلقلک میده.وقتی که بخوام متنم رو ویرایش ادبی کنم.جملات رو عاطفی تر بنویسم همیشه به اون گوش میدم.
ممنونم از وقتیکه گذاشتی و برام نوشتی:)مرسی


 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 3/5/1392 - 12:18 - 0 تشکر 625441

peymanm001 گفته است :
[quote=peymanm001;661717;625327]سلام
من زیاد با ادبیات میونه خوبی ندارم ولی اینو که خوندم خیلی قشنگ و واقعا زیبا بود. سرشار از احساس پاک!

سلام...ممنونم واقعن.خیلی خوشحالم که از نظر شماهم خوب بود.
دوست دارم هرجا که ذهنتون بااین متن ها رابطه ی حسی برقرار نمیکنه و یجوری خوب نیست تو ذهنتون رو بگین
بتونم بهتر بنویسم.

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 3/5/1392 - 14:21 - 0 تشکر 625456



دومین متن:

چشمانم را به آسمان دوختم

تا نظاره گر پرواز پرنده ای باشم

پرنده ای که پرواز میکند تا به دستانم برسد

دستانم را به سوی اسمان گشوده ام
تا پرنده بر شانه هایم بشیند

و من آن ایه های درونم را با مروارید های چشمانم امیخته ام
تا عصاره ای از مهربانی را در اغوش گرم پرنده جای دهم

پرنده!!!

بال هایت را بگستران
پرواز کن تا بی نهایت اسمان
بی نهایتی نزدیک خدا

میخواهم این عصاره را دردستان خدا قراردهی

و با نفس های گرم
از او بخواهی که

تا ابد همراه و پناهش باش



 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 3/5/1392 - 15:49 - 0 تشکر 625460

نفس صبحدم گفته است :
[quote=نفس صبحدم;705102;625456]


دومین متن:

چشمانم را به آسمان دوختم

تا نظاره گر پرواز پرنده ای باشم

پرنده ای که پرواز میکند تا به دستانم برسد

دستانم را به سوی اسمان گشوده ام
تا پرنده بر شانه هایم بشیند

و من آن ایه های درونم را با مروارید های چشمانم امیخته ام
تا عصاره ای از مهربانی را در اغوش گرم پرنده جای دهم

پرنده!!!

بال هایت را بگستران
پرواز کن تا بی نهایت اسمان
بی نهایتی نزدیک خدا

میخواهم این عصاره را دردستان خدا قراردهی

و با نفس های گرم
از او بخواهی که

تا ابد همراه و پناهش باش



سلام به همگی
فوق الهاده زیبا و احساسی 
خیلی از اینکه به پیزهای جدید موجودیت میدی لذت میبرم
اینکه عصاره ی احساس قشنگت رو به دستان پر مهر خدا میسپاری به قول خودت احساسم رو قلقلک میده
موفق باشی

حجاب چهره ی جان می شود غبارتنم /خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است/روم به روضه ی رضوان که مرغ آن چمنم
پنج شنبه 3/5/1392 - 15:56 - 0 تشکر 625462

عطرنفس هایت دل نشین ست

دلم را هوایی میکند.
اری ! هوایی میشوم...!
هوایی میشوم وقتی نسیم ، عطر تنت را در فضا پراکنده میکند


نسیمی که با عطرنفس هایت ، نبض مرا در اقیانوسی بیکران بازی میدهد...

قلبم !
اینبار ناتوان ست...شناگری ناتوان!
 در دریای بیکرانت،تکاپو بی معناست

دریای بیکرانت برای من ساحل رسیدن ندارد



دلم میگیرد وقتی نباشی!


باد هم دلتنگ ست.نفس هایت فرهادش کرده

بیستون که چیزی نیست... اسمان و زمین را هم برایت می کَنَد...


دلم برایش میسوزد...تو او راهم درگیر کرده ای

تکه ابری که برایت یعقوب شده ست...برای دیدن دوباره چشمانت اشک میریزد،

امادیگر...

قطره ی آبی هم برای باریدن ندارد...سوی دیدن هم ندارد...
چشمانش!!!پرکشید...!
پیراهنت را میخواهد تا بینا شود.


تیشه ی فرهاد بوی شیرین میدهد

بیستون نیز عاشق شده ست...

دیشب در دشت احساست موسیقی دستانت را مینواختم
تیشه ام همراهم بود!

عطر نفس هایت بر تیشه ام نقش بسته!
سنگ هم درگیر توشد...تمام غرورش را به نفس های تو باخت

مهربانم!
کمی بیشتر بمان!
نفس هایم فرهاد شده اند...اما کوه نمیکنند...برایت ساز میزند...
 وقتیکه نباشی
سازصدایم هم به سکوتی شیرین تبدیل میشود

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.