سلاااااااام لیلی
خیلی جای کار داره نوشته هام هنوز...بیشتر نوشته های احساسی رو دوست دارم.یه دفتر شعر داشتم.
اولین دفترم بود.دبیرم یادگاری برد...من هم کپیش رو ندادم.اصلش رو دادم بهش...
3-4سال نوشتم.تا اینکه اونشب اسمون حسم رو قلقلک داد:)
من حس و احساسم خیلی قویه.طنز و شوخی نمیتونم زیاد بنویسم.اما احساسی خیلی مینویسم.
حرف های احساسی خیلی میزنم
ممنونم.باعث افتخار من بود عزیزم.دوست دارم نقدم کنین قلمم بهتر بشه.
حسمو میخام تقویت کنم.اما برای اینکار دوست دارم تو نوشته هام اشکال هام رو بگیرین.بهم بگین.بتونم بهتربشم.
سلام نفسم
نمیتونم بگم زیبا بود..چون اگه بگم کم گفتم...
فوق العاده دلنشین و احساسی بود:)
وقتی حس قوی باشه..متن هم عالی و تو دل برو خواهد بود..نبود؟
هر چه از دل برآید لاجرم بردل نشیند. به این ایمان دارم.
من وبلاگت هم دنبال میکردم
غبطه میخورم که انقدر روون مینویسی.
مخصوصا پشت صفحه مانیتور...
که کلمات فقط به من زبون درازی میکنن!
[quote=نفس صبحدم;705102;625242][quote=لیلای او;399461;625165][quote=نفس صبحدم;705102;625119]این اولین متن:
کمی کنار خاطراتم بنشین...
کوتاه هست.
میخواهم برایت از قرار داد آسمانیم بگویم.
قراردادی که هدفش توهستی
میخواهم پرواز کنم ، پروازی تا بی نهایت آسمان
آنجا همه چیز خوبست مهربان!
چشمانت ، هوایت ، عطر تنت ، نگاهت ، نفس هایت ، کلامت ، همه هست جز وجودت
آسمان یاریم میکند ، دستانم را گرفته ، پرواز کنم
بال هایم را ببین!
آسمان وسعتش را به من بخشید ،بالی برای پرواز به من هدیه کرد
آسمان دیشب طور دیگری مهربان بود...میدانی چرا؟
* آن هم همانند من عاشق شده ست*...*تو آسمان را هم درگیر چشمانت کرده ای*
ستاره هایش را در دستان من گذاشت تا کمی آرام کنارش بنشینم.آسمان هم فهمیده که بی قرار چشمانت هستم
ولی نمیدانست که من با دیدن چشمانت بی قرار بی قرار میشوم
قرار بعدیمان را میدانی چیست؟
قرارست از باران بخواهد که ببارد
آنقدر ببارد که تصویرت در آسمان هم نقش ببندد
قرار بود تصویرت بر پهنای دشت هم نقش ببندد
اما من نگذاشتم !
قرار بود آسمان یاریم کند تا چشمانت فقط در چشمان من باشد
آسمان،باران،باد،دریا و...همه یاریم میکنند...اینها هم درگیر چشمانت شده اند
آسمان قرارست وسعتش را به من ببخشد ، پرواز کنم تا در بی نهایت آسمان دستانت را در دست بگیرم
باران قرارست آنقدر ببارد تا تصویر چشمانت را در آن بی نهایت برایم نقش بزند
باد قرارست آنقد هیاهو کند تا عطر نفس هایت را برایم در آسمان پخش کند
دریا!
دریا قرارست آنقدر زلال شود که آرامش تو را نشانم دهد
سرت را بالا بگیر
چشمانت را به آسمان بدوز
بال هایم راببین
بال هایم را برای رسیدن به تو گستراندم
چشمانم را ببین
دورست.اما میتوانی تصویر چشمانت را در ان ببینی ،
تصویر چشمانت همیشه در آن خواهد ماند
سلام نفس
جای کار همیشه باقیه...
دفتر شعر؟جان من؟:) چطور دلش اومد ازش جدات کنه؟ چطور دلت اومد مخلوقه ت رو تقدیمش کنی؟!:|
من خیلی دفتر دارم با متن های احساسی...کاغذپاره هم..یادم نمیاد حاضر شده باشم حتی یه خط رو خط بزنم یا پاره کنم...
خیلی خوشحالم که این روحیه رو داری...چند بعدی هستی..هم حیطه علایقت هم تواناییهات گسترده ست...و این عالیه...
میدونی..سلیقه شخصی منه:
چه وقتی مینوسم چه میخونم یه چیزی رو فرض دارم:
با کلمات و الفاظ،معامله ی قطعات پازل نکن. اونا رو به مثابه خمیر مجسمه سازی درنظر بگیرقطعه پازل شکل و ابعاد خاص و معین داره و به سنت ثابت با همنوعانش پیوند میخوره...اما خمیر مجسمه سازی...همه هویت و خاصیت رو تو بهش میبخشی...کلمات و عبارات خمیری رو دوست دارم...بی سرنوشت...با معنا و شخصیتهای نمایشی...اونا رو خودت خلق کن...کلمات رو...جملات رو از نو احیا کن:)
آسمان نفس،فقط آسمان نفسه...
عطر نفس بیتاست:)
سهراب سپهری یکی از بهترین نمونه هاست در این سبک و سیاق
بخونش اما از او هم عبور کن. شعر نو و سپید خیلی بخون...اما باز هم خودت باش:)
«به تماشا سوگند،
و به آغاز کلام،
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.»
واژه هاتو آزاد کن از قفس،نفس!
سهراب یجا میخواد نوزاد سخن رو با ماماییِ جادوی شب از دل سکوت به دنیا بیاره:
...ای سرآغاز های ملون!
چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید.
من هنوز
موهبت های مجهول شب را
خواب میبینم.
من هنوز
تشنه آب های مشبک هستم.
.
.
زیر ارث پراکنده ی شب
شرم پاک روایت روان است:
در زمان های پیش از طلوع هجاها
محشری از همه زندگان بود.
از میان تام حریفان
فک من از غرور تکلم ترک خورد.
بعد
من که تا زانو
در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشکال شستم.
بعد در فصل دیگر
کفش های من از «لفظ» شبنم
تر شد
ای شب ارتجالی!
دستمال من از خوشه ی خام تدبیر پر بود.
پشت دیوار یک خواب شنگین
یک پرنده که از انس ظلمت می آمد
دستمال مرا برد.
اولین ریگ الهام در زیر پایم صدا کرد.
خون من میزبان رقیق فضا شد.
نبض من در میان عناصر شنا کرد.
ای شب...
نه،چه میگویم،
آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه
سمت انگشت من باصفا شد.