حالا پسرک که اسمش مبین است هم آمده روی صندلی بیرون دکور نشسته است و دستهایش را در هم گره کرده است. برنامه دوباره روی آنتن میرود. محمد پیوندی از کارگردانهای برنامه کنار مبین میآید...با او حرف میزند و در آخر هم لپش را میکشد. مبین میخندد.
علیخانی از مبین به عنوان قهرمان قصه امشب یاد میکند و از او میخواهد که نزد آنها برود. گفتوگو حسابی گرم شده، سید حامد میرفتاحی و محمد پیوندی که گروه کارگردانی کار را تشکیل میدهند، هر دو کنار دکور روی زمین نشستهاند و گوشی به گوش، صدای برنامه را میشنوند. رجبیان نورها را مدام چک میکند و مرتضی محمدی چیرانی دستیار تهیه، در رفت و آمد است و مراقب اینکه همه چیز اوکی باشد!
علیخانی با مبین و پدر و مادرش گفتوگو را ادامه میدهد. داستان درباره گروگانگیری مبین توسط دو فرد ناشناس است. گروگانگیرها تقاضای 5 میلیارد تومان پول کردهاند، آن هم از پدری که توانایی پرداخت این پول را نداشته است. مبین هم از روزهای سختی که در چنگال آنها گرفتار بوده میگوید. از بریدن دستش توسط گروگانگیرها تا ته مانده غذایی که به او میدادهاند تا زنده بماند.
البته گفتوگو روی آنتن به این تلخیها هم نیست. علیخانی تلاش میکند تا ریتم برنامه نیفتد. جاهایی هم حرفهای شیرینی رد و بدل میشود که پیوندی را از کنار دکور میخنداند.
اتاق کوچک کنار دکور هم حال و هوای خودش را دارد. بخشی از بچههای گروه در اتاق نشستهاند. برخی روی صندلی و برخی روی زمین. با دقت برنامه را نگاه میکنند. همانقدر که این برنامه الان برای میلیونها ایرانی جالب توجه است، برای آنها هم همینقدر حرارت دارد. مجری و مهمانها حرف میزنند و حاضران در اتاق هم واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدهند. درست مثل آنچه در خانوادهها میگذرد. آنها هم شاید بدانند که موضوع برنامه چیست ولی قطعا نمیدانند که قرار است روی آنتن چه اتفاقی بیفتد.
برنامه دقایق پایانی خود را سپری میکند. فضای برنامه به شدت احساسی شده، بخشهایی از فیلم رهایی مبین از دست گروگانگیرها پخش میشود و مبین و مادرش با یادآوری این خاطرات اشک میریزند.
تیتراژ پایانی برنامه پخش میشود. احسان علیخانی از دکور بیرون میآید... به گروه خسته نباشید میگوید و همه بچهها دور سفره افطار سادهای که تدارکات برایشان فراهم کرده جمع میشوند.
مهمانان برنامه هم هستند. تلفنهای پیاپی به پدر خانواده از سوی دوستان و فامیل مجالی برای افطار به او نمیدهد. دقایقی بعد میروند. نه تنها او، همه گروه کم کم آماده رفتن میشوند. نگهبان سوله از حاضران میخواهد زودتر محل را ترک کنند و چراغها خاموش میشود.