پراپ درباره سیر حوادث داستان پس از وقوع خویشکاری F می نویسد:
قهرمان پس از آنکه عامل جادویی را به دست آورد، به استفاده از آن می پردازد و یا اگر عامل به دست آمده موجودی جاندار است؛ کمک های او تحت فرمان قهرمان مستقیما مورد استفاده قرار می گیرد. از این زمان به بعد، قهرمان از جنبه ظاهری تمام اهمیت خود را از دست می دهد. خود شخصا هیچ کاری نمی کند؛ و حال آنکه یاریگر جادویی او همه کارها را انجام می دهد، مع هذا، اهمیت ریخت شناسی قهرمان فوق العاده زیاد است؛ زیرا ثبات او محور داستان را به وجود می آورد. این نیات به صورت فرمان های مختلفی که قهرمان به یاریگر خود می دهد، ظهور و بروز می کند.
۱۶) انتقال مکانی میان دو سرزمین، راهنمایی: به این معنا که قهرمان به مکان شخص یا شی مورد جست و جو انتقال داده یا راهنمایی می شود. گاهی اوقات این انتقال به سهولت انجام می گیرد. در این موارد، خویشکاری انتقال مکانی را ادامه طبیعی خویشکاری عزیمت فرض می کنند و از آن جدا نمی سازند.
در قصه جنگ مازندران نیز اولاد پس از شکست خوردن از رستم مجبور می شود اطلاعات لازم را درباره محل اسارت کاووس و سپاهیان ایران در اختیار رستم بگذارد:
بدو گفت اگر راست گویی سخن
ز گژی نه سر یابم از تو نه بن
نمایی مرا جای دیو سپید
همان جای پولاد غندی و بید
به جایی که بستست کاووس کی
کسی کین بدی ها فکنده ست پی
نمایی و پیدا کنی راستی
نیاری به کار اندرون کاستی
من این تخت و این تاج و گرز گران
بگردانم از شاه مازندران
بدو گفت اولاد دل ار ز خشم
بپرداز و بگشای یکباره چشم
تو من مپرداز خیره ز جان
بیابی ز من هرچ خواهی همان
(ج ۲، ص ۱۰۲ ۱۰۱ ، ب ۴۸۳ ۴۷۵)
اما در این قصه، بخشنده نقش چندانی ایفاء نمی کند. اولاد فقط نشانی محل اسارت کاووس را در اختیار رستم می گذارد و غیر از یک مورد، در باقی مراحل مبارزه کوچکترین مشاوره ای در مورد چگونگی غلبه بر دشمن ارائه نمی دهد. در ادامه سفر هم اولاد به عنوان راهنما حضور دارد؛ اما نقش اصلی در هر حال با خود رستم است:
تهمتن به اولاد گفت آن کجاست
که آتش برآمد همی چپ و راست
در شهر مازندران است گفت
که از شب دو بهره نیارست خفت
بدان جایگه باشد ارژنگ دیو
که هزمان برآید خروش و غریو
بخفت آن زمان رستم جنگجوی تابنده نبود روی
بپیچید اولاد را بر درخت
به ضم کمندش در آویخت سخت
به زین اندر افگند گرز نیا
همی رفت یکدل پر از کیمیا
(ج ۲، ص ۱۰۴ ۱۰۳، ب ۵۱۸ ۵۱۳)
۱۷) کشمکش: خویشکاری درگیری و نبرد بین قهرمان و شریر کشمکش نامیده می شود. پراپ درباره تفاوت ساختاری بین این دو درگیری و درگیری قهرمان با بخشنده می نویسد: «این صورت را باید از ستیزه (جنگ) قهرمان با بخشنده متخاصم دانست. این دو صورت را می توان از روی نتیجه شان از یکدیگر تمیز داد. اگر قهرمان در نتیجه برخوردی نادوستانه عاملی جادویی به چنگ می آورد که برای مقصود جست و جوی او لازم است؛ در این صورت با عنصر بخشنده مواجه هستیم؛ اما اگر قهرمان بر اثر پیروزی در نبرد خود شی مورد جست و جویش را به دست بیاورد، در این حال با وضعیت کشمکش رو به رو می باشیم.
کشمکش در قصه جنگ مازندران نیز با درگیری بین رستم و ارژنگ دیو آغاز می شود. رستم پس از بستن اولاد به درخت، با اطلاعاتی که از او به دست آورده است، به محل استقرار دیوها می رود و:
به ارژنگ سالار بنهاد روی
چو آمد بر لشکر نامجوی
یکی نعره زد در میان گروه
تو گفتی بدرید دریا و کوه
برون آمد از خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوش اندرش آن غریو
چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ
بیامد بروی چو آذر گشسپ
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
(ج ۲، ص ۱۰۴، ب ۵۲۴ ۵۲۰)
۱۸) داغ یا نشان کردن قهرمان: به این معنا که روی بدن قهرمان نشان گذاشته می شود یا وسیله ای شناساننده مثل انگشتری، بازوبند و ... به قهرمان داده می شود که در مراحل بعد بازشناسی قهرمان را از قهرمان دروغین یا شریر ممکن می سازد. این خویشکاری در قصه جنگ مازندران دیده نمی شود.
۱۹) پیروزی: شریر از قهرمان شکست می خورد و مغلوب وی می شود. در قصه جنگ مازندران، رستم پس از غلبه بر ارژنگ دیو، سر و گوش او را می کند و به محل تجمع دیوها پرتاب می کند. دیوها دسته جمعی پا به فرار می گذارند. رستم تعداد زیادی از آن ها را می کشد و پیروزمندانه به نزد اولاد باز می گردد:
چو برگشت پیروز گیتی فروز
بیامد دمان تا به کوه اسپروز
(ج ۲، ص ۱۰۴، ب ۵۲۹)
۲۰) التیام مصیبت یا کمبود: با پیروزی قهرمان، مصیبت یا کمبود آغاز قصه التیام می یابد. این خویشکاری با خویشکاری های مصیبت یا نیاز یک زوج را تشکیل می دهد. پراپ تاکید می کند که قصه در این خویشکاری به اوج می رسد.
در قصه جنگ مازندران نیز رستم پس از کشتن ارژنگ دیو، به همراه اولاد به محل اسارت کاووس و بزرگان سپاه ایران می رود. با آزادی کاووس از اسارت، بخشی از شرارت (و یا به عبارتی شرارت این حرکت قصه) التیام می یابد:
به نزدیک کاووس شد پیلتن
همه سرفرازان شدند انجمن
غریوید بسیار و بردش نماز
بپرسیدش از رنج های دراز
گرفتش به آغوش کاووس شاه
ز یالش بپرسید و از رنج راه
(ج ۲، ص ۱۰۵، ب ۵۴۰ ۵۳۸)
۲۱) بازگشت: خویشکاری بازگشت به مراجعات قهرمان از ماموریت دلالت دارد. پراپ درباره این خویشکاری می نویسد: «بازگشت عموما به همان صورت هایی تحقق می پذیرد که رسیدن و در آمدن قهرمان به صحنه قصه؛ اما نیازی نیست که خویشکاری خاصی در دنبال بازگشت بیاید؛ زیرا بازگشت خود به طور ضمنی بر از میان رفتن فاصله و مکان دلالت دارد؛ اما این امر همیشه در مورد ترک خانه و عزیمت نمودن صادق نیست. به دنبال عزیمت معمولا عاملی جادویی به قهرمان داده می شود و سپس پرواز کردن و یا شکل های دیگر مسافرت وقوع می یابد؛ و حال آنکه بازگشت بلافاصله صورت می گیرد و در بیشتر موارد، به همان صورت هایی انجام می پذیرد که رسیدن گاهی بازگشت ماهیت فرار دارد»
اما در قصه جنگ مازندران می بینیم که رستم به جای بازگشت به زابل، ماموریت تازه ای پیدا می کند:
بدو گفت پنهان ازین جادوان
همه رخش را کرد باید روان
چو آید به دیو سپید آگهی
کز ارژنگ شد روی گیتی تهی
که نزدیک کاووس شد پیلتن
همه نره شیران شوند انجمن
همه رنج های تو بی بر شود
ز دیوان جهان پر ز لشکر شود
تو اکنون ره خانه دیو گیر
به رنج اندر آور تن و تیغ و تیر
(ج ۲، ص ۱۰۵، ب ۵۴۶ ۵۴۱)
این مسئله را چطور می توان توضیح داد؟ پراپ می نویسد: «تعداد بسیار زیادی از قصه ها با رهایی قهرمان از تعقیب به پایان می رسد. قهرمان به خانه بازمی گردد و سپس اگر مثلا دختری را رهایی بخشیده و به خانه آورده باشد؛ با او ازدواج می کند و قس علی هذا. با وجود این، همیشه اینچنین نیست. قصه ممکن است مصیبت و بدبختی دیگری برای قهرمان در آستین داشته باشد. شرارت آغازین قصه تکرار می شود. گاهی این تکرار به همان صورتی است که بار اول در قصه آمده است و گاهی به صورت های دیگر که برای یک قصه ممکن است همه تازگی داشته باشد. بدین ترتیب داستان جدیدی آغاز می شود.»
گاهی اوقات هم ممکن است قصه با دو شرارت همزمان شروع شود و یکی از دو شرارت پیش از دیگری التیام یابد. همچنان که می بینیم در قصه جنگ مازندران، دیو سپید کاووس را کور می کند و به زندان می اندازد. رستم در گام نخست، کاووس را از زندان آزاد می کند. بنابر این یکی از شرارت های قصه جبران می شود. پس ماموریت بعدی او کوشش برای التیام شرارت دوم خواهد بود:
سپه را ز غم چشم ها تیره شد
مرا چشم در تیرگی خیره شد
پزشکان به درمانش کردند امید
به خون دل و مغز دیو سپید
چنین گفت فرزانه مردی پزشک
که چون خون او را بسان سرشک
چکانی سه قطره به چشم اندرون
شود تیرگی پاک با خون برون
(ج ۲، ص ۱۰۶ ۱۰۵، ب ۵۵۵ ۵۵۲)