• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 1423)
دوشنبه 19/1/1392 - 13:1 -0 تشکر 597274
در ستایش مادری

سلام دوستان 
یکی از ارکان خیلی مهم خانواده مادر است 
وجودی که باعث گرمی و نشاط و آرامش خانواده است 
در این مبحث قصد داریم تا عبارات و متنهایی که در ستایش مادری دیده ایم رو جمع آوری کنیم و ارزش مادری و مادرهای خودمون رو با هم مرور کنیم. 






پس بیایید تا در اینجا در مورد مادرها و مادری کردن بخوانیم و بنویسیم. 

خدا در همین نزدیکی است
چهارشنبه 11/2/1392 - 23:32 - 0 تشکر 600897

http://www.caffefun.net/wp-content/uploads/295190_mWiuf6421.jpg

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند          كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

 

                                    

جمعه 13/2/1392 - 23:15 - 0 تشکر 601179

آرام از جایش بلند می شود، پاورچین از اتاق بیرون می رود و در حالی که در هوای گرگ و میش صبح، انگشتانش را کورمال کورمال به دیوار می کشد، به آشپزخانه می رسد و کلید برق را آهسته می زند، اجاق روشن می شود و با دم کردن چای و گرم کردن تکه های نان، سفره صبحانه را می چیند. "سعید جان بیدارشو... علی آقا وقت نمازه... مریم جان مدرسه ات دیر نشه..." این صدای آشنا، آغازگر روزی تازه است؛ صدایی که پس از دمیدن هر سپیده تکرار می شود، این صدا، صدای زندگی است، صدای آرام جان خانواده با آهنگ دلنشین صدای فرشته ای بنام "مـــادر" ...

برای خیلی ها مادر یعنی خانواده، مادر یعنی آغوشی که کودک را آرام می کند، بعضی ها می گویند یعنی خرید روزانه و بی منت خانه، مادر یعنی غذای گرم و سفره رنگین، مادر یعنی دیکته شبانه و کمک به حل تکالیف، آن هم وقتی کودک بازیگوش از انجام آنها جا مانده است، حتی مادر می تواند نیشگون های محکم دوران کودکی باشد یا پیچاندن گوش و گاهی هم نفرین های زیرلب، همه اینها مادر است، اما مادر چیزی بیشتر از ذهن ماست، موجودی که با یک روز تقدیر و سپاسگزاری، حقش ادا نمی شود.

http://www.uploadtak.com/images/i5949_jhu.gif

صدای تلویزیون بلند است، گزارشگر به مناسبت روز مادر، میکروفن را جلوی مردم می گیرد و مثل هر سال از آنها می خواهد مادر را توصیف کنند. صدای زنان و مردان و گاهی هم بچه ها شنیده می شود که هرکس چیزی می گوید؛ "مادر یعنی گذشت"، "من عاشق مادرم هستم"، "برایش کادو می خریم"، "دستپخت مادرم حرف ندارد" و... درون این اتاق اما مادری با صورت و دست های چروکیده نشسته است، با شنیدن این جمله ها از تلویزیون، آه می کشد می خواهد چیزی بگوید، ولی حرفش را می خورد. او مادر پنج دختر و پسری است که همه ازدواج کرده اند و او مانده و آپارتمانی ۴۴متری و انتظاری هفتگی که شاید یکی از بچه ها تعطیلات به او سر بزند ...

وجود مادر کانون صمیمیت است، این را آنهایی می گویند که سال هاست از خانه پدرومادر رفته اند و وجود مادر را غنیمتی می دانند تا هر از چندگاه در خانه اش دورهم جمع شوند و آنها که مادر را از دست داده اند، گواهی می دهند که با فوت مادر، متاسفانه جمع صمیمی خواهر و برادرها نیز کمرنگ یا بطرکلی برچیده شده است.

کسی نمی تواند کتمان کند که مادر در آرامش روحی و روانی اعضای خانواده نقش موثری دارد. کمتر کسی است که تجربه نکند روزهای پراضطرابی را که مادرش تنها تکیه گاهش بوده یا با توصیه های او مسیر سخت را به سلامت گذشته است. از نظر روانی، مادر دارای عواطفی رقیق و قلبی مهربان و دارای غریزه پرستاری، مهرورزی و صلح جویی و به طور طبیعی یک زن سالم به دور از پرخاش جنگ و خصومت است. از این رو وجود او می تواند تعدیل کننده احساسات خشونت بار و جنگجویانه مرد در بیرون و در خانه باشد.

از برکت همین ویژگی مادر در خانه و خانواده، انتظار می رود که او در خانواده اثر آرامبخشی و ایجاد بهداشت روانی داشته باشد و در خانه برای اعضای آن آسایش و تعادل روانی به بار بیاورد و محیط زندگی عاطفی و شیرین شود و حتی این حالت را به جامعه هم منتقل کند. هرچند این روزها را به نام مادر لقب داده اند، اما سخن گفتن از مقام مادر بدون توجه به نقش های چندگانه او از شیرینی بحث می کاهد. مادر ما می تواند مادر زن یا مادر شوهر دیگری باشد، بسیاری از مادران الگوهای تمام نمای مادری در این جایگاه​ها نیز هستند.

بسیاری از ما میان مادر خودمان و مادرهمسرمان تفاوت می گذاریم، به طوری که کوچک ترین اشاره ای از طرف او، ما را آزار می دهد و به موضعگیری وا می دارد، در حالی که او هم یک مادر با تفاوت های روحی و روانی خاصی است که شاید به مذاق ما سازگار نباشد. روز مادر می تواند، زمان فکر کردن به مادرانه های این افراد هم باشد، مادرانی که تاکنون آنها را از قاب بدبینی تماشا کرده ایم. تا دو روز دیگر همهمه ای بازارها را فرامی گیرد، تلویزیون و رادیو به بهانه این روز از مقام مادر می گویند، موسیقی های مخصوص این روز، همه را به وجد می آورد، اسکناس ها خرج می شود، گل و شیرینی ها به خانه برده می شود و... اما شاید مادرمن و مادر تو چیزی در دل دارد و خواسته ای که با اسکناس های رنگی فاصله دارد و منتظر گوش شنوایی است تا بر زبان بیاید.

مادری که صبح زود، زودتر از همه آغازکننده روز خانواده است، مادری که شب ها وقتی همه خوابند، تازه به آشپزخانه می رود تا ظرف ها را بشوید تا ظرف ناهار فردای خانواده را پر کند و نگران خوراکی زنگ تفریح بچه هاست و مادری که وقتی همه خوابند، آخرین چراغ خانه را خاموش می کند تا صبح زودتر از بقیه از خواب بیدار شود. این روزها زمان پای حرف او نشستن است و گفتن یک خسته نباشی از ته دل به او...

مادر، با توجه به ارتباط عاطفی و کانونی با تمام اعضای خانواده شاید تنها عضوی باشد که می تواند روابط بین اعضا را از خشکی و غیرانعطافی خارج کند. به عقیده برخی کارشناسان علوم تربیتی، این مادر است که در ذهن کودک از یک خانواده خوب تصویرسازی می کند. مادران خشن و آسیب دیده، تصویری منفی از خانواده به کودک می دهند که شاید این انگاره تا سال ها در ذهن او بماند. اما مادری که مبنای ارتباط را صمیمیت، همدلی و انعطاف قرار می دهد، سازنده اصلی خانواده​ای سالم است که خود زیربنای جامعه سالم خواهد بود.

امروز روز مادر است؛ روزی که گل ها می شکفند. همانطور که شکفتن گلها را جشن می گیریم نباید از مهم ترین جشن برای مادرانی که ما را به دنیا آورده اند را فراموش کنیم. بدون حضور مادرها ما نمی توانستیم پا بر این دنیا نهیم و از نعمت زندگی لذت بریم. این موجودات دوست داشتنی مادران ما هستند و برای 9 ماه ما را در بطن خودشان حمل کرده اند و حتی وقتی هم که بزرگ می شویم باز هم مراقب ما هستند.

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند          كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

 

                                    

جمعه 13/2/1392 - 23:17 - 0 تشکر 601181

ایکاش بتوانیم فداکاری و دلبستگی هایشان را نسبت به فرزندانشان قدردان باشیم. متن زیرتقریبا سرگذشت اکثر کسانیست که قدر عزیزترین چیز زندگیشون را نمیدونند و شاید سرگذشت تک تک ماهاست:

http://www.uploadtak.com/images/m139_hgh.gif


وقتی که تو 1 ساله بودی، اون (مادر) بهت غذا میداد و تو رو می شست و به اصطلاح تر و خشک می کرد تو هم با گریه کردن و اذیت کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی

وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری تو هم این طوری ازش تشکر می کردی که، وقتی صدات می زد، محل نمیگذاشتی و فرار می کردی

وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق تمام غذایت را آماده می کرد تو هم با ریختن ظرف غذا، کف اتاق، ازش تشکر می کردی

وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید تو هم، با رنگ کردن میز و دیوار ازش تشکر می کردی تا نشون بدی چقدر هنرمندی !

وقتی که 5 ساله بودی، اون لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری تو هم، با انداختن خودت تو گِل، ازش تشکر کردی

وقتی که 6 ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد تو هم، با فریاد زدنِ : من نمی خوام برم!، ازش تشکر کردی

وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی خرید تو هم، با پرت کردن توپ به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی

وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی میخرید تو هم، با چکوندن (بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر میکردی

وقتی که 9 ساله بودی، اون، هزینه کلاس های اضافی تو رو پرداخت تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری ازش تشکر کردی و بجاش فقط فکر مسخره بازی بودی

وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو معطل تو بود و رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس تقویتی و از اونجا به جشن تولد دوستانت ببره تو هم، با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی ازش تشکر کردی

وقتی که 11 ساله بودی اون، تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد تو هم ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه و بگذاره که راحت باشین و اینجوری ازش تشکر کردی که زحمت کشیده !

وقتی که 12 ساله بودی، اون، تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلویزیون و ماهواره بر حذر داشت تو هم، صبر کردی تا از خونه بیرون بره و کار خودت را بکنی و اینجوری ازش تشکر کردی

وقتی که 13 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی تو هم، اینجوری ازش تشکر کردی: تو سلیقه ای نداری، من هر جور راحتم زندگی میکنم، قیافم مثل این بچه بسیجی ها باشه خوبه !

وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانه تو رو پرداخت کرد تو هم، ازش تشکر کردی، با فراموش کردن زدن یک تلفن یا نوشتن حتی یک نامه ساده

وقتی که 15 ساله بودی، اون، از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره و ابراز محبت کنه... تو هم با قفل کردن درب اتاقت! نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه و اینجوری ازش تشکر کردی که خستگیش کاملا در بره

وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی و به تو رانندگی یاد داد تو هم هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی و بعضی وقتها هم خوردش میکردی

وقتی که 17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی

وقتی که 18 ساله بودی، اون، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد تو هم، بخاطر این همه زحمتی که برات کشیده بود تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی

وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد تو هم با گفتن یه خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوابگاه ازش جدا شدی، به خاطر اینکه نمی خواستی بهت بگن بچه مامانی و اون هموم جا خشکش زد

وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟ تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره من خودم واسه زندگیم بلدم تصمیم بگیرم

وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد یک خط مشی برای آینده ات داد تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی : من نمی خوام مثل تو باشم، فکرای تو قدیمی است و دنیا عوض شده

وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت تو هم ازش پرسیدی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه میکنی؟!

وقتی که 23 ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت، بجای کادو یه عالمه اثاثیه داد تو هم پیش دوستات بهش گفتی : اون اثاثیه ها چقدر قدیمی هستن

وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد تو هم چون دیگه هیکلت بزرگتر از اون شده بود با دریدگی و صدایی (که ناشی از خشم بود) فریاد زدی : مــادررر، لطفاً، با من کل کل نکنید اعصاب ندارم

وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه تو هم بجاش یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی که مادرت مزاحم نباشه

وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد تو هم با گفتن این جمله، ازش تشکر کردی، "همه چیز دیگه تغییر کرده" و چون خانومت میخواست بره پارک فوری قطع کردی

وقتی که 40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا سالگرد وفات پدرت رو یادآوری کنه تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی و بهش تسلیت گفتی

وقتی که 50 ساله بودی، اون، دیگه خیلی پیر بود و مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی

و سپس، یک روز بهت میگن مادرت در تنهائی مرده و چند روز بعد جنازه بو گرفته اون را همسایه ها پیدا کردن و تو ............ و تو راحت میشی، اما تمام کارهایی که تو (در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد چون دیگه کسی نیست که فقط بخاطر خودت نه بخاطر چیزهای دیگه، تو رو از صمیم قلب دوست داشته باشه ...

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند          كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

 

                                    

شنبه 14/2/1392 - 9:43 - 0 تشکر 601233

یاس عزیز ممنونم ازت
چه نکات زیبایی داشت این نوشته ها
واقعا مادر تنها  کسیه که همیشه حواسش به همه چیز هست. حواسش به همه اعضای خانواده هست.
مادر کانون انس خانوادس

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 15/2/1392 - 16:15 - 0 تشکر 601469

سلام عزیزم ممنون دقیقا همینطوره و ما هر چقدرم محبت بکنیم به مادرانمان اخرش نمیتونیم محبتهاش و جبران کنیم.

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند          كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

 

                                    

يکشنبه 14/7/1392 - 11:8 - 0 تشکر 662177

با دهانی که یک طرفش کاملا بی‌حس است و طرف دیگر نسبتا بی‌حس، می‌گویم: «بلم واثه اندو و پلوتژ؟ دیگه تلمیم ندالم؟!» دندان‌پزشک می‌گوید «نه دیگه. البته برای پروتز باید دوباره بیای. حالا بعدا.» تشکر می‌کنم: «پث دیگه بلم همثل مو بفلثتم که اون هم دندون‌هاش داغونه. از من بدتل!» می‌گوید: «جدی؟ پس بگو! گفتم بچه 4 ساله نباید دندوناش انقدر پوسیده باشه... به خاطر دندونای مامان و باباشه!» بعد توضیح می‌دهد که وقتی در دهان ما از آن چیزها (همان "کرم دندان" به زبان علمی!!) زیاد باشد، به دهان بچه هم منتقل می‌شود و با وجود رعایت بهداشت باز هم دندان‌هایش پوسیده می‌شود و...

*


غصه می‌خورم. وقتی می‌بینم دندان‌هایم، دندان‌های نرگس را خراب کرده، از خودم، از دندان‌هایم، از تنبلی‌ام (یا شاید ترسم) برای رفتن به دندان‌پزشکی بدم می‌آید. می‌روم فوری وقت می‌گیرم برای هفته بعد که سه تا اندو و ری‌اندو را در سه روز انجام بدهم و هرچه زودتر کلکش را بکنم. بی‌خیال ترس و آفت و احتمالا یک هفته بی‌غذایی. من یک مادرم؛ باید نترسم، باید دندان‌هایم بهتر شوند، باید بهتر شوم.


*


مادر بودن آدم را بهتر می‌کند. هیچ چیز در دنیا نمی‌توانست تا این حد مجبورم کند که بهتر باشم. که بهتر حرف بزنم، کمتر کار بد کنم، مهربان‌تر باشم، خوشحال‌تر باشم، سالم‌تر باشم، خوب‌تر باشم. هیچ چیز در دنیا نمی‌توانست چنین آینه شفافی جلوی رویم بگیرد که ایرادهایم را تویش ببینم و هی سعی کنم درست‌شان کنم. آینه‌ای به شفافی دخترکی که چهار سال است دارد من را در قالب خودش تکرار می‌کند و من هی می‌بینم که چقدر فاصله دارم تا خوب بودن، تا رسیدن به آن مادری که کودک آرزوهایم را تربیت می‌کند. چهار سال است دارم هر روز بیشتر سعی می‌کنم برای بهتر شدن. بیشتر و سخت‌تر.



از وبلاگ روزهای مادرانه




خدا در همین نزدیکی است
دوشنبه 22/7/1392 - 15:44 - 0 تشکر 666614

سلام هیون جان

چه ایده ستودنی ای

مطلب اخیر رو خوندم . خیلی تاثیرگذار بود ...


خدا همه مادرهای عزیز  رو حفظ  کنه...

تو را نادیدن ما غم نباشد  که در خیلت به از ما  کم نباشد
چهارشنبه 24/7/1392 - 15:26 - 0 تشکر 666819





مادر ای دریای بی ساحل عشق 

ای که زیر پای توست فرش بهشت

ای پناه گریه های کودکی

ای امیدو هستیم در زندگی

با نگاه خسته ات من زنده ام

در قبال زحمتت شرمنده ام

تنها آرزوت تو دنیا میدونم خوشبختی ماست

توی قلب کوچیک من جای تو بالای بالاست

دیده ام ندارد ارزش که کنم فرش برایت

کاش میشد بنمایم جسم و جانم بفدایت

ساغر من هستی من/مادر از عشق تو مستم

از خدا بهشت نخواهم/تا در آغوش تو هستم

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند          كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

 

                                    

يکشنبه 5/8/1392 - 11:36 - 0 تشکر 668490


با تمام توان، تا پنج سالگی!


شنیده ام از محققی که بیان می کرد :” هر کاری برای دین و تربیت بچه های تان می خواهید انجام بدهید ؛ زیر پنج سال زحمتش را بکشید!”


IMG_1413x


می گفت اسرائیلی ها برای تربیت سربازان شان به این بی رحمی و سنگ دلی ، نمی روند از خانه های صهیونیست های اورشلیم مثلا سرباز انتخاب کنند ، می روند در پرورشگاه ها و نوان خانه ها ، می گردند بچه هایی که آسیب بیشتر دیده اند ، بی محبتی کشیده اند و….را جمع می کنند و سالهای اول عمرشان حسابی باب میل و با خوی وحشی گری تربیت شان می کنند.مسئولین چنین مکان هایی اعتقاد دارند و بیان هم کرده اند که شما کودکان زیر پنج سال به ما بدهید تا پایان پنج سالگی ما به شما یک صهیونیست متعصب بالقوة تحویل می دهیم.


تربیت سال های ابتدایی نقش مهم تری دارد تا بعد از آن. در کتب روانشناسی خودمان هم هست که مثلا نظم و ادب و ….. در بچه ها تا پنج سالگی شکل می گیرد که بازخوردش ممکن است ده ، پانزده سال بعد باشد.


در یک کلاس روانشناسی دینی هم استاد می فرمودند که مثلا بی توجهی و سنگدلی مادر نسبت به نوزاد دختر و پسر در آینده ،ممکن است به شکل شکاک بودن و بد دلی در زندگی مشترکشان بروز کند و یا افرادی که مثلا موقع رانندگی به هیچ کس راه نمی دهند و خودرأی  هستند و حق خودشان را از دیگران بیشتر می دانند بطور معمول افرادی هستند که در خردسالی مورد بی توجهی و بی علاقگی و کم محبتی از مادر قرار گرفته اند.


به نظرمن هم  مادرها به همه چیز باید فکر کنند ، حسابی کتاب بخوانند و تجربه کسب کنند اما مهم ترین مطلب در سالهای اول زندگی هر کودکی تربیت در دامان پر مهر مادر است با ریزه کاری های خلاقانه . اینکه فرزند بداند از همه چیز مهم تر است برای مادرش.بعد وقتی مادر هم نصیحتی بکند و یا خواسته ای داشته باشد او زودتر می پذیرد.اصلا وقتی روابط گرم تر و محبت عمیق تر باشد حرف مادر را بهتر می فهمد.خودش می شود مدافع ایدئولوژی های مادرش.می شود عاشق دلبستگی های مادرش.می شود آشنای خوبی ها و بدیهای مورد نظر مادرش. وقتی شیر دادن به نوزاد این همه آداب و اصول دارد برای بازخوردهای تربیتی اش ، پس باید به مادرهایی مثل مادر وبلاگ مادرانه امید داد که اگر چند سال اول را خوب جهد کنیم و کم نگذاریم انشالله نگرانی های کمتری خواهیم داشت….


خدا را چه دیدی ، شاید پسرهای ما هم شدند مثل یکی از این شیر بچه های دوازده / سیزده ساله ی  جنگ ، که حالا فقط در مستندهای آن روزها دیده می شوند…با مادرانی از فلان روستای خرم اباد و خراسان جنوبی و اصفهان….


آرزو که بر مادران عیب نیست ! هست؟



منبع : ابناءالهدی


خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 5/8/1392 - 11:38 - 0 تشکر 668493


سال گذشته بعد از تولد دخترم شرایطی ایجاد شد که مدتی از یکی از نزدیکان بسیار رنجیدم. به طوریکه حالا که به روزهای اول تولد دخترم فکر می کنم می بینم آن­چه از سختی آن روزها در ذهنم مانده سختی نگهداری از نوزاد و شیردهی و بی خوابی یا خستگی بعد از زایمان یا ناشی بودن و بی تجربگی روزهای اول مادری نیست. بلکه رفتارها و حرف و حدیثهایی است که به جهت تولد نوزاد و حضور نسبتاً طولانی اطرافیان در کنار هم پیش آمد. نتیجه هم این بود که مدتها از آن عزیز رنجیده خاطر بودم. این حدیث از حضرت علی(ع) را در ذهن داشتم که “همه را فهمیدن، همه را بخشیدن است.”و من که به خیال خودم خوب درکش می کردم، از خودم انتظار داشتم نرنجم و به دل نگیرم. اما نشد که نشد. البته مرور زمان تا حدی قضیه را کم رنگ کرد. حالا با نزدیک شدن به تولد پسرم یاد آن روزها افتادم و ذهنم مشغول بود که باز چه باید کرد و تا حدودی از پیش نگران تکرار آن روزها بودم. خودم را سرزنش می کردم که چرا این قدر حساسم و چرا نمی توانم واکنش مناسبی نشان دهم که هم دیگران به خودشان اجازه ندهند وارد حریمم شوند و هم خودم موجب رنجش کسی نشوم.


تا اینکه دو روز پیش مطلب زیر را که برایم ایمیل شده بود خواندم:


” آقای آخوند همدانی(ره)” به شهر مشهد رفته و در آنجا به خدمت ” آخوند ملا حسنعلی اصفهانی نخودکی(ره)” می رسند. ایشان از شیخ حسنعلی نخودکی(ره) تقاضای موعظه می کند و می گوید:” به من پند و موعظه ای بده.”


مرحوم نخودکی(ره) می فرمایند: ” مرنج و مرنجان”.


مرحوم آخوند همدانی(ره) می فرمایند:” خُب، مرنجانش راحت است. ما مراقبت می کنیم تا به کسی اهانت نکنیم، مال کسی را نخوریم، غیبت کسی را نکنیم، این کارها انجامش راحت است، اما مرنج را چه کار کنیم؟ اگر کسی به ما اهانتی کرد، فحشی داد، پشت سر ما غیبتی کرد، مالمان را خورد، خُب قهراً آدم رنجش پیدا می کند، مگر می شود که آدم نرنجد؟!”


آخوند ملاحسنعلی نخودکی (ره) می فرمایند: ” بله، می شود که نرنجد.”


آخوند همدانی(ره) می پرسند:” چه طور چنین چیزی می شود؟”


آخوند نخودکی فرمودند: ” خودت را کسی ندان! خودت را کسی ندان!”


عیب کار ما در همین است. ما خومان را کسی می دانیم. به صفتمان، به علممان، به ریاستمان، به هرچیزی که داریم می نازیم و خود را شخصیتی می بینیم. به همین خاطر هم کسی جرأت ندارد به ما بگوید بالای چشمت ابروست!


جملۀ ” مرنــــــج و مرنـجـــــــان ” موعظۀ خوبی بود؛ اگر کسی واقعاً به همین یک جملۀ مرحوم نخودکی(ره) عمل کند، خیلی راحت می شود.


خداوند بر درجات این بزرگواران بیفزاید…


فکر می کنم اشکال کار من هم همین باشد: خود را کسی دانستن و غرور یا چیزی شبیه آن که باعث می شود انتظار کوچکترین رفتار نا به جا نسبت به خودم نداشته باشد. حل این مسئله البته زمان بر و سخت است اما آگاهی به آن شاید اولین گام حلش باشد بعون الله…


منبع : آئینه های پیش رو






خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.