محوریت عکسهایی که می گرفتی چه موضوعی داشت؟
محور عکاسی من، جبهه و جنگ و رزمندگان بود، بخصوص تهیه عکس های یادگاری از رزمندگان، در طول روزهای جنگ عکاس عروسی حدود 40 رزمنده بوده ام، بسیاری از عکس های شهدا که توی تابلو ها و سر مزار شهدا است را من گرفته ام و یا عکس های شهدایی که در امامزاده اسماعیل نصب کرده اند. عکس هایی که همه به نوعی خاطره شدند.
عکس های یادگاری که می گرفتی چه بازتابی داشت؟
البته بسیاری از عکس ها چهره رزمندگان بود، یادم می آید که در عملیات کربلای 4 من مجروح شدم، توی همین دوران عکس هایی که از رزمندگان گرفته بودم، توی چند البوم گذاشته و مجموعه ی آلبوم ها را هم در مغازه عکاسی یکی از دوستان گذاشته و اعلام کرده بودیم که هر کس عکس هایش را می خواهد بیاید آنجا سفارش دهد تا برایش چاپ کنیم.من خودم هم که مجروح بودم هر روز بعدازظهرها می رفتم عکاسی می نشستم و در مورد عکس ها و رزمندگان صحبت می کردیم.یک روز توی عکاسی نشسته بودم که یک پیرمردی که روستایی هم بود واردشد و گفت: آقا عکاسی شهدا اینجاست؟گفتم: پدرم دنبال چی می گردی؟گفت: عکس پسرم را می خواهم.گفت: پسرت کیست و کجاست؟گفت: توی جبهه بوده و شهید شده. آلبوم ها را جلویش گذاشتم و شروع کردم ورق زدن، توی آلبوم سوم بودیم که رسید به عکس چهره پسرش، تا عکس را دید افتاد روی عکس و شروع کرد به بوسه زدن به عکس، صحنه صحنه ی عجیبی بود و وفتی عکس پسرش را دید انگار دنیا را به او داده اند، بعد از اینکه حسابی عکس بچه اش را نگاه کرد مرا در آغوش گرفت و چندین بوسه بر صورت من زد و حسابی تشکر کرد.آن روز من واقعا عشق کردم و باور کنید که خستگی من تا مدت ها از تنم در آمد.
عکس هایی را که گرفته ای هنوز داری؟
من یک مدت عکاسی لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) بودم و توی تبلیغات لشکر به من یک دوربین عکاسی و یک دوربین فیلمبرداری تحویل دادند و خودم هم یک دوربین داشتم در آنجا حجم زیادی عکس گرفتم که همه را تحویل لشکردادم، البته بعد ها شنیدم که کارتون عکس ها و فیلم ها توی سنگر تبلیغات، براثر انفجار عراقی ها از بین رفته بود، اما تک توک عکس هایی دارم و در مجموع فکر می کنم 2 هزار تایی عکس دارم که مطمئنا به شکلی مالکیت اش مال خودم هست.ادامه دارد...