• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 719)
جمعه 2/1/1392 - 23:19 -0 تشکر 595431
شهید بابایی و شاگرد بی‌بضاعت

فرهنگ نیوز : شهید "عباس بابایی" در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در شهر قزوین متولد شد و دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» در قزوین گذراند.

در سال ۱۳۴۸، در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد.

پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی، جهت تکمیل دوره، به کشور آمریکا اعزام شد و دوره آموزشی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند.

شهید بابایی پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۵۱، با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت درآمد.

همزمان با ورود هواپیماهای پیشرفته «F-۱۴» به نیروی هوایی ارتش، شهید بابایی در دهم آبان‌ماه ۱۳۵۵، برای پرواز با این هواپیما انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان انتقال یافت.

پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.

شهید بابایی در هفتم مردادماه ۱۳۶۰ از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد.

وی در نهم آذرماه ۱۳۶۲، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.

شهید بابایی سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۶ به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مردادماه همان سال، در حالی‌که به درخواست‌ها و خواسته‌های پی‌درپی دوستان و نزدیکانش مبنی بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود، هم‌زمان با روز عید قربان در حین عملیات برون‌مرزی به شهادت رسید.

از این پس در گزارش‌هایی به داستان‌هایی از زندگی این شهید گران‌قدر که در کتاب"پرواز تا بی‌نهایت" آمده است، می‌پردازیم.

شاگرد بی بضاعت

خاطره‌ای از شهید بابایی از زبان مادرش:
 
من تعداد ۷ فرزند دارم و عباس در میان فرزندانم برترین آنها بود، او خیلی مهربان و کم‌توقع بود با توجه به اینکه رسم بود تا هرسال شب عید برای بچه ها لباس نو تهیه شود؛ اما عباس هرگز تن به این کار نمی‌داد. او می‌‌گفت «اول برای همه برادرها و خواهرانم لباس بخرید و اگر مبلغی باقی ماند برای من هم چیزی بخرید».

به همین خاطر همیشه هنگام خرید اولویت را به خواهران و برادرانش می‌داد. او هر وقت می‌دید ما می‌خواهیم برای او لباس نو تهیه کنیم، می‌گفت «همین لباسی که به تن دارم بسیار خوب است» و وقتی که لباسهایش چرک می‌شد، بی آن‌که کسی بداند، خودش می‌شست و به تن می‌کرد.

عباس هیچ‌گاه کفش مناسبی نمی‌پوشید و بیشتر وقت‌ها پوتین به پا می‌کرد، عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر کفش‌های دیگر پاره می‌شود و آن‌قدر آن را می‌پوشید تا کف‌نما می‌شد.

به خاطر می‌آورم روزی نام او را در لیست دانش‌آموزان بی‌بضاعت نوشته بودند داییِ عباس، که ناظم همان مدرسه بود، از این مسأله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود.

من از سخنان برادرم متأثر شدم، کمد لباس‌های عباس را به او نشان دادم و گفتم: نگاه کن، ببین ما برایش همه چیز خریده‌ایم؛ اما خودش از آنها استفاده نمی‌کند وقتی هم از او می‌پرسم چرا لباس نو نمی‌پوشی؟ می‌گوید «در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند، من نمی‌خواهم با پوشیدن این لباس‌ها به آنها فخرفروشی کنم».

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

شنبه 3/1/1392 - 22:42 - 0 تشکر 595522



عباس فرزند سوم خانواده بود و من حدود سه سال از او بزرگ‌تر بودم، او علاقه زیادی به من داشت و من هم به او عشق می‌ورزیدم؛ از آن جایی که مادرم مرا مدیر خانه کرده بود،‌من هر چیزی را که عباس می‌خواست در اختیارش می‌گذاشتم؛ البته این بدان معنا نبود که نسبت به برادرهای دیگرم بی‌اعتنا باشم، بلکه در همان دوران کودکی ویژگی‌های فردی عباس مرا تحت تاثیر قرار داده بود.

همیشه می‌دیدم که او به نفع دیگران از حق خود چشم می‌پوشد؛‌ از این رو اگر عباس چیزی می‌خواست و به من می‌گفت، بدون این‌که از مادرم اجازه بگیرم، سعی می‌کردم تا برایش تهیه کنم و پس از اینکه خواسته اش را برآورده می‌کردم، موضوع را با مادرم در میان می‌گذاشتم.

روزها گذشت و عباس بزرگ‌تر شد، تا سرانجام پا به مدرسه گذاشت و در حالی که به گفته همکلاسی‌ها و معلمانش، در دوران تحصیل یکی از شاگردان خوب و باهوش کلاس بود، به بازی‌های فوتبال و والیبال علاقه فراوانی داشت و بیشتر در کوچه با دوستانش بازی می‌کرد.

به خاطر می‌آورم، زمانی که عباس در کلاس سوم ابتدایی بود، روزی همراه با دوستانش در کوچه سرگرم «الک دولک» بازی بود و من هم در حال عبور از کوچه به بازی آن‌ها نگاه می‌کردم. باید بگویم شکل این بازی بدین ترتیب است که چوب کوتاهی را در روی زمین می‌گذارند و با چوب بلندتری آن را به هوا پرتاب می‌کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند.

وقتی که یکی از بچه‌ها چوب را زد، ناگهان چوب به چشم من خورد و چشمم ورم کرد و کمبود شد. در حالی که من از درد به خود می‌پیچیدم، مرا به بیمارستان بردند. شنیدم، عباس که از این مساله به دشت متاثر شده بود و از طرفی بی‌تابی مرا می‌دید، جلو در بیمارستان گریبان دوستش را، که چوب به چشم من زده بود گرفته و با فریاد گفته است: اگر خواهرم کور شده باشد، تو باید او را بگیری، چون تو چشم او را کور کرده‌ای.




منبع: باشگاه خبرنگاران



خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.