• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2055)
يکشنبه 22/11/1391 - 14:22 -0 تشکر 588711
سروده های رضی‌الدین آرتیمانی

 
رضی‌الدین آرتیمانی 

میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند. از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر به جا مانده که معروفترین آنها ساقی نامهٔ اوست.

يکشنبه 22/11/1391 - 14:31 - 0 تشکر 588722



جاه دنیا سر بسر نوک سنان و خنجر است




پا بدین ره کی نهد آنرا که چشمی بر سر است






سر به بالین چون نهد آنرا که دردی در دلست




خواب شیرین چون کند آن را که شوری در سر است






هفت کشور گشتم و درمان دردم کس نکرد




یا رب این درمان دردم در کدامین کشور است






پارسائی راست ناید، یار ما آسوده باش




حقه بازی دیگر و شمشیربازی دیگر است






راست بنگر جانب این پیره زال کج نهاد




کاین جلب پیوسته رنگین‌پار خون شوهر است






در فراقم یاد آنشب همچو آب و آتش است




در مزاقم حسرت آن لب چو شیر و شکر است






از خرابات و حرم چیزی نشد حاصل رضی




اینقدر معلوم شد کان نشئه جائی دیگر است



يکشنبه 22/11/1391 - 14:32 - 0 تشکر 588723



داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است




که خرابات و حرم غیر در و دیوار است






ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی




دیده بگشای که عالم همه‌گی دیدار است






همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان




و آنچه در دست من از توست همین پندار است






از تو ناقوس بدست من مست است که هست




و ز تو طرفی که ببستیم همین زنار است






برخور از باغچهٔ حسن که نشکفته، هنوز




گل رسوائی ما از چمن دیدار است






باور از مات نیاید به لب بام در آی




تا ببینی که چه شور از تو درین بازار است






دو جهان بر سر دل باخت رضی منفعل است




که فزایند بر آن بار گر این بازار است



يکشنبه 22/11/1391 - 14:32 - 0 تشکر 588724



بهشت است آن ندانم یا بهار است




غلط کردم غلط، دیدار یار است






هلاک آن تنم کز نازنینی




زمین و آسمانش زیر بار است






مرا گوئی چرا شوریده شکلی




شراب است و بهار است و نگار است






مرا ویران دلی و جلوهٔ او




هزار اندر هزار اندر هزار است






بناکامی خوشم یا رب که آنچه




بکام من نگردد، روزگار است






رضی گویی میان کشتگان کیست




شهیدان تو را شمع مزار است



يکشنبه 22/11/1391 - 14:33 - 0 تشکر 588725



کسی که در رهش از پا و سر خبردار است




نه عاشق است که در بند کفش و دستار است







غمی به گرد دلم جلو‌ه‌گر شده که از آن




غباری ار بنشیند بر آسمان بار است







بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی




که در خرابهٔ ما زین متاع بسیار است







بر آستانه او عاشقانه جان درباخت




رضی که در غم عشقش هنوز بیمار است


10



دوشنبه 23/11/1391 - 8:31 - 0 تشکر 588939



چشم من چون به روی او باز است




در ندانم که بسته یا باز است






خاک فرسوده دیده و گوش است




لیک خاموش حرف و آواز است






تو در گفتگو ببند و ببین




که چه درها بروی دل باز است






کلهٔ خشک، جام جمشید است




نقش الواح گلشن راز است






چه کنم درد من دوا سوز است




چه کنم عشق او به من ساز است






با رضی دیگر از بهشت مگوی




نیست طاووس بلکه شهباز است



دوشنبه 23/11/1391 - 8:31 - 0 تشکر 588940



مهر بر روی یار باخته رنگ است




ماه پس از حسن آن نگار به تنگ است






روز فراقت شدیم دست و گریبان




روی فراغت ندیده‌ایم چه رنگ است






دل که فروغی ز نور عشق ندارد




نیست دگر دل کلیسیای فرنگ است






نام مبر آنکه را مقید نام است




عشق چه داند کسی که در غم ننگ است






گر چه نگاهش به عشوه بر سر صلح است




غمزه و نازش هنوز بر سر جنگ است






دست، حمایل بدوش و چشم به ساقی




گوش به آواز نای و نغمه به چنگ است






مرد قلندر ز هیچ باک ندارد




کاول گام فنا بکام نهنگ است






زخم جراحت برم، چو مرهم راحت




راحت مرحم برم، چو زخم پلنگ است






گو همه عالم بمیر او به چه باک است




گو همه آدم بمیر، او به چه ننگ است






عیش جوانی شد و تو در غم پیری




قافله شد، خیز هان چه جای درنگ است






بس که قد من کشید بار فراقت،




دال بر قامتم چو تیر خدنگ است






وصف دهانش رضی چه حد بیان است




ختم کن این قصه را که قافیه تنگ است



دوشنبه 23/11/1391 - 8:32 - 0 تشکر 588941



چو در دور لبش تقوی حرام است




خدایا، دور میخواران کدام است






چه گویم از حدیث زلف و رویش




چو مشرق مظهر هر صبح و شام است






یکی صیاد در دامم فکندنست




که فارغ هم ز صید و هم ز دام است






یک آهنگ است اگر تو راست بینی




که اینجا شعبه و آنجا مقام است






ندانم کز چه رو این چرخ با ما




همیشه در مقام انتقام است






رضی گفتی کدام است از اسیران




ببین رند خراباتی کدام است



دوشنبه 23/11/1391 - 8:32 - 0 تشکر 588944



عشقی بتازه باز گریبان گرفته است




آه این چه آتش است که در جان گرفته است






ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین




دستم بزور دامن جانان گرفته است






آن لعل آبدار ز تسخیر کائنات




خاصیت نگین سلیمان گرفته است






از هر طرف که میشنوم بانگ غرقه است




دریای عشق بین که چه طوفان گرفته است






دارد سر خرابی عٰالم به گریه باز




این دل که، همچو شام غریبان گرفته است






آه و فغان شیونیانم بلند شد




گویا طبیب دست ز درمان گرفته است






نیلی قبا و طره پریشان و سینه چاک




آئین ماتمم به چه سامان گرفته است






صوفی بیا که کعبهٔ مقصود در دلست




حاجی به هرزه راه بیابان گرفته است






یا رب کجا رویم که در زیر آسمٰان




هر جا که میرویم چو زندان گرفته است






نتوان گشودنش به نسیم ریاض جلد




آندل که در فراق عزیزان گرفته است






کافر چنین مبٰاد ندانم رضی تو را




دود دل کدام مسلمان گرفته است




دوشنبه 23/11/1391 - 8:33 - 0 تشکر 588946



نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است




هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است






یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست




از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است






وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل




توقع ثمر از بید باد پیمائی است






جدا ز خویشتنم زنده یکنفس مپسند




که دور از تو هلاکم به از شکیبائی است






چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کز




تحیر تو که خون در دل تماشائی است






من از تو جز تو نخواهم، که در طریقت عشق




بغیر دوست تمنا ز دوست، رسوائی است






عجب نمک به حرامی است دور از تو رضی




که با وجود خیالت به تنگ تنهائی است



دوشنبه 23/11/1391 - 8:34 - 0 تشکر 588949



مرا در دل غم جانانه‌ای هست




درون کعبه‌ام بتخانه‌ای هست






ز لب مهر خموشی بر ندارم




که در زنجیر من دیوانه‌ای هست






خراباتم ز مسجد خوشتر آید




که آنجا نالهٔ مستانه‌ای هست






نمیدانم اگر نار است اگر نور




همی دانم که آتش خانه‌ای هست






درخشان اختری شو گیتی افروز




و گر نه شمع در هر خانه‌ای هست






رضی گویی کجٰا آرام داری




کهن ویرانه، ماتم خانه‌ای هست



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.