• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2932)
چهارشنبه 27/10/1391 - 10:47 -0 تشکر 584414
از این شاعر یه شعر بگو.

اساس کاراین مبحث  اینگونه هست كه هر عزیزی که میاد اینجا یک شعر از شاعری که نفر قبلی پیشنهاد كرده مینویسه و برای كاربر بعدی هم یه شاعر مشخص میکنه.
یا علی
بریم ببینیم چه باید كرد؟

چهارشنبه 2/12/1391 - 23:32 - 0 تشکر 591082

استاد از انتخاب بسیار زیبای شما سپاسگزارم

نصرالدین کریمی(مُبین)
چهارشنبه 2/12/1391 - 23:36 - 0 تشکر 591088

شعری از منوچهر آتشی


شبی به خلوت پر ماهتاب ِ من بگذر



ز کوچه های گل افشان ِ خواب من بگذر



بپوش پیرهن ِ سایه مرا بر تن



برو به چشم ِ من از آفتاب من بگذر



چو شبنمی تو به گلبرگ ِ بسترم بنشینی



ز باغ های تَر ِ عطر ِ ناب من بگذر



چو موج سد ِ بلند ِ شکیب من بشکن



سفینه وار ، ز موج شتاب من بگذر



شبی درازترم از شبان ِ تیره قطب



درون ِ وحشت ِ من ، ماهتاب ِ من بگذر.



شعر بعدی از سید حسن حسینی لطفا

نصرالدین کریمی(مُبین)
چهارشنبه 2/12/1391 - 23:44 - 0 تشکر 591098







ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت


جای ارزشهای ما را عرضه ی کالا گرفت


احترام “یاعلی” در ذهن بازوها شکست


دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست


فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد


خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد


زیر بارانهای جاهل سقف تقوا نم کشید


سقفهای سخت، مانند مقوا نم کشید


با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد؟


ناجوانمردی هنر، مردانگی ها عیب شد؟


خانه ی دلهای ما را عشق خالی کرد و رفت


ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت


سرسرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت


صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت


باغهای سینه ها از سروها خالی شدند


عشقها خدمتگزار پول و پوشالی شدند


از نحیفی پیکر عشق خدایی دوک شد


کله ی احساسهای ماورایی پوک شد


آتشی بیرنگ در دیوان و دفترها زدند


مهر “باطل شد” به روی بال کفترها زدند


اندک اندک قلبها با زرپرستی خو گرفت


در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت


غالباً قومی که از جان زرپرستی میکنند


زمره بیچارگان را سرپرستی میکنند


سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست


لنگی این قافله تا بامداد محشر است!


از همان دست نخستین کجرویها پا گرفت


روح تاجرپیشگی در کالبدها جان گرفت


کارگردانان بازی باز با ما جر زدند


پنج نوبت را به نام کاسب و تاجر زدند


چار تکبیر رسا بر روح مردی خوانده شد


طفل بیداری به مکر و فوت و فن خوابانده شد


روزگار کینه پرور عشق را از یاد برد


باز چون سابق کلاه عاشقان را باد برد


سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد


دست پر اعجاز مردان طریقت بسته شد


سازهای سنتی آهنگ دلسردی زدند


ناکسان بر طبلهای ناجوانمردی زدند


تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت


آسمان از سینه ها خورشید خود را پس گرفت


رنگ ولگرد سیاهی ها به جانها خیمه زد


روح شب در جای جای آسمانها خیمه زد


صبح را لاجرعه کابوس سیاهی سرکشید


شد سیه مست و برای آسمان خنجر کشید


این زمان شلاق بر باور حکومت می کند


در بلاد شعله، خاکستر حکومت می کند


تیغ آتش را دگر آن حدت موعود نیست


در بساط شعله ها آهی به غیر از دود نیست


دود در دود و سیاهی در سیاهی حلقه زن


گرد دلها هاله هایی از تباهی حلقه زن


اعتبار دستها و پینه ها در مرخصی


چهره ها لوح ریا، آیینه ها در مرخصی


از زمین خنده خار اخم بیرون می زند


خنده انگار از شکاف زخم بیرون می زند


طعم تلخی دایر است و قندها تعطیل محض


جز به ندرت، دفتر لبخندها تعطیل محض


خنده های گاه گاه انگار ره گم کرده اند


یا که هق هق ها تقیه در تبسم کرده اند


منقرض گشته است نسل خنده های راستین


فصل فصل بارش اشک است و شط آستین


آنچه این نسل مصیبت دیده را ارزانی است


پوزخند آشکار و گریه ی پنهانی است


گرچه غیر از لحظه ای بر چهره ها پاینده نیست


پوزخند است این شکاف بی تناسب، خنده نیست


مثل یک بیماری مرموز در باغ و چمن


خنده های از ته دل ریشه کن شد، ریشه کن


الغرض با ماله ی غم دست بنایی شگفت


ماهرانه حفره ی لبخندها را گل گرفت


……………


ماجرا این است: مردار تفرعن زنده شد


شاخه های ظاهرا خشکیده از بن زنده شد


آفتابی نامبارک نفسها را زنده کرد


بار دیگر اژدهای خشک را جنبنده کرد


قبطیان فتنه گر جا در بلندی کرده اند


ساحران با سامریها گاوبندی کرده اند!


……………..


من ز پا افتادن گلخانه ها را دیده ام


بال ترکش خورده ی پروانه ها را دیده ام


انفجار لحظه ها، افتادن آوا، ز اوج


بر عصبهای رها پیچیدن شلاق موج


دیده ام بسیار مرگ غنچه های گیج را


از کمر افتادن آلاله ی افلیج را


در نخاع بادها ترکش فراوان دیده ام


گردش تابوتها را در خیابان دیده ام


گردش تابوتهای بی شکوه آهنین


پر ز تحقیر و تنفر، خالی از هر سرنشین


در خیابان جنون، در کوچه ی دلواپسی


کرده ام دیدار با کانون گرم بیکسی!


دیده ام در فصل نفرت در بهار برگریز


کوچ تدریجی دلها را به حال سینه خیز


سروها را دیده ام در فصلهای مبتذل


خسته و سردرگریبان – با عصا زیر بغل -


تن به مرداب مهیب خستگیها داده اند


تکیه بر دیواری از دلبستگی ها داده اند


پیش چنگیز چپاول پشت را خم کرده اند


گوشه ای از خوان یغما را فراهم کرده اند!


ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است


زخم ما کهنه است اما بینهایت کاری است


از شما میپرسم آن شور اهورایی چه شد؟


بال معراج و خیال عرش پیمایی چه شد؟


پشت این ویرانه های ذهن، شهری هست؟ نیست


زهر این دلمردگی را پادزهری هست؟ نیست


ساقه ی امیدها را داس نومیدی چه کرد؟


با دل پر آرزو احساس نومیدی چه کرد؟


هان کدامین فتنه دکان وفا را تخته کرد؟


در رگ ایمان ما خون صفا را لخته کرد


هان چه آمد بر سر شفافی آیینه ها


از چه ویران شد ضمیر صافی آیینه ها


شور و غوغای قیامت در نهان ما چه شد؟


ای عزیزان! «رستخیز ناگهان» ما چه شد؟


دشت دلهامان چرا از شور یا مولا فتاد


از چه طشت انتشار ما از آن بالا فتاد


……………..


جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است


صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است


طرفه خورشیدی که سر از مشرق گل می زند


بین دریا و دلم از روشنی پل می زند


طرفه خورشیدی که غرق شور و نورم می کند


زیر نور ارغوانیها مرورم می کند


اندک اندک تا طپیدنهای گرمم می برد


در دل دریا فرو از شوق و شرمم می برد


“قطره ی سرگشته ی عاشق” خطابم می کند


با خطابش همجوار روح آبم می کند


تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را می زند


آفتاب هستی اش چشم عدم را می زند


اینک از اعجاز او آیینه ی من صیقلی است


طالع از آفاق جانم آفتاب “یاعلی” است


“یاعلی” میتابد و عالم منور می شود


باغ دریا غرق گلهای معطر می شود


چشم هستی آبها را جز علی مولا ندید


جز علی مولا برای نسل دریاها ندید


موج نام نامی اش پهلو به مطلق می زند


تا ابد در سینه ها کوس اناالحق می زند


قلب من با قلب دریا همسرایی می کند


یاد از آن دریای ژرف ماورایی می کند


اینک این قلب من و ذکر رسای “یاعلی”


غرش بی وقفه ی امواج، در دریا “علی”


موجها را ذکر حق اینسو و آنسو می کشد


پیر دریا کف به لب آورده، یاهو می کشد


مثل مرغان رها در اوج میچرخد دلم


شادمان در خانقاه موج میچرخد دلم


موج، چون درویش از خود رفته ای کف می زند


صوفی گردابها میچرخد و دف میزند


ناگهان شولای روحم ارغوانی میشود


جنگل انبوه دریاها خزانی میشود


کلبه ی شاد دلم ناگاه میگردد خراب


باز ضربت میخورد مولای دریا از سراب


پیش چشمم باغهای تشنه را سر می برند


شاخه هایی سرخ از نخلی تناور می برند


خارهای کینه قصد نوبهاران می کنند


روی پل تابوتها را تیرباران می کنند


در مشام خاطرم عطر جنون می آورند


بادهای باستانی بوی خون می آورند


                 (زنده یاد سید حسن حسینی)


نصرالدین کریمی(مُبین)
پنج شنبه 3/12/1391 - 11:37 - 0 تشکر 591160

از فعالیتتون متشكرم
شعر بعدی را از كدوم شاعر بنویسیم

پنج شنبه 3/12/1391 - 23:31 - 0 تشکر 591296

سلام یه تفأل به حضرت حافظ چطوره استاد؟

نصرالدین کریمی(مُبین)
جمعه 4/12/1391 - 9:58 - 0 تشکر 591309

عالیست
این یک غزل زیبا که به طور تصادفی انتخاب کردم



بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بی‌مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید


شعر بعدی از محتشم کاشانی

جمعه 4/12/1391 - 17:3 - 0 تشکر 591361



غزل 174 از محتشم کاشانی


طبیب من ز هجر خود مرا رنجور می‌دارد





مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور می‌دارد






چو عذری هست در تقصیر طاعت می پرستان را



امام شهر گر دارد مرا معذور می‌دارد





به باطن گر ندارد زاهد خلوت نشین عیبی



چرا در خرقهٔ خود را این چنین مستور می‌دارد





اگر بینی صفائی در رخ زاهد مرو از ره



که صادق نیست صبح کاذب اما نور می‌دارد





سیه روزم ولی هستم پرستار آفتابی را



که عالم را منور در شب دی جور میدارد





طلب کن نشئه زان ساقی که بیمی چشم خوبان را



به قدر هوش ما گه مست و گه مخمور میدارد





پس از یک مردمی گر میکنی صد جور پی‌درپی




همان یک مردمی را محتشم منظور می‌دارد

شعر بعدی از سپیده کاشانی

نصرالدین کریمی(مُبین)
جمعه 4/12/1391 - 19:36 - 0 تشکر 591389

به‌ خون‌ گر کشی‌ خاک‌ من‌، دشمن‌ من

بجوشد گل‌ اندر گل‌ از گلشن‌ من


تنم‌ گر بسوزی‌، به‌ تیرم‌ بدوزی


جدا سازی‌ ای‌ خصم‌، سر از تن‌ من


کجا می‌توانی‌، ز قلبم‌ ربایی


گل‌ صبر می‌پرورد دامن‌ من‌


جز از جام‌ توحید هرگز ننوشم‌


زنی‌ گر به‌ تیغ‌ ستم‌ گردن‌ من‌


بلند اخترم‌، رهبرم‌، از در آمد


بهار است‌ و هنگام‌ گل‌ چیدن‌ من‌



بعدی از ابوالقاسم حالت

سه شنبه 8/12/1391 - 19:54 - 0 تشکر 592040

وصیت نامه طنزآلود مرحوم ابوالقاسم حالت

بعد مـرگم نه به خود زحمت بسیار دهید .


نه به من برسر گـور و کفن آزار دهید .


نه پی گورکـن و قاری و غسال روید .


نه پی سنگ لـحد پول به حجار دهید .


به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی .


که بدان عضـو بود حاجت بسیار دهید .


این دو چشمان قوی را به فلان چشم چران .


که دگر خوب دو چشمش نـکند کار دهید .


وین زبان را که خداوند زبان بازی بود .


به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید .


کله ام را که همه عمر پر از گچ بوده است .


راست تحویل علی اصغر گچکار دهید .


وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه .


به فلان سنگتراش ته بازار دهید .


کلیه ام را به فلان رند عرق خوار که شد .


ازعرق کلیه او پاک لت و پار دهید .


ریه ام را به جوانی که ز دود و دم بنز .


درجوانی ریه او شده بیمار دهید .


جگرم را به فلان بی جگر بی غیرت .


کمرم را به فلان مردک زن بار دهید .


چانه ام را به فلان زن که پی وراجی است .


معده ام را به فلان مرد شکمخوار دهید .


تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش .


لااقل تخم مرا هم به طلبکار دهید .

شعر بعدی از استاد شهریار


نصرالدین کریمی(مُبین)
سه شنبه 8/12/1391 - 20:36 - 0 تشکر 592056

بود بر شاخه هایم آخرین برگ
تو پنداری که شب چشمم به خواب است
ندانی این جزیره غرق آبست
به حال گریه می خوانم خدا را
به حال دوست می جویم شما را





زبس دل سوی مردم کرده ام من



در این دنیا تو را گم کرده ام من



مرا در عاشقی بی تاب کردی



کجا هستی دلم را آب کردی



نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست



که پیش روی ما غمگین حصاریست



بود روز تو برای ما شب تار



صدایت می رسد از پشت دیوار



کلام نازنینت مهر جوش است



صدایت در لطافت چون سروش است



بدا ، روز و شب ما هم یکی نیست



شب ما بهر تو همگام روز است



به وقت صبح تو ما را شب آید



در آن هنگامه جانم بر لب آید



کویرم من، تو گلشن باش ای یار



به تاریکی تو روشن بــاش ای یار



و بعدی از استاد نیما

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.