نگارنده در دیوان امام آثار متنوعی از عشق را پژوهش کرده است. برای هر یک ابیاتی به عنوان دلیل می آوریم:
1- فنا
گر اسیر روی اویی نیست شو پروانه شو
پای بند ملک هستی در خور پروانه نیست
میگساران را دل از عالم بریدن شیوه است
آنکه رنگ و بوی دارد لایق میخانه نیست (49)
این ره عشق است واندر نیستی حاصل شود
بایدت از شوق، پروانه شوی بریان شوی (50)
2- بی اعتنایی و استغناء از دنیا
بی نیازی است در این مستی و بیهوشی عشق
در هستی زدن ازروی نیاز است هنوز
دست بردار ز سوداگری و بوالهوسی
دست عشاق سوی دوست دراز است هنوز (51)
رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزار
به دو عالم ندهم روی دل آرای تو را (52)
عاشقان روی او را خانه و کاشانه نیست
مرغ بال و پر شکسته فکر باغ و لانه نیست (53)
عشق آوردم در این میخانه با مشتی قلندر
پر گشایم سوی سامانی که سامانی ندارم (54)
در غم عشقت فتادم کاشکی درمان نبودی
من سر و سامان نجویم کاشکی سامان نبودی (55)
3- مستی و عدم توجه به خود
راه و رسم عشق بیرون از حساب ما و توست
آنکه هشیار است و بیدار است مست باده نیست (56)
4- اخلاص و دوری از ریا و تزویر
رهرو عشقی اگر، خرقه و سجاده فکن
که بجز عشق تو را رهرو این منزل نیست
اگر از اهل دلی صوفی و زاهد بگذار
که جز این طایفه را راه در این محفل نیست (57)
تو که دلبسته تسبیحی و وابسته دیر
ساغر باده از آن میکده امید مدار
پاره کن سبحه و بشکن در این دیر خراب
گر که خواهی شوی آگاه ز سر الاسرار (58)
5- جنون
راه علم و عقل با دیوانگی از هم جداست
بسته این دانه ها و دامها دیوانه نیست
مست شو دیوانه شو از خویشتن بیگانه شو
آشنا با دوست راهش غیر این بیگانه نیست (59)
6- شجاعت، جسارت و سردادن در طریق حقایق
جان در هوای دیدن دلدار داده ام
باید چه عذر خواست متاع و گر نبود
آن سر که در وصال رخ او به باد رفت
گر مانده بود در نظر یار سر نبود (60)
در ره جستن آتشکده سر باید باخت
به جفا کاری او سینه سپر باید کرد (61)
7- ابتلاء و مصیبت و دردمندی
آتش عشق بیفزا، غم دل افزون کن
این دل غمزده نتوان که غم افزا نشود
چاره ای نیست بجز سوختن ازآتش عشق
آتشی ده که بیفتد به دل و پا نشود (62)
در ره خال لبش لبریز باید جام درد
رنج را افزون کنی، نی در پی درمان شوی (63)
درد می جویند این وارستگان مکتب عشق
آنکه درمان خواهد از اصحاب این مکتب غریب است
ما زاده عشقیم و فزاینده دردیم
با مدعی عاکف مسجد به نبردیم (64)
در آتش عشق تو خلیلانه خزیدیم
در مسلخ عشق تو فرزانه و فردیم (65)
8- آماج اتهامات بودن
فرمانده جمع عاشقانم
فرمان بر یار بی وفایم
از شهر گذشت نام و ننگم
بازیچه دور و آشنایم (66)
غم دلدار فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
به کمند سر زلف تو گرفتار شدم
شهره شهر به هر کوچه و بازار شدم (67)
آرزوی خم گیسوی تو خم کرد قدم
باز انگشت نمای سر بازار شدم (68)
9- پشتکار
گر برانی ز درم از در دیگر آیم
گر برون راندیم از خانه ز دیوار شوم (69)
عاشقان از در و دیوار هجوم آوردند
طرف سری است هویدا ز در محکم عشق (70)
از سر کوی تو راندند مرا با خواری
با دلی سوخته از بادیه باز آمده ام (71)
بلقیس وار گر در عشقش نمی زدیم
ما را به بارگاه سلیمان گذر نبود (72)
10- هدایت و یقین
سر خم باد سلامت که به من راه نمود
ساقی باده به کف جان من آگاه نمود (73)
ما عاشقان ز قله کوه هدایتیم
روح الامین به "سدره" پی جستجوی ماست (74)
11- تسلیم
طره گیسوی او در کف نیاید رایگان
بایداندر این طریقت پای و سر چوگان شوی (75)
گر بار عشق را به رضا می کشی چه باک
خاور به جا نبود و یا باختر نبود (76)
عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دیگری
بار هجران وصالت به دل شاد کشم (77)
12- روحیه خدمت به خلق خدا
خادم پیر مغان باش که در مذهب عشق
جز بت باده به کف حکمروایی نبود (78)
13- صدق و وفاداری
زجام عشق چشیدم شراب صدق و وفا
به خم میکده با جان و دل وفا دارم (79)
14- پریشان گویی و پریشان حالی در برابر معشوق ازلی و ابدی
من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه (80)
پریشان حالی و درماندگی ما نمی دانی
خطا کاری ما را فاش بی پروا نمی دانی (81)
فاش است به نزد دوست راز دل من
آشفته دلی و رنج بی حاصل من
طوفان فزاینده ای اندر دل ماست
یارب، ز چه خاکی بسرشتی گل ما (82)
آشفته ام از فراقت ای دلبر حسن
برگیر حجاب من که رسوای توام (83)
من پریشان حالم از عشق تو و حالی ندارم
من پریشان گویم از دست تو آدابی ندارم (84)
15- توحد و تمرکز
فاطی ز علایق جهان دل برکن
از دوست شدن به این و آن دل برکن
یک دوست که آن جمال مطلق باشد
بگزین تو و از کون و مکان دل برکن (85)
16- قدرت اراده و خداوندگاری و ربوبیت
فرهاد شو و تیشه براین کوه بزن
از عشق به تیشه ریشه کوه بکن (86)
شاگرد پیر میکده شو در فنون عشق
گردن فراز بر همه خلق اوستاد باش (87)
17- سبکبالی
تهی دستی و ظالم پیشگی ما نمی بینی
سبک باری عاشق پیشه والا نمی بینی (88)
18- به هیچ حدی قانع نبودن (ظلومیت)
تهی دستی و ظالم پیشگی ما نمی بینی
سبک باری عاشق پیشه والا نمی بینی (89)
19- چهره ظاهری عاشق (تاثیر باطن بر ظاهر)
عاشق دوست ز رنگش پیداست
بی دلی از دل تنگش پیداست
راز عشق تو نگوید"هندی"
چه کنم من، که زرنگش پیداست. (90)