*به نام مهربان پروردگارم*
سلام
از روزی که این شعر رو شنیدم ذهنم درگیر جواب دادن به سوالاتش بود...
و هر چی بیشتر فکر کردم کمتر به نتیجه رسیدم...
واقعا چجوری ؟چرا؟
نمی دونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
1- نمی دونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگیمو(چرا قسمت میکنیم؟)
چرا تو اول قصه همه دوستم میدارن
وسط قصه میشه سر بسر من میذارن
تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن
(واقعا چرا؟)
می تونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم
می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه
تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه
می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی
می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم
ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونا
یه دروغگو میشمو همیشه ورد زبونا
یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم؟
2- با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟
3-من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره ؟(واقعا میشه فهمید؟)
4- توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره ..؟
پیشاپیش از جوابهاتون متشکرم
موید باشید