• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 7246)
يکشنبه 14/8/1391 - 11:6 -0 تشکر 571467
هلالی جغتائی

 

بَدرالدین (نورالدین) هِلالی جَغتائی اَستَرآبادی (مرگ ۹۰۸) یکی از شاعران پارسی‌گوی سده ۹ هجری خورشیدی بود.

برجسته‌ترین اثر او مثنوی شاه و درویش (شاه و گدا) است که به زبان آلمانی نیز ترجمه شده‌است. اهمیت هلالی به خاطر غزل‌های لطیف و پرمضمون و خوش آهنگ اوست که مجموع آن نزدیک به ۲۸۰۰ بیت است. قصیده‌های هلالی کم‌ارزش هستند که یکی از آنها را در ستایش عبیدالله خان ازبک سردوه است که گویا از ترس بوده است. 

وی اهل استرآباد (گرگان کنونی) و بزرگ‌شدهٔ این شهر بود و در نوجوانی به هرات رفت. نیاکان هلالی اصالتاً از ترکمن‌های جغتائی بودند که به گرگان هجرت کرده بودند.

هلالی از پرورش‌یافتگان امیر علیشیر نوایی و از هم‌نشینان سلطان حسین بایقرا تیموری بود. پس از سرودن مثنوی شاه و درویش، بدیع‌الزمان پسر سلطان حسین میرزا، غلام‌بچه‌ای زیبا را که هلالی طلب کرده‌بود به عنوان انعام به وی داد.

هلالی استرآبادی شیعه بوده است، اما در تشیع متعصب نبوده و در درگیری‌های معمول میان سنی و شیعه در آن زمان دخالت نمی‌کرده است و همین باعث شده تا پیروان هر کدام از این مذاهب، او را بر مذهب دیگر بدانند.
 
 

يکشنبه 14/8/1391 - 11:18 - 0 تشکر 571478

غزل شمارهٔ ۱۰



هلالی جغتایی





جان خوشست، اما نمی‌خواهم که: جان گویم تو را




خواهم از جان خوش‌تری باشد، که آن گویم تو را






من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست؟




هم تو خود فرما که: چونی، تا چنان گویم تو را






جان من، با آن که خاص از بهر کشتن آمدی




ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم تو را






تا رقیبان را نبینم خوش‌دل از غم‌های خویش




از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را






بس که می‌خواهم که باشم با تو در گفت و شنود




یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را






قصهٔ دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست




مشکلی دارم، نمی‌دانم چه سان گویم تو را؟






هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی




جای آن دارد که: رسوای جهان گویم تو را



دوشنبه 15/8/1391 - 8:5 - 0 تشکر 571610

غزل شمارهٔ ۱۱



هلالی جغتایی





یار ما هرگز نیازارد دل اغیار را




گل سراسر آتشست، اما نسوزد خار را






دیگر از بی‌طاقتی خواهم گریبان چاک زد




چند پوشم سینهٔ ریش و دل افگار را؟






بر من آزرده رحمی کن، خدا را، ای طبیب




مرهمی نه، کز دلم بیرون برد آزار را






باغ حسنت تازه شد از دیدهٔ گریان من




چشم من آب دگر داد آن گل رخسار را






روز هجر از خاطرم اندیشهٔ وصلت نرفت




آرزوی صحت از دل کی رود بیمار را؟






حال خود گفتی: بگو، بسیار و اندک هر چه هست




صبر اندک را بگویم، یا غم بسیار را؟






دیدن جانان دولتی باشد عظیم




از خدا خواهد هلالی دولت دیدار را



دوشنبه 15/8/1391 - 8:5 - 0 تشکر 571611

غزل شمارهٔ ۱۲



هلالی جغتایی





من کیم بوسه زنم ساعد زیبایش را؟




گر مرا دست دهد بوسه زنم پایش را






چشم ناپاک بر آن چهره دریغ است، دریغ




دیدهٔ پاک من اولیست تماشایش را






ناز می‌بارد از آن سرو سهی سر تا پا




این چه ناز است؟ بنازم قد و بالایش را






خواهم از جامهٔ جان خلعت آن سرو روان




تا در آغوئش کشم قامت رعنایش را






جای او دیدهٔ خونبار شد، ای اشک، برو




هر دم از خون دل آغشته مکن جایش را






هیچ کس دل به خریداری یاری ندهد




که به هم بر نزند حسن تو سودایش را






زان دو لب هست تمنای هلالی سخنی




کاش، گویی که: برآرند تمنایش را



دوشنبه 15/8/1391 - 8:6 - 0 تشکر 571612

غزل شمارهٔ ۱۳



هلالی جغتایی





آرزومند توام، بنمای روی خویش را




ور نه، از جانم برون کن ارزوی خویش را






جان در آن زلفست، کمتر شانه کن، تا نگسلی




هم رگ جان مرا، هم تار موی خویش را






خوب‌رو را خوی بد لایق نباشد، جان من




همچو روی خویش نیکو ساز خوی خویش را






چون به کویت خاک گشتم پایمالکم ساختی




پایه بر گردون رساندی خاک کوی خویش را






آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل




گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را






مرده‌ام، عیسی‌دمی خواهم، که یابم زندگی




همره باد صبا بفرست بوی خویش را






بارها گفتم: هلالی، ترک خوبان کن ولی




هیچ تأثیری ندیدم گفتگوی خویش را



دوشنبه 15/8/1391 - 8:6 - 0 تشکر 571613

غزل شمارهٔ ۱۴



هلالی جغتایی





یار، چون در جام می‌بیند، رخ گل‌فام را




عکس رویش چشمهٔ خورشید سازد جام را






جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی




نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟






ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه




کین چنین خورشید و ماهی نیست صبح و شام را






فتنه‌انگیز است دوران، جان می در گردش آر




تا نبینم فتنه‌های گردش ایام را






از خدا خواهد هلالی در به دم جام نشاط




کو حریفی، تا به ساقی گوید این پیغام را؟



دوشنبه 15/8/1391 - 8:7 - 0 تشکر 571614

غزل شمارهٔ ۱۵



هلالی جغتایی





یک دو روزی می‌گذارد یار من تنها مرا




وه! که هجران می‌کشد امروز یا فردا مرا






شهر دلگیرست، تا آهنگ صحرا کرد یار




می‌روم، شاید که بگشاید دل از صحرا مرا






یار آن‌جا و کن این‌جا، وه! چه باشد گر فلک




یار را این‌جا رساند، یا برد آن‌جا مرا






ناله کمتر کن، دلا، پیش سگانش بعد از این




چند سازی در میان مردمان رسوا مرا؟






غیر بدنامی ندارم سودی از سودای عشق




مایهٔ بازار رسواییست این سودا مرا






می‌کشم، گفتی: هلالی را به استغنا و ناز




آری، آری، می‌کشد آن ناز و استغنا مرا



دوشنبه 15/8/1391 - 8:7 - 0 تشکر 571615

غزل شمارهٔ ۱۶



هلالی جغتایی





بی تو، چندان که محنتست مرا




با تو چندان محبتست مرا






مردم و سوی من نمی‌نگری




بنگر کین چه حسرتست مرا






رخ نهفتی، ولی به دیدهٔ دل




در جمال تو حیرتست مرا






نسبه من چه می‌کنی بر رقیب؟




با رقیبان چه نسبتست مرا؟






خوار شد بر درت هلالی و گفت:




این نه خواریست، عزتست مرا



دوشنبه 15/8/1391 - 8:8 - 0 تشکر 571616

غزل شمارهٔ ۱۷



هلالی جغتایی





شوق درون به سوی درون می‌کشد مرا




من خود نمی روم دگری می‌کشد مرا






با آن مدد که جذبهٔ عشق قوی کند




دیگر به جای پرخطری می‌کشد مرا






تهمت‌کش صلاحم و زین لعبتان مدام




خاطر به لعب عشوه‌گری می‌کشد مرا






صد میل آتشین به گناه نگاه گرم




در دیده تیزی نظر می‌کشد مرا






خاکم مگر به جانب خود می‌گشد؟ که دل




بیخود به خاک رهگذری می‌کشد مرا






من آن قدر که هست توان، پای می‌کشم




امداد دوست هم قدری می‌کشد مرا






از بار غم، چو یکشبه ماهی، به زیر کوه




شکل هلالی کمری می‌کشد مرا



دوشنبه 15/8/1391 - 8:9 - 0 تشکر 571617

غزل شمارهٔ ۱۸



هلالی جغتایی





گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا




بندهٔ سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا؟






بس که کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت




بعد از این بر گریهٔ خود خنده می‌آید مرا






بستهٔ زلف پری‌رویان شدن از عقل نیست




لیک من دیوانه‌ام، زنجیر می‌باید مرا






وعدهٔ وصل تو داد اندکی تسکین دل




تا رخ خوبت نبینم دل نیاساید مرا






وه! که خواهد شد، هلالی خانهٔ عمرم خراب




جان غم‌فرسوده من چند از غم بفرساید مرا؟



دوشنبه 15/8/1391 - 8:9 - 0 تشکر 571618

غزل شمارهٔ ۱۹



هلالی جغتایی





ای شهسوار حسن سرافراز کن مرا




ای من سگت، به سوی خود آواز کن مرا






تا با تو راز گویم و فارق شوم دمی




بهر خدا، که هم‌دم و همراز کن مرا






لطف تو معجزیست، که بر مرده جان دهد




لطفی کن و زنده ز اعجاز کن مرا






چون کاکل تو چند توان گشت بر سرت؟




تیغی بگیر و از سر خود باز کن مرا






ساقی، هلاکم از هوس پای‌بوس تو




در پای خویش مست سر انداز کن مرا






نازی بکن، که بی‌خبر افتم به خاک و خون




یهنی که: نیم‌کشتهٔ آن ناز کن مرا






جانا، به غمزه سوی هلالی نظر فکن




وز جان هلاک غمزهٔ غماز کن مرا



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.