• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 722)
سه شنبه 9/8/1391 - 1:51 -0 تشکر 570471
زیباترین خاطرات مقام معظم رهبری در طول سال های دفاع مقدس

از تو به یك اشاره ...

یك روز در شهریور 1320 چند لشگر از شرق و چند لشگر از غرب وارد كشور شدند و چند تا هواپیما در آسمان‌ها پیدا شدند؛ نیروهای نظامی آن روز كشور از پادگان‌ها هم گریختند! نه فقط در جبهه‌ها نماندند،‌ بلكه آن‌هایی هم كه در پادگان بودند، خزیدند تو خانه‌ها و خود را مخفی كردند.
یك روز هم همین ملت ساعت 2 بعدازظهر امام اعلام كرد كه مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج كنند. مرحوم شهید چمران به خود من گفت: به مجرد این‌كه پیام امام از دیوار پخش شد، ما كه آن‌جا در محاصره‌ی دشمن بودیم، احساس كردیم كه دشمن دارد شكست می‌خورد. بعد از چند ساعت هم سیل جمعیت به سمت پاوه راه افتاد.
من ساعت چهار و پنج همان روز در خیابان به طرف منزل امام می‌رفتم، دیدم اصلاً‌ اوضاع دگرگون است. همین‌طور مردم در خیابان‌ها سوار ماشین‌ها می‌شوند و از مراكز سپاه و مراكز مربوط به اعزام جبهه، به جبهه‌ها می‌روند، این همان مردمند؛ اما فكر و محتوای ذهن تغییر پیدا كرده است؛ آرمان پیدا كردند؛ به هویت خودشان واقف شدند، خود را شناخته‌اند، همین‌طور باید پیش برود.
(‌بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار خانواده‌های شهدا و ایثارگران استان سمنان 18/8/1385)    

منبع: خبرگزاری فارس  

راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:52 - 0 تشکر 570482

روزهای سخت


«اولین هفته‌های جنگ بود كه عراقی‌ها از محور طلاییه و حسینیه وارد شدند، مرز را شكافتند و به طرف اهواز كه نسبت به آن نقطه از مرز طرف شرق می‌شود، آمدند. یكی از كارهایشان این بود كه خودشان را به رودخانه كارون می‌رساندند. در آن‌جا پادگان حمید را گرفتند و تأسیسات آن را ویران كردند. علاوه بر این، حتماً به خاطر دارید كه بخش‌های وسیعی از امكانات طبیعی آن منطقه را به تصرف خود درآوردند...
دشمن (در شرق كارون) سرپل [منطقه تحت تصرف] خود را وسیع كرد و به جاده ماهشهر _ آبادان رساند، یعنی یك چنین منطقه وسیعی را توانست با این شیوه بگیرد و شاید حدود دو لشكر یا بیشتر در آن‌جا مستقر كرده بود. البته وجود این تعداد از دشمن موجب نمی‌شد بچه‌های ما كه عده معدودی بودند، در آن‌جا نمانند و مقاومت نكنند و دشمن را به زانو در نیاورند لذا ماندند و انصافاً مقاومت كردند...
یكی دیگر از خاطراتم، مربوط به نفوذ نیروهای دشمن در غرب «بهمنشیر» یعنی داخل جزیره آبادان بود. چون قسمت شرقی جزیره آبادان را رودخانه بهمنشیر می‌پوشاند، دشمن به داخل نخلستان‌های كنار رودخانه بهمنشیر نفوذ كرده و پس از عبور از رودخانه، وارد جزیره آبادان شده بود. به این ترتیب هم از شمال شرق و هم از جنوب، آبادان تهدید به سقوط می‌شد. این موضوع برای ما تلخ و نگران‌كننده بود...
آن موقع در آبادان، هم برادران سپاه، هم نیروهای متفرقه حضور داشتند، اما بدون انسجام، همه آن‌ها به این نیت به آنجا ریخته بودند كه دشمن را كه وارد جزیره آبادان شده و شهر را تهدید می‌كرد، بیرون كنند همین كار را كردند. آن شكست برای دشمن به قدری تلخ و گزنده بود كه من خاطره شادی‌های آن روز برادرانمان را فراموش نمی‌كنم. آن روز تعداد زیادی از دشمن متجاوز را كه به سمت آبادان می‌آمدند. در رودخانه ریختند و غرق كردند....»


منبع: خبرگزاری فارس  



راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:52 - 0 تشکر 570483

شهید كاوه



خدا را سپاسگذاریم كه توفیق دست داد تا شما عزیزان لشگر ویژه‌ی شهدا را در مقرتان زیارت كردم آرزویی بود و یاد نیكی از شماها در دل ما،‌ در زمان اوایل تشكیل این تیپ و لشگر. ‌هر چه ما شنیده بودیم تعریف و تمجید و ستایش قهرمانی‌ها و شجاعت‌های این لشگر بود. البته حقیقتاً با همه دل عرض می كنم جای این شهید عزیزمان خالی است. شهید محمود كاوه و همه‌ی شهدا، چه سرداران و چه بقیه‌ی برادرانی كه به شهادت رسیده‌اند؛ اما خوب بعضی‌ها را انسان از نزدیك می‌شناسد، فضایل آن‌ها را می‌داند، ‌ارزش‌هایی را كه گاهی در یك انسان، در یك جوان جمع شده از نزدیك لمس می‌كند و ای عزیزان محمود كاوه از این قبیل بود. در او ارزش‌هایی بود كه برای یك جوان مسلمان ایده آل بود. . . فراموش نمی‌كنم همین شهید محمود كاوه بچه‌ای بود، پدرش دستش را می‌گرفت، او را به مسجدی كه من آن‌جا صحبت می‌كردم و تفسیر می‌گفتم می‌آورد، ‌جوان‌ها پرواز كردند و ما ماندیم [گریه رهبر و حضار] بچه‌ها بزرگ شده‌اند. قدر آن‌ها را بدانیم.‌ كم سعادتی ماست، ‌ما كه به اصطلاح پیشكسوت آن‌ها بودیم ماندیم، همچنان در لجن و در عالم ماده.
من در خود سپاه عناصر بسیار خوبی را سراغ دارم كه آمادگی خودسازی و دیگر سازی داشته و دارند. خوب است من از برادر، شهید عزیزمان محمود كاوه یاد كنم كه من او را از بچگی‌اش می‌شناختم. پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی مسجد امام حسن (ع) بود كه بنده آنجا نماز می‌خواندم و سخنرانی می‌كردم؛ دست این بچه را هم می‌گرفت و با خودش می‌آورد. من می‌دانستم كه همین یك پسر را دارد. پدرش را هم قاعدتاً برادرهای مشهدی می‌شناسند، از همان وقت‌ها همین جوری بود پرشور و بی‌محابا در برخورد، گاهی حرف‌های تندی هم می‌زد كه در دوران اختناق، آنجور حرفی را كسی نمی‌زد. این بچه آن جوری توی این محیط خانوادگی پرشور و پرهیجان تربیت شد. خوراك فكری او از دوران نوجوانی اش _ كه شاید آن سال‌هایی كه من می‌گویم، ایشان مثلاً دوزاده و سیزده سال شاید هم چهارده سال بیشتر نداشت _ عرابت بود. از مطالب مسجد امام حسن (ع) كه اگر از شماها برادرهای آن وقت بودند می‌دانند كه چه سنخ مطالبی بود و می‌شود فهمید دیگر از نوارها و از آثار آن مسجد كه چه جور مطالبی بود. در یك چنین محیط فكری این جوان تربیت شد و جزو عناصر كم نظیری بود كه من او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتاً اهل خودسازی بود. هم خود سازی معنوی، اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی.
در یكی از عملیات‌های اخیر دستش مجروح شده بود كه آمد مشهد؛ مدتی هم كه اینجا در بیمارستان بود، مدت كوتاهی [بود]، ظاهراً بعد برگشت مجدداً جبهه. [وقتی آمد] تهران، ‌آمد سراغ من، من دیدم دستش متورم شده است؛ بنده نسبت به كسانی كه دستشان آسیب دیده حساسیت دارم، فوری پرسیدم دستت درد می‌كند؟ گفتش كه نه. بعد من اطلاع پیدا كردم كه برادرهای مشهدی كه آنجا هستند، گفتند كه دستش شدید درد می‌كند؛ او حتی درد را كتمان می‌كرد و نمی‌گفت. این مستحب است كه انسان حتی‌المقدور درد را كتمان كند و به دیگران نگوید. یك چنین حالت خودسازی ایشان داشت. یك فرمانده بسیار خوب بود از لحاظ اداره‌ی واحد خودش كه تیپ ویژه‌ی شهدا [بود] فكر می‌كنم حالا لشكر شده، آن وقت تیپ بود یك واحد خوب بود _ جزو واحدهای كار آمد محسوب می‌شد و به این عنوان ازش نام برده می‌شد. خود او هم در عملیات‌های گوناگونی شركت داشت و كار آزموده‌ی شهیدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم اداره‌ی واحد، مدیریت قوی، ‌دوستی و رفاقت با عناصر لشكر و از لحاظ معنوی، اخلاقی، ادب، ‌تربیت و توجه یك انسان جوان ولی برجسته بود. این هم یكی از خصوصیات دوران ماست كه برجستگان همیشه از پیران نیستند؛ آدم، جوان‌ها و بچه‌ها را می‌بیند كه جزو چهره‌های برجسته می‌شوند. رهبان الیل و استون النهار غالباً تو همین بچه‌ها و توی همین جوان‌هاست. ما نشسته‌ایم از دور داریم نگاه می‌كنیم، حسرت می‌خوریم و آرزو می‌كنیم. كاش برویم توی محیط آن‌ها،‌ كمتر وقتی است كه بنده همین حالاها دلم پرواز نكند به سمت محفل سنگرنشینان، آنجا انسان ساخته می‌شود و این جوان‌ها خوب ساخته شده‌اند و شهید كاوه حقیقتاً خوب ساخته شد. البته من در مشهد و در كل سپاه، عناصر برجسته زیاد سراغ دارم، حقاً و انصافاً چهره‌هایی را من سراغ دارم كه اخلاقیات و خصوصیات اینها را كه مشاهده می‌كند، از نزدیك حالات عرفا و سالك بزرگ برایش تداعی می‌شود، نه حالت نظامیان بزرگ، از نظامی‌گری فراترند اگرچه در نظامی‌گری هم انصافاً چیره دست و نیرومندند. یك لشگر را یك جوان بیست و چهار _ پنج ساله اداره می كنددر حالی كه در هیچ جای دنیا افسری به این جوانی پیدا نمی‌شود كه یك لشگر را اداره كند. چند صد نفر یا چند هزار تا انسان را این رهبری می‌كند، در كجا؟ نه در مسافرت به سوی فلان زیارتگاه یا فلان ییلاق، ‌در میدان جنگ، زیر آتش، ‌در مقابله با تانك‌های دشمن با وجود آن همه مانع یك جوان بیست و چند ساله، چند هزار آدم را شما می بینید دارد هدایت می‌كند؛ با سازماندهی می برد جلو،‌ خط را می‌شكند، دشمن را تار و مار می‌كنند، اسیر هم می‌گیرند، منطقه هم اشغال می كنند و مستقر می شوند. پس نظامی‌گری هم در معجزه گری انقلاب و سازندگی انقلاب وجود دارد، نه فقط معنویت. ‌اما بالاتر از نظامی گری این معنویت و تقوای جوانان است، كه آن را هم دارند.    



منبع: وبلاگ كاوه  


راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای 


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:53 - 0 تشکر 570484

غربت آبادان


در جزیره‌ی آبادان،رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سركشی كردیم. بعد هم رفتیم از محل سپاه كه حالا شما می‌گویید هتل، بازدیدی كردیم. من نمی‌دانم آن‌جا هتل بوده یا نه. آن جایی كه ما را بردند و ما دیدیم، یك ساختمان بود، كه من خیال می‌كردم مثلأ انبار است.
خلاصه، یكی دو روز بیشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن‌جا آبادان را قابل توجه یافتم. یعنی دیدم در عین غربتی كه بر همه‌ی نیروهای رزمنده‌ی ما در آن‌جا حاكم بود، شرایط رزمندگان از لحاظ امكانات هم شرایط نامساعدی بود. حقیقتأ وضعی بود كه انسان غربت جمهوری اسلامی را در آن‌جا حس می‌كرد؛ چون نیروهای كمی در آن‌جا بودند و تهدید و فشار دشمن، بسیار زیاد و خیلی شدید بود. ما فقط شش تانك آن‌جا داشتیم كه همین آقای اقارب‌پرست رفته بود از این‌جا و آن‌جا جمع كرده بود، تعمیر كرده بود و با چه زحمتی یك گروهان تانك در حقیقت یك گروهان ناقص تشكیل داده بود. بچه‌های سپاه، با كلاشینكف و نارنجك و خمپاره و با این چیزها می‌جنگیدند و اصلأ چیزی نداشتند.
این، شرایط واقعی ما بود؛ اما روحیه‌ها در حد اعلی. واقعاً چیز شگفت‌آوری بود! دیدن این مناظر، برای من خیلی جالب بود. یكی، دو روز آن‌جا بودم و بازدیدی كردم و هدفم این بود كه هم گزارش دقیقی از آن‌جا به اصطلاح برای كار خودمان داشته باشم( وضع منطقه را از نزدیك ببینم و بدانم چه كار باید بكنم ) و هم این كه به رزمندگانی كه آن‌جا بودند، خداقوتی بگوییم. رفتم به یكایك آن‌ها، خداقوتی گفتم. همه جا سخنرانی‌هایی كردم و حرفی زدم. با بچه‌هایی كه جمع می‌شدند، بچه‌های بسیجی عكس‌های یادگاری گرفتم و برگشتم آمدم.
این، خلاصه‌ی حضور من در آبادان بود. بنابراین، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همین مدت كوتاه دو روز یا سه روز، الآن دقیقاً یادم نیست، بیشتر نبود و محل استقرار ما در اهواز بود. یك جا را شما توی فیلم دیدید كه ما از خانه‌ها عبور می‌كردیم؛ این برای خاطر این بود كه منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچه‌های سپاه برای این كه بتوانند خودشان را به نزدیك‌ترین خطوط به دشمن كه شاید حدود صد متر، یا كمتر یا بیشتر بود، برسانند. خانه‌های خالی مردم فرار كرده و هجرت كرده از آبادان و قسمت خالی خرمشهر را به هم وصل كرده بودند.
الآن یادم نیست كه این‌ها در آبادان بود یا خرمشهر؟ به احتمال قوی، خرمشهر بود ... بله، « كوت شیخ » بود، این خانه‌ها را به هم وصل كرده و دیوارها را برداشته بودند.
وقتی انسان وارد این خانه‌ها می‌شد، مناظر رقت‌انگیزی می‌دید. ده‌ها خانه را عبور می‌كردیم تا برسیم به نقطه‌ای كه تك‌تیرانداز ما با تیر مستقیم، دشمن و گشتی‌هایش را هدف می‌گرفت. من بچه‌های خودمان را می‌دیدم كه تك تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی كه درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد این‌كه این‌ها یكی را می‌انداختند، آن‌جا را با آتش شدید می‌كوبید. این‌طور بود. اما این‌ها كار خودشان را می‌كردند.
این‌جا یك قسمت از خانه‌ها بود كه ما رفتیم دیدیم؛ خانه‌های خالی و اثاثیه‌های درست جمع نشده كه نشانه‌ی نهایت آوارگی و بیچارگی مردمی بود كه اسباب‌هایشان را همین طور ریخته بودند و رفته بودند. خیلی تأثرانگیز بود! جوانانی كه با قدرت تمام جلو می‌رفتند، مدام به من می‌گفتند: « این‌جا خطرناك است.» می‌گفتم: « نه، تا هر جا كه كسی هست، باید برویم ببینیم!»
آخرین جایی كه رفتیم، زیر پل بود. پل شكسته شده بود. پل آبادان خرمشهر؛ یك جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زیر پل تا محل آن شكستگی، بچه‌های ما راه باز كرده بودند و می‌رفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان می‌كنم و چنین به ذهنم هست كه در آن نقطه‌ی آخری كه رفتیم، یك نماز جماعت هم خواندیم.
من همه‌جا حماسه و مقاومت دیدم؛ این، خلاصه‌ی حضور چندین ساعته‌ی ما در آبادان و آن منطقه‌ی اشغال‌نشده‌ی خرمشهر به اصطلاح كوت‌شیخ بود. ( مصاحبه توسط تهیه‌كنندگان مجموعه‌ی " روایت فتح" 11/6/1372 )


منبع: خبرگزاری فارس  



راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای 


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:53 - 0 تشکر 570485

قدرت معنوی ملت ایران



بنده در همان دوران غربت وقتی خرمشهر در اشغال دشمنان بیگانه بود، نزدیك پل خرمشهر رفتم و به چشم خودم دیدم وضعیت چگونه است؛ فضا غم‌آلود و دل‌ها سرشار از غصه بود و دشمن با اتكا به نیروهای بیگانه كه به او كمك می‌كردند همین آمریكا و غربی‌ها و همین مدعیان دروغگو و منافق حقوق بشر در خرمشهر مستقر شده بودند. تانك‌های او، وسایل پیشرفته‌ی او، هواپیماهای مدرن او، نیروهای تا دندان مسلح او.
بچه‌های ما آرپی‌جی هم نداشتند؛ با تفنگ می‌جنگیدند، اما باایمان و باصلابت. همین جوانان با دست خالی اما با دل پر از امید و ایمان به خدا بدون این‌كه ابزار پیشرفته‌ای داشته باشند و بدون این‌كه دوره‌های جنگ را دیده باشند، وسط میدان رفتند و بر همه‌ی آن عوامل غلبه پیدا كردند.
روز سوم خرداد، همان ساعت اولی كه رزمندگان ما خرمشهر را گرفته بودند، مرحوم شهید صیادشیرازی به من تلفن كرد. بنده آن وقت رییس‌جمهور بودم و گزارش اوضاع جبهه را می‌داد. می‌گفت الآن هزاران سرباز و افسر عراقی صف بسته‌اند برای این‌كه بیایند ما دست‌هایشان را ببندیم و اسیر شوند.
قدرت معنوی یك ملت این است؛ فقط خرمشهر نیست، خرمشهر یك نماد است؛ كربلای 5 ما هم همین‌طور بود؛ والفجر 8 ما هم همین‌طور بود؛‌ فتوحات فراوان دیگر ما هم همین‌طور بود؛ عملیات خیبر و بدر و مجموعه هشت سال دفاع مقدس ما هم همین‌طور بود. البته ناكامی و شكست هم داشتیم و شهید هم دادیم، میدان مبارزه است به بركت ایمان شهیدان ما و ایمان شما پدران و مادران و همسران كه شماها هم پشت‌سر شهدا قرار دارید چون اگر پدر شهید، مادر شهید و همسر شهید با او هم‌دل و هم‌ایمان نباشند، او نمی‌تواند برود بجنگد.
توانستید در این مبارزه پیروز شوید؛ این همان درسی است كه باید همواره جلوی چشم ما باشد و به آن نگاه كنیم. (‌بیانات در دیدار خانواده‌های شهدا 3/3/1384 )    



منبع: خبرگزاری فارس  


راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای  



اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:53 - 0 تشکر 570486

كمك به نیروها


یكی دیگر از كارهای من مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرمشهر و آبادان و بعد، عملیات شكستن حصر آبادان بود كه از « محمدیه » نزدیك « دارخوین » شروع شد. همین آقای " رحیم صفوی " سردار صفوی امروزمان كه ان‌شاالله خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ كند، جزو اولین كسانی بود كه عملیات شكست حصر را از چندین ماه قبل شروع كرده بودند كه بعد به عملیات " ثامن‌الائمه " منجر شد.
غرض این كه كار دوم كمك به این‌ها و رساندن خمپاره بود، بایستی از ارتش به زور می‌گرفتیم. البته خود ارتشی‌ها، هیچ حرفی نداشتند و با كمال میل می‌دادند. منتها آن روز بالای سر ارتش فرماندهی وجود داشت كه به شدت مانع از این بود كه چیزی جا به جا شود و ما با مشكلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی می‌گرفتیم.
البته برای ستاد خود ما، جرأت نمی‌كردند ندهند؛ چون من آن‌جا بودم و آقای چمران هم آن‌جا بودند؛ من نماینده‌ی امام بودم.
چند روز بعد از این‌كه رفتم آن‌جا، ( شاید بعد از دو، سه هفته ) نامه‌ی امام در رادیو خوانده شد كه فلانی و آقای چمران، در كل امور جنگ و چه و چه نماینده‌ی من هستند. این‌ها توی همین آثار حضرت امام رضوان‌الله‌ علیه هست. لذا، ما هر چه می‌خواستیم، راحت تهیه می‌كردیم. لكن بچه‌های سپاه، به خصوص آن‌هایی كه می‌خواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و یكی از كارهای ما، پشتیبانی این‌ها بود.
من دلم می‌خواست بروم آبادان؛ اما نمی‌شد. تا این‌كه یك وقت گفتم: « هر طور شده من باید بروم آبادان. » و این وقتی بود كه حصر آبادان شروع شده بود؛ یعنی دشمن از رودخانه‌ی كارون عبور كرده و رفته بود به سمت غرب و یك پل را در آن‌جا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود؛ طوری كه جاده‌ی اهواز و آبادان بسته شد.
تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده خرمشهر- اهواز بسته بود. اما جاده‌ی آبادان باز بود و در آن رفت و آمد می‌شد. وقتی آمد این طرف و سر پل را گرفت و كم كم سر پل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد؛ ماند جاده‌ی ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیره‌ی آبادان وصل می‌شود، نه به خود آبادان. آن هم زیر آتش قرار گرفت.
یعنی سر پل توسط دشمن توسعه پیدا كرد و جاده‌ی سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یكی راه آب بود كه البته آن هم خطرناك بود؛ یكی راه هوایی بود و مشكلش این بود كه آقایانی كه در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلی‌كوپتر به كسی نمی‌دادند.
یك راه خاكی هم در پشت جاده‌ی ماهشهر بود كه بچه‌ها با هزار زحمت درست كرده بودند و با عسرت از آن‌جا عبور می‌كردند. البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود كه تلفات بسیاری در آن‌جا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاكریزها عبور می‌كرد. این غیر از جاده‌ی اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا با هلی كوپتر، از ماهشهر به جزیره‌ی آبادان رفتم. آن وقت از سپاه مرحوم شهید " جهان‌آرا " كه بود، فرمانده‌ی همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید " اقارب‌پرست "،از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود كه رفت آن‌جا ماند. یكی هم سرگرد " هاشمی " بود.
من عكسی از همین سفر داشتم كه عكس بسیار خوبی بود. نمی‌دانم آن عكس را كی برای من آورده بود؟ حالا اگر این پخش شد، كسی كه این عكس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجدداً آن عكس را تهیه كند؛ چون عكس یادگاری بسیار خوبی بود.
ماجرایش این بود كه در مركزی كه متعلّق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازی‌ها بودند و تهرانی‌ها؛ و سخنرانی اول ورودم به آبادان بود. قبلاً هیچ كس نمی‌دانست من به آن‌جا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین‌طور گفتیم: « برویم تا بچه‌ها را پیدا كنیم.»
از طرف جزیره‌ی آبادان كه وارد شهر آبادان می‌شدیم، رفتیم خرمشهر، آن قسمت اشغال‌نشده‌ی خرمشهر، محلی بود كه جوانان آن‌جا بودند. رفتم برای بسیجی‌ها سخنرانی كردم. در حال آن سخنرانی، عكسی از ماها برداشتند كه یادگاری خیلی خوبی بود.
یكی از رهبران تاجیك كه مدتی پیش آمد این‌جا، این عكس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عكس منحصر به فردی بود كه آن را دست كسی ندیدم. این عكس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمی‌دانم سرگرد هاشی شهید شده یا نه؛ علی ای حال، یادم هست چند نفر از بچه‌های سپاه و چند نفر از ارتشی‌ها و بقیه از بسیجی‌ها بودند.


منبع: خبرگزاری فارس  



راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای 


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:53 - 0 تشکر 570487

لشكر19



شب قبل از عملیات، شب پر حادثه‌ای بود. من به اتفاق شهید چمران .سرهنگ سلیمی و جوانی كه محافظت از شهید چمران را به عهده داشت و فردای‌ همان شب به شهادت رسید، در اتاقی نشسته و در انتظار آغاز عملیات بودیم. ساعت 12 شب كه برای خواب رفتیم، شهید چمران به اتاق من آمد وگفت: «فلانی طرح به هم خورد.» پرسیدم: «چطور؟» گفت: خبر دادند كه ما تیپ 2 لشكر 92 را لازم داریم و نمی توانیم در اختیار شما بگذاریم. با این كار عملاً حمله تعطیل خواهد شد. من به شدت ناراحت شدم و به فرمانده نیروهای دزفول كه آن موقع آقای ظهیر نژاد بود تلفن كردم. او گفت: «بنی صدر این دستور را داده است، زیرا ما این تیپ را برای كار دیگری می خواهیم و اگر وارد این عملیات گردد، احتمال دارد منهدم شود، مگر این كه مستقیماً فرمانده كل قوا دستور بدهد». شهید چمران با بنی صدر تماس گرفت و او هم قول نیم بندی داد و گفت: «حالا ببینم.»   



منبع: ماهنامه سبزسرخ  


راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:53 - 0 تشکر 570488

ما می توانیم


در روزهای اول جنگ یك نفر نظامی پیش من آمد و فهرستی آورد كه انواع و اقسام هواپیماهای ما، جنگ و ترابری، در آن فهرست ذكر شده بود و مشخص گردیده بود كه چند روز دیگر همه فروندهای این نوع هواپیماها زمینگیرخواهد شد؛ مثلاً این نوع هواپیما در روز هشتم، این نوع هواپیما در روز دهم، این نوع هواپیما در روز پانزدهم!
این فهرست را به من داده بود كه خدمت امام ببرم، تا ایشان بدانند كه موجودی ما چیست. من به آن فهرست كه نگاه كردم، دیدم دیرترین زمانی كه هواپیمایی از انواع هواپیماهای ما زمینگیر خواهد شد، در حدود بیست و چند روز است؛ یعنی ما بیست و چند روز دیگر هیچ هواپیمایی نداریم كه بتواند از روی زمین بلند شود! من وظیفه‌ام بود كه این فهرست را ببرم و به امام نشان دهم. ایشان به آن كاغذ نگاه كردند و گفتند، اعتنا نكنید؛ ما می‌توانیم! برگشتم و به دوستانی كه بودند گفتم امام می‌گویند: می‌توانید، آن هواپیماها، به همت شما و با توانستن شما هنوز پرواز می‌كنند؛ هنوز از بسیاری از تجهیزات پرنده این منطقه پیشترند،‌ هنوز در مصاف با سیاری از كسانی كه وسایل مدرن دارند، برتر و فایق‌ترند. از آن روز، نزدیك بیست سال می‌گذرد. این است معجزه همت انسان! این است معجزه ایمان! آن‌ها را ساختند، آن‌ها را تعمیر كردند، با آن‌ها كار كردند؛ البته مبالغ نسبتاً قابل توجهی هم در اواخر به آن‌ها اضافه شد، آنچه مهم است، روحیه و ایمان است؛ قدردانی چیزی است كه این انقلاب و این حركت عظیم به ما داده است؛ یعنی خودباوری، یعنی استقبال، یعنی عزت، یعنی قطع رابطه آقا بالاسری كسانی كه مدعی آقا بالاسری بر همه دنیایند. (بیانات در دیدار جمعی از پرسنل نیروی هوایی 19/11/1377)


منبع: خبرگزاری فارس  



راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای 


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:53 - 0 تشکر 570489

ماجرای سوپرماركت ‌ها



وقتی وارد جلسه شد، متوجه شدیم بنی‌صدر از جریان مطلع است و در اتاق دیگری با فرماندهان نظامی مسئله‌ی سوسنگرد را بررسی می‌كردند. تأكید كردیم باید زودتر به داد بچه‌ها برسیم و من می‌دانستم چه بچه‌های خوبی هم هستند.
بچه‌های ما در سوسنگرد راه رفت و آمد نداشتند و آذوقه هم به‌شان نرسیده بود. تلفن خوشبختانه بین سوسنگرد و اهواز وصل بود. تماس گرفتند: آذوقه چیزی نداریم اما سوپر ماركت‌های خود شهر چیزهایی دارند. عده‌ای می‌گویند كه ما از این‌ها نمی‌خوریم ممكن است صاحبانشان راضی نباشند.
فهمیدم چه‌قدر این‌ها فرشته‌اند... فرد سوپرماركتش را گذاشته و فرار كرده و اگر بداند كسی دارد از شهرش دفاع می‌كند، با كمال میل حاضر است، خودش غذا را در سینی بگذارد و تعارفشان كند اما این جوان‌های پاك و فرشته‌صفت حاضر نبودند از غذاها استفاده كنند و از ما اجازه می‌گرفتند. ما هم گفتیم بروید در مغازه‌ها را باز كنید و هر چه گیرتان آمد بخورید و هیچ اشكالی ندارد.
در جلسه‌ی شورای دفاع مطرح كردم كه اگر شهر را بگیرند این بچه‌ها شهید خواهند شد. خسارت شهادت بچه‌ها از خسارت گرفتن شهر بیشتر است چون ما شهر را دوباره پس خواهیم گرفت اما بچه‌ها را به دست نمی‌آوریم. بنی‌صدر گفت من دنبال این قضیه هستم و ما هم زودتر جلسه را تعطیل كردیم كه بنی‌صدر برود دنبال این كار و من دیگر خاطرم جمع شد.
روز شنبه ماندم و صبح یكشنبه رفتم اهواز. از آشفتگی و كلافگی سرهنگ سلیمی و بچه‌هایی كه آن‌جا بودند، فهمیدم كه هیچ كاری انجام نشده، خیلی اوقاتم تلخ شد. گفتم بریم و كاری بكنیم. در این بین بنی‌صدر از دزفول با من تماس گرفت. شاید هم من تماس گرفتم گفتم چنین وضعی است و بچه‌ها هیچ كاری نكردند و تو دستوری بده! او به من گفت خوب است شما به ستاد لشكر بروید آن‌ها را نوازشی بكنید و مسئولین لشكر را تشویقشان كنید؛ من هم از این طرف دستور می‌دهم، مشغول شوند و كار كنند.
... مرحوم چمران و آقای غرضی رفته بودند منطقه را از نزدیك بازدید كنند. ما رفتیم ستاد لشكر 92. حدود چهار بعد از ظهر بود كه آن‌ها برگشتند. البته چمران رفته بود ستاد خودمان. اما آقای غرضی و بعضی از فرماندهان نظامی بودند. ما بعد از مباحثات و تبادل نظرات زیاد، به طرحی رسیدیم. مشكل عمده‌ی ما نیرو بود. لشكرهایمان محدود بود به قول لشكری‌ها منها بودند ... هم تجهیزات كم داشت هم نیرو. تجهیزات را می‌شد فراهم كرد اما نیرو را نه.



منبع: خبرگزاری برنا  


راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای 


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:53 - 0 تشکر 570490

مشكلات سپاه


«یكی از دردهای بزرگ سپاه در آن روز نداشتن تجهیزات بود، ولی هر بار كه این‌ها برای دریافت امكان كوچكی مراجعه می‌كردند، با ترش‌رویی مواجه می‌شدند. فراموش نمی‌كنم كه گاهی برای تهیه پنجاه قبضه آر.پی.جی، یك غصه بزرگ درست می‌شد. وقتی بچه‌های سپاه برای دریافت سلاح می‌آمدند تا عملیات كنند و ما را در جریان می‌گذاشتند و با لشكر 92 زرهی تماس می‌گرفتیم و نیاز آن‌ها را می‌گفتیم، می‌گفتند: نداریم! به تهران تلفن می‌كردیم، می‌گفتند: نیست! اصلاً به سختی به این‌ها امكانات داده می‌شد. البته شاید در مورد آر.پی.جی درست نگفته باشم، چون این سلاح را بیشتر سپاه داشت و كم‌تر مورد استفاده ارتش بود. اما خمپاره یا تفنگ‌های افراد یا انواع گلوله و فشنگ را هم به این‌ها نمی‌دادند، حالا پشتیبانی توپ‌خانه بماند. اگر گفته می‌شد كه بچه‌های سپاهی برای عملیات جلو می‌روند و توپ‌خانه لشكر 92 آن‌ها را پشتیبانی كند؛ آن‌ها قبول می‌كردند، معجزه بود. در همین منطقه دارخوین یك روز برادران آمدند و چند خمپاره خواستند، من به سرعت ترتیب آن را دادم. وقتی كار انجام شد از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدیم. حالا شما ببینید در این جنگ با این عظمت چهار قبضه خمپاره‌انداز چه‌قدر می‌تواند اثر داشته باشد؟
این در حالی بود كه ما مرتب به بنی‌صدر می‌گفتیم: حمله كنید، می‌گفت: آماده نیستیم و نمی‌توانیم. بنی‌صدر اصلاً چیزی در مورد مسائل جنگی نمی‌دانست، یك روز این موضوع را در حضور بنی‌صدر خدمت امام عرض كردم كه یك دفعه بنی‌صدر آشفته شد و گفت: من تاریخ 2500 ساله ارتش ایران را بلدم، چه‌طور شما می‌گویید وارد نیستم. گفتم: وضع كنونی ارتش با وضع ارتش در آن موقع فرق می‌كند و حقیقت هم همین بود، ولی او قبول نداشت...»
«در همان اوقات بچه‌های ما شروع به استقرار در مقابل مواضع و استحكامات دشمن در آن سوی رود كارون، یعنی در حدود دارخوین كردند. در میان برادرانی كه آن‌جا حضور داشتند یكی هم برادرمان «رحیم صفوی» بود. آن زمان ایشان از نیروهای معمولی سپاه و از دوستان نزدیك «صیاد شیرازی» بود و در كنار ایشان در كردستان جنگیده بود و خیلی هم جوان مؤمن و صالح و خوبی بود. او یك عده از برادران را آورده بود و با امكانات محدودی در مقابل دشمن به مقاومت می‌پرداختند. گاهی اوقات برادر صفوی به اهواز و محل استقرار ما می‌آمد تا وسایل مورد نیاز را بگیرد، اما برای او مشكل درست می‌كردند و وی را معطل می‌نمودند. ایشان هم به دیدن بنده و سایرین می‌آمد تا مشكلش را رفع كند. او به اتفاق سایرین و با همان امكانات محدود، پایگاه كوچكشان را گسترش دادند تا این كه بالاخره با هم‌ ‌فكری آنان و ارائه طرح لازم، حصر آبادان در «عملیات ثامن‌الائمه» شكسته شد. این طرح را ایشان در یكی از جلسات شورای عالی دفاع در دزفول آورد و برای ما مطرح كرد.
غرض این كه بچه‌های سپاه در منطقه سلمانیه گرد آمدند و كم‌كم برای خودشان مواضعی درست كردند و اطراف خودشان مین كاشتند، آن وقت یك كانال‌هایی درست كردند تا ازاین كانال‌ها بدون این‌كه دشمن آن‌ها را ببیند، خودشان را به نزدیكی‌های دشمن برسانند و حرف‌های آن‌ها را شنود كنند. در حالی كه دشمن هم آمده بود این طرف رودخانه، «سرپل» را گرفته بود و داشت سرپل خود را توسعه می‌داد و همان‌طور كه می‌دانید همین توسعه سرپل برای دشمن یك موفقیت و برای ما یك ناكامی شد، اما همین موقعیت در نهایت دام دشمن شد و به شكست او انجامید. اگر دشمن به این طرف كارون نیامده و این كار خطرناك را نكرده بود. مسلماً ضربه سخت عملیات ثامن‌الائمه را نمی‌خورد.»


منبع: ویژه نامه خبرگزاری فارس در هفته دفاع مقدس  



راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای 


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

سه شنبه 9/8/1391 - 1:53 - 0 تشکر 570491

مقاومت رمز پیروزی



در آن روزها سازماندهی نیروی هوایی و سازماندهی بخش‌های گوناگون ارتش، مسئله‌ی مهمی بود. این كار آن‌چنان با ظرافت، مهارت و پای‌بندی به مبانی انقلاب در داخل نیروی هوایی انجام گرفت كه حتی ناظران نزدیك و آشنا را هم متحیّر كرد.
بعد از آغاز جنگ تحمیلی نوبت عملیات شد. چشم‌ها متوجه بود كه نیروی هوایی چه خواهد كرد؟ نیروی هوایی نقش‌آفرینی كرد و وسط میدان ظاهر شد. با این‌كه نیروی هوایی، نیروی پشتیبانی است، اما در برهه‌ی مهمی از زمان در آغاز جنگ محور دفاع مقدس شد. بنده آن وقت نماینده‌ی مجلس شورای اسلامی بودم؛ به مجلس رفتم و از تعداد سورتی‌های پرواز نیروی هوایی در جنگ گزارش دادم. نمایندگان مبهوت ماندند!
یك بار دیگر نیروی هوایی دیگران را متعجّب كرد؛ آن زمان كه دستگاه‌های به گمان بعضی‌ها از كار افتاده و معطل مانده بود، نیروی هوایی آن‌ها را احیا كرد. شاید روز اول یا دوم جنگ بود كه چند نفر از بزرگان نظامی آن روز كاغذی به من دادند كه در آن طبق آمار نشان داده شده بود كه ما حداكثر تا بیست روز دیگر پرنده‌ای در آسمان كشور نخواهیم داشت نه ترابری نه جنگنده. من هنوز آن كاغذ را نگه داشته‌ام.
به ما می‌گفتند اصلاً امكان ندارد اما جوانان ما از خلبان ما، فنی ما، پدافندی ما، همه و همه دست به هم دادند و هشت سال جنگ را بدون این‌كه ما چیز قابل توجهی به موجودی ارتش اضافه كرده باشیم، اداره كردند آن هم در مقابل پشتیبانی‌های جهانی از رژیم صدام به آن رژیم هواپیما و امكانات راداری و پدافندی می‌دادند و مدرن‌ترین وسایل و تجهیزات را در اختیارش می‌گذاشتند اما نیروی هوایی ایستادگی كرد: « ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا ».
( بیانات در دیدار فرماندهان و كاركنان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی 19/11/1382 )



منبع: خبرگزاری فارس  


راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامن



اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.