• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1034)
سه شنبه 2/8/1391 - 9:40 -0 تشکر 568453
داستانهای جالب و آموزنده

انشالله در این مبحث به كمك هم داستانها جالب و آموزنده را قرار خواهیم داد.

يکشنبه 7/8/1391 - 17:25 - 0 تشکر 570051

چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.
اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.
فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
شمع دوم گفت: ... « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد.
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند.
او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟»
چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. »
چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود.
ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم
منبع : akansu.persianblog.ir

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 7/8/1391 - 17:26 - 0 تشکر 570052

گاهی باید نشنید...



چند تا قورباغه از داخل جنگلی می گذشتند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودالی عمیق افتادند.

بقیه قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند كه گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند:دیگر چاره ای نیست ،شما بزودی خواهید مرد.

دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و تمام تلاششان را می كردند تا از گودال بیرون بیایند.اما قورباغه های دیگر مدام آنها را از تلاش پشیمان می كردند و می گفتند كه بزودی خواهند مرد.
بالاخره یكی از دو قورباغه تسلیم حرفهای آنها شد و دست از تلاش برداشت و به داخل گودال پرت شد و مرد.

اما قورباغه دیگر همه تلاشش را می كرد تا از گودال خارج شود؛هر چه بقیه قورباغه ها فریاد می زدند كه تلاش بیهوده نكند او مصمم تر می شد برای خروج از گودال.
تا اینكه بالاخره از گودال خارج شد.وقتی بیرون آمد،بقیه قورباغه ها از او پرسیدند؛مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست.در واقع او در تمام مدت تصور می كرد كه دیگران او را تشویق می كنند

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

پنج شنبه 18/8/1391 - 19:2 - 0 تشکر 572528















iran-stars.com



آبراهام لینکلن پسر یک کفاش




آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود، پدر لینکلن کفش های افراد مهم سیاسی را تعمیر و یا تمیز می کرد.

آبراهام پس از سالها تلاش و شکست،در سال 1861 به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد.

اولین سخنرانی او در مجلس سنای بدین صورت گذشت:



نمایندگان مجلس از اینکه لینکلن رئیس جمهور شده بود ناراضی بودند.چرا که او از یک خانواده فقیر و فاقد سطح اجتماعی بالا بود.

زمانی که لینکلن برای سخنرانی پشت تریبون قرار گرفت قبل از آنکه لب باز کند و سخنی بگوید یکی از نمایندگان مخالف با عصبانیت و بی ادبی تمام از سوی جایگاه خود فریاد زد:

آبراهام!حالا که بطور شانسی رئیس جمهور شده ای فراموش نکن که می دانیم تو یک بچه کفاش بیشتر نیستی!!!

مسلما هر فردی در جایگاه لینکلن قرار داشت با این نماینده گستاخ که او را اینگونه مورد خطاب قرار داده برخورد می کرد!

اما آبراهام لینکلن این چنین نکرد.

او لبخندی زد و سخنرانی خود را اینطور شروع کرد : من از آقای نماینده بسیار بسیار ممنونم که در چنین روزی مرا به یاد پدرم انداخت.

چه روز خوبی و چه یاد آوری خوبی!

من زندگی و جایگاهم را مدیون زحمات پدرم هستم.

آقایان نماینده بنده در اینجا اعلام می کنم که بنده مانند پدرم ماهر نیستم.با این حال از دستان هنرمند او چیزهایی آموخته ام.

پس اگر کسی از شما تمایل به تعمیر کفش خود داشت با کمال میل حاضر به تعمیر کفشش خواهم بود...!

یکی از اقدامات مهم و تاثیر گذار لینکلن خاتمه بخشیدن به تاریخ برده داری در ایالات متحده امریکا بود.





اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 21/8/1391 - 14:50 - 0 تشکر 573278

ماجرای افسر فداکاری که به کمک زن مجروح رفت




 مادر جوانی که کنار خیابانی در یوتا ایستاده بود تا مطمئن شود پسرش به سلامت از خیابان عبور میکند با یک اتوبوس شهری تصادف کرد. این خانم زمین خورد و بین آسفالت و اتوبوس گیر افتاد.
«آریان اسمیت» ۲۴ ساله کاملا زیر اتومبیل رفته بود و تنها به اندازه ی یک توپ تنیس فضا وجود داشت که افسر بتواند به او دسترسی داشته باشد.
با اینحال با وجودیکه گروه نجات نمی توانست او را بیرون بکشد، افسر وست ولی «کوین پک» زیر اتوبوس خزید به این امید که تنفس او را بررسی و از زنده بودنش اطمینان حاصل کند.



آقای پک به ای بی سی نیوز گفت: «وقتی پایش را کنار زدم متوجه شدم که زانوی راست و کمرش کاملا دریده شده است اما هنوز نفس می کشید، هر چند به دلیل شکستگی شانه اش کاملا بی حرکت مانده بود»
آقای پک دستش را گرفت، با او حرف زد و زیر اتوبوس کنار او دراز کشید. هر کاری که در توانش بود انجام داد تا او را هشیار نگه دارد و فکرش را از تصادف منحرف کند.
وقتی او از میزان صدمه ای که دیده بود سوال کرد آقای پک از او خواست به پائین نگاه نکند. بسیار وحشت کرده بود اما سعی کرد آرام بماند و از آقای پک خواست تنهایش نگذارد. افسر پلیس قول داد تا زمانیکه او را از آنجا خارج نکرده اند کنارش می ماند.



اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 21/8/1391 - 14:50 - 0 تشکر 573279

درسی که در قلبم حک شد




دختر ده ساله ام، سارا درسی به من آموخت که بر قلبم حک شد.او از زمان تولد نقص عضو داشت و ما مجبور شدیم برای پای او که مادر زادی عضله نداشت، حائل تهیه کنیم.


یکی از روزهای زیبای بهاری، او شاد و سرزنده به خانه آمد تا به من بگوید که در مسابقه برنده شده است. چون نقص عضو او آزارم می داد، به دنبال کلماتی گشتم تا بتوانم تشویقش کنم و به او بگویم اجازه ندهد این نقص مادر زادی مانع کارش شود. از همان حرف هایی که مربیان ورزش هنگام شکست بازیکنان شان به آن ها می گویند. ولی پیش از آنکه کلامی به زبان بیاورم، او گفت: «بابا، من دو تا از مسابقه ها را بردم.» باورم نمی شد. او ادامه داد: «یک امتیاز گرفتم.»


حدس می زدم چه اتفاقی افتاده است. حتما از روی ترحم توانسته بود امتیازی بگیرد. ولی باز پیش ار آنکه حرفی بزنم، به من گفت: «بابا به من همین طوری امتیاز ندادند….. من امتیاز«پر تلاش ترین شرکت کننده» را آوردم.»


و این سارای عزیز من بود که این درس را به من آموخت.


 استان فراگر


برگرفته از کتاب ۸۰ داستان برای عشق به زندگی _ انتشارات: عقیل


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

يکشنبه 21/8/1391 - 19:57 - 0 تشکر 573364

متشکرم دوست عزیز که به انجمن خودت سر زدی.

يکشنبه 21/8/1391 - 20:0 - 0 تشکر 573365

Javid1000 گفته است :
[quote=Javid1000;798130;570052]گاهی باید نشنید...



چند تا قورباغه از داخل جنگلی می گذشتند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودالی عمیق افتادند.

بقیه قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند كه گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند:دیگر چاره ای نیست ،شما بزودی خواهید مرد.

دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و تمام تلاششان را می كردند تا از گودال بیرون بیایند.اما قورباغه های دیگر مدام آنها را از تلاش پشیمان می كردند و می گفتند كه بزودی خواهند مرد.
بالاخره یكی از دو قورباغه تسلیم حرفهای آنها شد و دست از تلاش برداشت و به داخل گودال پرت شد و مرد.

اما قورباغه دیگر همه تلاشش را می كرد تا از گودال خارج شود؛هر چه بقیه قورباغه ها فریاد می زدند كه تلاش بیهوده نكند او مصمم تر می شد برای خروج از گودال.
تا اینكه بالاخره از گودال خارج شد.وقتی بیرون آمد،بقیه قورباغه ها از او پرسیدند؛مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست.در واقع او در تمام مدت تصور می كرد كه دیگران او را تشویق می كنند


چه جالب
من هم از این داستان خوشم اومده بود و در صفحه اول مبحث آورده بودم این داستان را
چه تفاهمی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.