و آن که خیره به دیوارها و آینه هاست
تبار قافله کوتاه ست
صداست
رهگذر انگار
بوته های گون
شکیب دره می خزدم شبتاب
و غار
پر از خیال جهان
مادری ست
رقص شکار
به سایه روشن سوم
عزاست
شقایق دگر است این
رهاترم در باد
نه کوه می شکند سایه زیر چشم شما
نه کوچه می رسد از انتهای بال کلاغ
دو بنز تیره شبانگاه
و آن که خیره به دیوارها و آینه هاست
و پشت ماسه نشسته است
شقایق دگر است این
عبور عادت ما
دوره می کند مهتاب
گمان نمی برم
نشانه ای که نشیند به روی کاج و کلاغ
از تو برده باشد نام
و آن که خیره به دیوارها و آینه هاست
و پشت ماشه نشسته است
هنوز این سر دنیا درون
دام سفر می کنند ماهی ها
و مادری که نمی داند
فراز ماسه چه گورستانی
میان فاختگان و صدای من
تنهاست