• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 817)
پنج شنبه 16/6/1391 - 11:58 -0 تشکر 545388
گفتگو با خانم اکبرنژاد, همسر سردار شهید سید محمد جهان آرا

همسر سردار شهید سیدمحمد جهان آرا، فرمانده پیروزمند سپاه خرمشهر

ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته،

خون یارانت پرثمر گشته، آه و واویلا ...

نوای اشک بر نبود سیدمحمد جهان آرا، را همان زمان که مزه فتح خرمشهر در قلبمان لانه کرد، زمزمه کردیم. تمام ایران همنوا مژده فتح را به سردار پیروزمند مقاومت خونین شهر می داد. اولین مرثیه در مسجد جامع خرمشهر به یاد سردار خونین پیکر، عباس علمدار ولایت، شهید جاودان خرمشهر، عاشق ترین مرد دیار نور و شیداترین قلب عاشق، خوانده شد.

در سالروز گرامیداشت دفاع مقدس و شهادت شهید جهان آرا در هشتم مهرماه و به پاس دلاورمردی های شهید جاودان خرمشهر و به پاس پایداری نوزده ساله همسری که هنوز یاد شهید را جاری در مسیر ولایت می بیند، شمه ای از حضور را در کلامش به نظاره می نشینیم.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتند و به امید پیروزی و ظفر در راهی که برگزیده اند.

پنج شنبه 16/6/1391 - 12:6 - 0 تشکر 545402


نظر ایشان در زباره همکاری و همفکری در زندگی خانوادگی چه بود؟


در مسایل زندگی همکاری خیلی زیادی داشتند و با مسایل، به دور از واقعیت برخورد نمی کردند. در مورد مسایل مالی زندگی، معتقد بودم چون در جبهه هستند، مسایل مالی را مطرح نکنم. خجالت می کشیدم مطرح کنم و به خود می گفتم ایشان در کوران جبهه و جنگ است و من تماس بگیرم که حقوقت را بفرست! من در خرمشهر معلم بودم که جنگ شروع شد. در تهران حقوقی نداشتم، ولی با این حال مطرح نمی کردم، حتی معتقد بودم از خانواده مساعدتی نگیرم، چون دلم نمی خواست کوچکترین ذهنیت ناجوری نسبت به ایشان در کسی ایجاد شود و خدای ناکرده فکر کنند به فکر زندگی نیست، چون می دانستم اگر به فکر این مسأله نیست، به خاطر بی مسؤولیتی نیست، بلکه به خاطر مسؤولیت بزرگی است که اسلام بر دوش ایشان گذاشته بود. به رغم مسؤولیتی که در جبهه و جنگ داشتند، به فکر من بودند و وقتی به تهران آمدند، وضعیت حقوقی شان را طوری جور کردند که از اینجا حقوقشان را بگیرم و این گویای فکر عمیق یک فرد است که کوچکترین مسأله زندگی را در نظر بگیرد و بتواند مشکلات خانه را برطرف کند. آن زمان که در تهران بودم، چون به اتفاق پسرم در منزلی تنها زندگی می کردیم، مشکلات زندگی بر دوش من بود و به لطف خدا راحت برخورد و سعی می کردم طوری عمل کنم که هر بار ایشان می آمد و مشکلات یا جزئیات خاصی بود که هنوز حل نشده بود، در جریان قرار نگیرند، چون می دانستم برای حل آن وقت می گذارند. دلم نمی خواست در این زمینه فکرشان مشغول باشد، چون به اندازه کافی به همه مسایل فکر می کردند و مشغله فکری داشتند، ولی سعی می کردم تا آن جا که در توانم هست، وظیفه خودم را در قبال فرزند بر عهده داشته باشم، و اگر پدرش پیش او نیست، لااقل من بتوانم آگاهی در برابر مسایل جامعه را به او منتقل کنم. سعی می کردم در برنامه های مذهبی، مثل دعای کمیل و نماز جمعه و جلسات خاصی که بود، بچه ها را ببرم، تا با این مسایل آشنا باشند و یا احیانا موقع خواب، از نوار قرآن استفاده می کردم، هر چند بچه در آن سن فقط می شنود، اما همان مطالب و آیات قرآنی که از ابتدا شنیده است، عملکرد مثبتی را در آینده برایشان به ارمغان می آورد، و این کارهایی بود که انجام می دادم. بعد تدریس را شروع کردم و برنامه های خود را در کلاس درس داشتم. الحمدللّه وجود ما سد راهی برای ادامه راه شهید نبود و خیالش از وضع ما در تهران راحت بود و این برای من جای خوشحالی داشت که بتوانم به این شکل ـ گرچه در جبهه نیستم ـ خیال او را که در جبهه است، راحت کنم. همین مسأله باعث می شد خیالش راحت باشد و راهی را که انتخاب کرده است، به راحتی پیش ببرد.


در یکی از نامه هایش نوشته بود: هر چند جدا از هم هستیم، اما هر کدام زودتر شهید شویم، طرف مقابل همراه او خواهد بود. هر دو راضی به شهادت یکدیگر بودیم.



پنج شنبه 16/6/1391 - 12:6 - 0 تشکر 545404


چگونه از شهادت ایشان باخبر شدید؟


او قبل از به دنیا آمدن بچه دومم، شهید شد. مطمئن بودم جهان آرا این بچه را نمی بیند، چون در دوران بارداری مسایلی پیش آمده بود که مطمئن بودم بچه، بعد از شهادت پدرش به دنیا می آید. البته این مطلب، تنها مطلبی بود که به ایشان نگفتم، ولی با یکی از دوستانم در این مورد صحبت کردم و درست یک هفته قبل از شهادتِ ایشان، به مادر و خواهرم گفتم: همین روزها خبر شهادت محمد را می آورند. آنها چیزی نگفتند و خیلی تعجب کردند.


یک ماه قبل از به دنیا آمدن بچه، خبر شهادتشان را آوردند. روز قبل با من صحبت کرده بود و قرار بود با ماشین به تهران بیاید، منتهی وقتی فرودگاه می روند، ماشین را آنجا می گذارند و با هواپیما می آیند. من اطلاع نداشتم با هواپیما آمده اند. روز شهادت ـ 8 مهر ـ وقتی خبر سقوط هواپیما را از رادیو شنیدم، پدرشان تماس گرفتند و گفتند: محمد در هواپیما بوده است.


با جاهای مختلف تماس گرفتم. بعضی خبر را تأیید و بعضی تکذیب کردند. بالاخره به اتفاق دخترعموی ایشان و یکی از دوستانش که همسر دخترعموی ایشان است و پدر و برادرش، جداگانه به بیمارستانها و جاهای مختلف رفتیم، تا اینکه در بیمارستان بازرگانان، نزدیک شهرری، پدرشان متوجه شد ایشان به پزشکی قانونی منتقل شده است. به پزشکی قانونی رفتیم و به علت شلوغی محوطه فقط عکس ایشان را به ما نشان دادند و تأیید شد ایشان شهید شده اند. در آن لحظه که شهادت او برایم قطعی شد، احساس ناراحتی نداشتم. احساسی در درونم بود که او بُرد و من ماندم. واقعا شهادت ایشان را برگ برنده می دانستم و حالت خاصی داشتم؛ حالتی نبود که ناشی از ناراحتی باشد. نسبت به جدایی طبیعی بود احساس درونم گنگ و مبهمی باشد، ولی مهمترین احساسم این بود که او بُرد.



پنج شنبه 16/6/1391 - 12:7 - 0 تشکر 545406


قبل از شهادت، ایشان چه حالتهایی داشتند؟


یکی از مسایل مهمی که در مورد جهان آرا می توانم بگویم، حالات روحی شان قبل از شهادت بود. دو ماه قبل از شهادت، دو هفته در آبادان بودم. حالت روحی خاصی داشتند. موقع نماز قنوتهای طولانی داشتند و از لحاظ برخوردهای معنوی، حالت عرفانی خاصی پیدا کرده بودند. به طوری که برای من مسجل شد قدم به قدم، روز به روز، لحظه به لحظه به شهادت نزدیک می شوند. روزه های مستمر می گرفت و از لحاظ خورد و خوراک، غذایش را کم کرده بود و می گفت: گوشت اضافی را که در بدنم هست، می خواهم به شکلی ذوب کنم. دلم نمی خواهد گوشت اضافی با خودم ببرم. اواخر 57 کیلو شده بود، یعنی جوانی که 180 سانتی متر قد داشت، 57 کیلو وزن داشت و این به خاطر رژیم و یا نخوردن غیر عمدی نبود، بلکه عمدا تغذیه اش را کم کرده بود. خودش هم احساس کرده بود شهادتش نزدیک است و می گفت: دلم می خواهد از لحاظ معنوی و روحی آمادگی شهادت را داشته باشم. من حالتهای معنوی را در درون و در صحبتهایشان می دیدم. شیوه صحبت کردنشان با گذشته فرق کرده بود. با اعتقاد راسخ تری صحبت می کردند. حالت عارفانه تری به مسایل داشتند. گاه و بیگاه مرا به مسایل بعد از شهادت هشدار می دادند، صحبتهایی را می کردند، برخوردهایی را یادآور می شدند. این نشان می داد دقیقا این حالتها در درونش پیاده می شود و من می دانستم قبل از به دنیا آمدن فرزند دومم شهید می شوند. اینها را با هم تطبیق می دادم و تجسم محکم تری برای من ایجاد شده بود که شهادتش خیلی زود به وقوع می پیوندد.



پنج شنبه 16/6/1391 - 12:7 - 0 تشکر 545408

آیا در زندگی تان اختلاف هم داشتید؟


قاعدتا دو نفر که در محیطهای متفاوت رشد کرده اند، اختلاف نظر و سلیقه دارند و این طبیعی است. فکر می کنم ایشان الگو و اسوه صبر بودند. در همه حال معتقد بودم گذشت از طرف ایشان بود. به این معنا که با صبری که در برخوردها داشتند، سعی می کردند با آرامش تمام، متوجه مسأله شوم. اختلاف سلیقه ای را که وجود داشت، با صبر ایشان، متوجه می شدم. می توانم بگویم به ندرت بود که اختلاف سلیقه به تفاهم منجر نشود. اگر در بعضی مسایل امکان داشت وحدت عقیده ایجاد نشود، می گذاشتیم مشمول مرور زمان شود، تا مرور زمان آن را حل کند. فکرمان این بود که مسایل مهمتری در زندگی حاکم است؛ مسایلی که اختلافات جزئی را که ناشی از سلیقه های متفاوت است، در بر می گیرد و آن مسایل اجازه نمی داد اختلاف رشد کند. مثلاً در تهیه خانه در خرمشهر می خواستیم زندگی مشخصی داشته باشیم و مزاحم خانواده ایشان نشویم. بالاخره هر زوجی نیاز دارند حتی در حد یک اتاق، مستقل از خانواده و به خودشان متکی باشند. همان زمان حاکم شرع خرمشهر فردی به نام آقای اکبری بود. ایشان به شهید جهان آرا پیشنهاد کرد: زمینی در اختیار شما می گذارم که آن را بسازید و بنشینید. با اینکه هیچ امکان مالی نداشتیم و جز حقوقمان پشتوانه ای نداشتیم، با این حال، چون متوجه شده بود چند تن از عربهای خرمشهر از نظر زندگی، در مضیقه شدیدی هستند، مطرح کردند که می خواهم این زمین را به آنها واگذار کنم. با آنکه خانه ای نداشتیم و به دنبال یک اتاق بودیم، ولی موافقت کردم.


اصلاً در فکر اینکه ممکن است در موضوعی اختلافی پیش آید، سلیقه متفاوتی مطرح شود، نبودیم. چیزی که به عنوان هدف مطرح بود و بدان معتقد بودیم، اسلام بود. آن را مدنظر داشتیم و ایشان در این زمینه عقیده من را می دانست و معتقد بود که اگر من در زمینه ای نارضایتی مقطعی داشته باشم، با دلایلی که می آورد، مسأله را قبول می کنم، چون هر دو، هدف را قبول داشتیم. واقعا مشکل خاص و برخوردی در عرض همان مدت کوتاه زندگی ایجاد نشد.


قبل از شهادت مطرح کردند: اگر شهید شدم، دوستان می گویند باید در خرمشهر دفن شوید. من مخالفت کردم و گفتم: این مسأله را حق خودم می دانم و باید در تهران باشید. خندید و گفت: این را بر عهده خودت می گذارم. این تنها موردی بود که حرفشان را قبول نکردم و روی حرف خودم ایستادم و گفتم: این نظرم را بخواهید یا ناراضی باشید، انجام می دهم. البته بعد رضایت خود را اعلام و مطرح کرد: اگر شهید شدم، مرا در بهشت زهرا دفن کنید. شاید پذیرش این امر توأم با زور و فشار بود، ولی از این مسأله راضی هستم.

پنج شنبه 16/6/1391 - 12:9 - 0 تشکر 545411


در مورد حضور شهید در زندگی تان بفرمایید.


در همان مدت کوتاه و تا قبل از به دنیا آمدن پسر دومم، خوابهایی را که می دیدم و احساسی که نسبت به ایشان در آن یک ماه داشتم، کاملاً او را ناظر اعمالم احساس می کردم، حتی بیشتر از گذشته. اگر در گذشته بُعد مکانی بین ما بود، ولی دیگر آن را احساس نمی کردم و در تمام موارد اتفاقهایی که در روز می افتاد و نیاز به مشورت داشتم، شب او را خواب می دیدم و راهنمایی ام می کرد چه کار انجام دهم!


وقتی پسرم به دنیا آمد، تصمیم گرفتیم اسمش را محمد بگذاریم، طبق برخوردهای عاطفی که هم من و هم خانواده ایشان داشتند. بعد از شهادت و به دنیا آمدن بچه، در حالت خواب و بیداری دیدم حضرت زینب(س) آمدند و بعد شهید جهان آرا وارد اتاق شدند. حضرت زینب(س) بچه را بغل کردند و به طرف شوهرم برگشتند. گفتم: می خواهیم اسمش را محمد بگذاریم، شهید ناراحت شد. گفتم: پس سلمان بگذاریم، چون من و او از قبل قرار گذاشته بودیم اگر بچه پسر باشد، اسمش را سلمان بگذاریم. با سر تأیید کرد و خندید. همان جا برای من مسجل شد باید اسم بچه را سلمان بگذاریم.


من با حضرت(س) شروع به صحبت کردم و دو سؤال نمودم. اوّل پرسیدم: امام خمینی بر حق است؟ گفتند: آری. سؤال دومم این بود که نتیجه جنگ چه می شود؟ ما در این جنگ پیروز می شویم؟ خندیدند و گفتند: بله. بعد به پشت شهید جهان آرا زدند و گفتند: این شهدا هم در جبهه هستند. در همان لحظه دیدم پسر بزرگ من حدود شش ساله است و پسر کوچکم پنج ساله. فاصله دو فرزندم سیزده ماه است. دست راست حضرت زینب(س) روی سر پسر بزرگم و دست چپشان روی سر پسر کوچکم بود.


در همان حال با خود نیت کردم اگر قرار است اسم بچه سلمان باشد، تا زمانی که من در بیمارستان هستم، یک نفر خارج بیمارستان، این مطلب را خواب ببیند. یکی از خواهران شهید در آن زمان خواب دیده بود در جایی است و صدایی از غیب می گوید: اسم بچه باید سلمان محمدی باشد. من بعدا گفتم که چنین خوابی دیده ام و اسم بچه را محمدسلمان گذاشتیم. جالب اینجاست که بچه ها وقتی به پنج و شش سالگی رسیدند، هر دو همان لباسهایی را داشتند که در رؤیا دیده بودم. این لباسها را من تهیه نکرده بودم، بلکه دوستان برای آنها آورده بودند. این تأییدی بود بر اینکه آنها پشتوانه ای از جدشان دارند.


این مطلب نشانگر این است که شهادت نه تنها زندگی را نابود نمی کند، بلکه پشتوانه اصیل تری برای زندگی است. ممکن است در ظاهر نبود یک موجود مادی به عنوان پدر و همسر، مشکلات و خلل خاصی را داشته باشد ـ که طبیعی است ـ ولی پشتوانه اصیل تر و عمیق تری را در زندگی ایجاد می کند، که باعث می شود خانواده های شهدا علی رغم مشکلات خاصی که ناشی از نبود پدر و تغییر جو زندگی برایشان ایجاد می شود، در دامن اصیل الهی پرورش پیدا کنند. همان طور که خداوند می فرماید: وقتی کسی شهید می شود، من جایگزین شهید در زندگی هستم. این مسأله عینی است، چون من نقش شهید جهان آرا را بعد از شهادتشان در زندگی ام و در تمام ابعاد حس می کنم. نه تنها در حالت روحی یا به صورت خواب، بلکه به صورت عینی در زندگی، راهنمایی هایی می کند. اظهارنظرهای خاصی صورت می گیرد و گاهی وقفه ای در خواب ایجاد می شود، بعد در خواب اعتراض می کنم، دلیل وقفه را برای من توضیح می دهند. یک بار در ارتباط با دلیلی که آورده بود، به من قول داد اگر بار دیگر این برخورد را انجام ندهی، باز ارتباط در خواب برقرار است.


نظارت در تمام مسایل هست و من مطمئن هستم این نظارت در تمام خانواده شهدا است و تنها در زندگی من نیست. در بعضی با قدرت خیلی عجیب و بیش از اندازه است که راه گشا است و نشانگر این است که زندگی جدای از آنها نمی تواند باشد. هرچند در بعضی مواقع بالا و پایین بودن زندگی یا پستی و بلندی هایی که در مسایل مختلف ایجاد می شود، وقفه ای ایجاد می کند، اما همان مسیر را طی خواهد کرد، چون شهدا درجات خاصی نزد خداوند دارند و خداوند به خاطر وجود آنها است که این عنایت را شامل زندگی می کند.



پنج شنبه 16/6/1391 - 12:10 - 0 تشکر 545412


در مورد مسایل بعد از شهادت ایشان توضیحاتی بفرمایید.


من همیشه یک مورد را می گویم و آن اینکه شهادت حق است، ولی بسیاری از مسایل بعد از شهادت ناحق است، به خاطر اینکه فلسفه شهادت در خیلی از زندگی ها جانیفتاده است. نحوه برخورد با شهید و با همسر و فرزندان شهید، متأسفانه حتی در بسیاری از خانواده های شهدا جانیفتاده است تا بتوانند بار رسالتی را که نسبت به شهادت دارند، در برخوردشان با فرزندان و همسر شهید ایفا کنند. اگر این مسؤولیت جا بیافتد، باعث می شود زندگی خیلی راحت تر و اصولی تر طی شود.


معمولاً بعد از شهادت مشکلات خیلی زیاد است. مشکلات مالی علی رغم فشار و سختی ها بخصوص در زندگی افرادی که معتقد باشند باید روی پای خود بایستند و از امکانات اماکن مختلف استفاده نکنند، قابل حل است، زیرا اگر انسان روی پای خود بایستد و متکی به الطاف الهی باشد، استوارتر با مشکلات برخورد می کند و ثمره شهادت بیشتر در زندگی جا می افتد.


باید همسر و فرزندان نسبت به شهادت شهید توقعی از جامعه نداشته باشند و سازندگی و خودسازی در زندگی داشته باشند، هرچند زندگی با مشکلات خاص توأم باشد. الحمدللّه این مسأله با عنایت خداوند در زندگی ما وجود داشته و هنوز به لطف خدا هست. فرزندان من شهادت پدر را به عنوان وسیله ای که با آن بتوانند به امکاناتی برسند نمی دانند، بلکه شهادت به عنوان وضعیت عینی در زندگی است و شهادت پدر به این معنا نیست که پدر از زندگی جدا شده است. ما خیلی مواقع هنوز پس از گذشت این همه مدت، دور هم می نشینیم و صحبت می کنیم به اینکه بابا این کار را کرد، این وظیفه را داشت، این نقش را داشت، اگر بود این برخورد را نشان می داد، نقطه نظرش نسبت به مسایل مختلف جامعه و عملکردهای دیگران، این بود و این طور برخورد می کرد. صحبت می شود، نه به عنوان فردی که مرده و دیگر وجود ندارد. همه اینها را عنایت خداوند و در درجه دوم عنایت جدشان می دانم که باعث شده نظارت شهادت در خانه ما عینی باشد، ولی متأسفانه وضعیت فعلی جامعه در کمرنگ کردن خط سرخ شهادت تا اندازه ای نقش داشته است.


انتظاراتی که ما در مورد به جا ماندن فرهنگ شهادت در جامعه داشتیم، متأسفانه نقش واقعی خود را ایفا نمی کند. شاید می خواستیم مثل زمان جنگ، مثل اوایل انقلاب، مثل زمانی که حضرت امام(ره) حضور داشتند و جوانها عاشقانه به دنبال اسلام بودند و پرچمشان دعای کمیل و ذکرشان یااللّه بود، الگویشان معصومان بودند و آزادگی امام حسین(ع) راهشان بود باشد، اما الان می بینیم به علت برخوردها و عملکردها، آن آمال و آرزوها برآورده نشد و در برآورده نشدن چنین اهدافی فقط خانواده نقش نداشت، بلکه جامعه نقش اساسی داشت.


مدرسه، دانشگاه، محیطهای اجتماعی در ساخته شدن این فرزندها نقش داشته اند و در قبال تربیت آنها مسؤول بوده اند. باید پرسید آیا افراد جامعه این مسؤولیتها را درست ایفا کرده اند؟ آنهایی که شهید شدند، بُردند. اگر باز زنده می شدند، این راه را طی می کردند و خانواده ها راضی به راه آنها بودند، اما آیا توانستیم راه و مسیر آنها را درست پیاده کنیم؟ لااقل وظیفه ای را که نسبت به آنها داشتیم، توانستیم درست ایفا کنیم؟ هر کس می تواند این سؤال را از خود بکند.


در این باره در درون و خلوت خود، نمی توانیم خود را گول بزنیم. نمی توانیم با خود یکرنگ نباشیم. در آن لحظه باید این سؤال را جواب بدهیم که تا چه اندازه توانستیم این نقش را ایفا کنیم. اگر توفیق نداشتیم با آنها شهید شویم، اگر توفیق نداشتیم راه را در آن زمان طی کنیم، آیا الان در این برهه از زمان همان راه را طی می کنیم؟ آیا همان راهی است که اسلام مطرح می کند؟ همان راهی است که ولایت علی مطرح می کند؟ ما در همان راه قدم گذاشته ایم؟ یعنی در راه ولایت که شهدای ما تابع ولایت اند و بر اساس آن راهشان را انتخاب کردند و شهید شدند، تابع ولایت حرکت می کنیم؟ این سؤالات باعث می شود بفهمیم هنوز شهادت در زندگی ما اثر دارد یا فقط اسما مطرح می کنیم.


انقلاب ما تحت ولایت امام زمان(ع) شکل گرفت، امدادهای غیبی در تمام ابعاد نقش داشت و انقلابی بود که خداوند پشتوانه آن بود. بنابراین انقلاب از بین نمی رود و در هر برهه ای پالاینده هایی در انقلاب است که عده ای در این صافی ها قرار گیرند. انقلاب اینها را از صافی رد می کند، همان طور که از اول انقلاب دیدیم چه کسانی داعیه داشتند و انقلاب آنها را تصفیه کرد و بعد از این هم در آینده خواهد کرد. چون وقتی خداوند روی چیزی دست بگذارد، آن را رها نمی کند. به خاطر پاکی و صداقتی که خیلی ها داشتند و خیلی ها الان دارند، انقلاب ضایع نمی شود. ان شاءاللّه در کنار انقلاب، فرزندان شهدا که یادگار عزیزان هستند و تحت هر شرایطی ریشه ولایت و انقلاب دارند، حتی اگر در بعضی مسایل وارد پستی و بلندی ها شوند، اما در نهایت اینها و خانواده های شهدا هستند که عزیزانشان را در این راه گذاشتند و اعتقاد عمیق و راسخ به انقلاب و رهبری دارند و امکان ندارد پشت به انقلاب کنند. اینها داعیه هستند، اگر هر کس دست بکشد، تحت هر شرایطی اینها هستند. خداوند پشت فرزندان باشد، تا بتوانند انقلاب را به دست صاحب اصلی آن برسانند و نقش اصلی را در این زمینه داشته باشند، زیرا الگوی آنها پدرانشان بود که هنوز ناظر اعمال و رفتار آنها است.



پنج شنبه 16/6/1391 - 12:12 - 0 تشکر 545413


وضعیت روحی شما پس از شهادت چه تغییری داشته است؟


از همان لحظه که از شهادت ایشان مطمئن شدم، استواری خاصی در خودم احساس کردم و ناخودآگاه فکر کردم نیرو و توانی را که او در زمان حیاتش برای پیشبرد اهداف اسلام داشت، به من انتقال یافته است. از خدا خواسته بودم بتوانم همان راه را کامل و طی کنم. البته مشکلات زیادی بود که طبیعی است؛ زندگی با دو بچه که کوچک و نیازمند چشیدن طعم محبت پدر بودند. در خیلی از زمینه ها در جاهای مختلف چشمانم دنبال چشمانشان بود. اگر در جمعی شرکت می کردیم و پدر و فرزندی بودند، می دیدم بچه های من رابطه عاطفی پدر و فرزند را با چشمانشان بدرقه می کنند. برای آنها رابطه جدیدی بود، در حالی که فرزند بزرگ من آخرین باری که پدرش را دیده بود، ده ماهه بود (دو ماه قبل از شهادت پدرش). پسر کوچکم اصلاً پدرش را ندیده بود.گاهی اوقات که از من می خواست در باره پدرش صحبت کنم، عکسهایی را که پسر بزرگم با پدرش داشت، به او نشان می دادم و می گفتم این تو هستی. بعضی مواقع فراموش می کردم و به من یادآور می شد: مگر تو نگفتی من با، بابا هستم، حالا می گویی حمزه با بابا است؟ در هر حال نبود پدر را می دیدم که بچه ها با احساس جدید در دیگران می بینند و متأسفانه عدم رعایت مسایل در این زمینه از سوی اطرافیان که شاید ناشی از بی توجهی و مشغله فکری آنها بود، در بچه ها تأثیر منفی داشت. سعی می کردم در تمام حالات برای بچه ها هم پدر باشم و هم مادر.


یادم است وقتی حمزه کلاس اوّل بود، روز شهادت پدرش، معلمشان از او خواست صحبت کند. من همیشه روز شهادت پدرشان شیرینی می گرفتم و به بچه ها می دادم که مدرسه ببرند و بگویند این به خاطر شهادت پدرمان است؛ با افتخار از این مسأله یاد کنند.


آن روز از مدرسه تماس گرفتند و گفتند امروز حمزه در باره شهادت پدرش حدود یک ربع برای معلمان و بچه ها صحبت کرد و یادآور شد: پدرم یادم نیست و این صحبتهایی است که مادرم برایم گفته است. در آن لحظه احساس کردم هفت سال گذشته و شش سالِ آن توام با نبودن پدر و شهادت ایشان بود و به لطف خدا تأثیر مثبت در بچه گذاشته است و الان او می تواند برخورد افتخارآمیز نسبت به شهادت پدر داشته باشد و پدر را ناظر اعمال خودش می داند که این طور صحبت می کند. بچه ها بزرگتر که می شوند، مسایل و مشکلات آنها بیشتر می شود، چون زمانی که کوچک هستند، برخوردها یک طور است و بزرگتر که می شوند، برخوردها طور دیگری است. شاید در خیلی زمانها احساس می کردم اگر پدرشان بود، شیوه برخورد خودم یا اطرافیان تغییر می کرد و خیلی از مشکلات به شیوه الان نبود، ولی در همان زمان باز عنایت خدا شامل حالمان می شد و مشکل به شکلی حل می شد.


در مجموع روحیه من نسبت به گذشته بهتر بود. دلتنگی هم بود که کاملاً طبیعی است، ولی دلتنگی های من مخصوص خودم، در شب و با خدای خودم بود. نیمه های شب حالی دارد و راز و نیاز با آن شهید حال دیگر. این مسایل باعث می شد قوت قلب برای برخوردهای روز داشته باشم. هنوز بعد از گذشت نوزده سال، موقع سال تحویل، میعاد همه ما بهشت زهرا است. علی رغم اینکه نوزده سال از شهادت ایشان گذشته، هنوز سال تحویل باید بر مزار ایشان به صورت خانوادگی برگزار شود. بین دوستان قدیمی شایع است اگر در عرض سال فرصت نمی شود فلانی را ببینید، موقع تحویل سال می دانیم کجاست و می توانیم همه آنها را ببینیم. اینکه بعد از نوزده سال، چه زمانی که موشک باران بود و چه زمانی که تحویل سال در نیمه شب یا روز باشد، تحت هر شرایطی، زیر باران یا در گرمای آفتاب، همه ما سال جدید را کنار مزار ایشان شروع می کنیم، برای من باعث خوشحالی است. بعد از نوزده سال تا این اندازه ایشان در زندگی ما نقش دارد. هر سال که می گذرد و بچه ها بزرگتر می شوند، خودشان در باره سال تحویل تصمیم می گیرند. من سکوت می کنم تا آنها پیشنهاد دهند و می بینم بچه ها راغب تر هستند. در انتظارند و موقع سال تحویل، از یکی دو ساعت قبل نگران هستند، زودتر حرکت کنیم، دیر نکنیم، در راه نباشیم. درست سال تحویل همان جا باشیم. روی این مسأله، هر سال بیشتر پافشاری می کنند و صحبتهایشان مرا دلگرم می کند. می بینم هرچه بزرگتر می شوند، علی رغم مسایل و مشکلات مختلف، پدر و شهادت بیشتر جا می افتد، بیشتر از دوران کودکی. جا افتادن شهادت صوری نیست، به عنوان جزئی از وجودشان است، فلسفه وجود و افکارشان است و متوجه می شوم جدا از شهادت و پدرشان نیستند.



پنج شنبه 16/6/1391 - 12:12 - 0 تشکر 545414


در مورد برنامه هایی که بعد از شهادت ایشان داشتید، توضیح بفرمایید.


خیلی از برنامه ها را پس از شهادت ایشان متوقف کردم، چون بچه ها کوچک بودند و نیاز داشتند بیشتر در کنارشان باشم. سرپرستی و اداره بچه ها وقت زیادی می گرفت. در این گونه موارد بیشتر اوقات دست تنها و مجبور بودم برنامه ها را کنار بگذارم. برنامه هایم را در کارم خلاصه کرده بودم. مدیریت دبیرستان را بر عهده داشتم و در کنار آن تدریس می کردم. یک سری مطالعات و جلساتی را که با دوستان در زمینه های مختلف، از جمله مسایل قرآنی داشتیم ـ و الان هم محدود به همین کلاسها می شود ـ علی رغم اینکه دوستان اصرار می کردند، به صورت مستقیم نداشتم. نظردهی می کردم و جلساتی را با آنها داشتم، ولی به صورت مستمر وظیفه ای را در این فعالیتها عهده دار نبودم، چون احساس می کردم با عهده دار شدن وظیفه ای در این برنامه ها حتی اگر بچه ها یک ساعت در منزل تنها باشند، فکرم مشغول است. دلم نمی خواست چنین مسأله ای پیش بیاید و خدای ناکرده خللی در رابطه عاطفی با بچه ها ایجاد شود. در حال حاضر فقط تدریس می کنم. حمزه در رشته طراحی صنعتی مشغول تحصیل در دانشگاه است و محمدسلمان امسال دوره پیش دانشگاهی را تمام کرده است. امیدوارم خداوند توفیق دهد و بتوانم در مسایل معنوی عملکردی داشته باشم و صفاتی را که باعث جدایی ام از این مسایل معنوی شده، از بین ببرم و به لطف خدا رشدی داشته باشم.



پنج شنبه 16/6/1391 - 12:13 - 0 تشکر 545415


نمونه ای از خاطراتی را که از ایشان دارید، بفرمایید.


علاقه ایشان به خانواده بسیار زیاد بود، به طوری که در زمان تولد اولین فرزندمان، هنگامی که در بیمارستان بودم، علی رغم شدت جنگ و حمله عراقیها به خرمشهر، ایشان به بیمارستان، در تهران تلفن زد تا از تولد فرزند و حال من مطلع شود و با خنده می گفت: عراقیها در راه آهن خرمشهر هستند، و دعا کن. این برای من خیلی ارزش داشت که نمی گذاشتند کسی مانع اجرای مسؤولیتشان شود و در عین حال احساسات و عواطف خود را نسبت به خانواده از یاد نمی بردند.


خاطره دیگر نشان دهنده احساس مسؤولیت ایشان به وظیفه شان بود. حدود 35 روز از تولد فرزندمان گذشته بود و هنوز پسرمان را ندیده بود. یک روز ظهر سرزده از خرمشهر به تهران آمد. بعدا متوجه شدم صبح همراه چند نفر از بچه های سپاه برای توضیح وضع وخیم خرمشهر، حضور حضرت امام(ره) رسیده بودند. آنچنان غرق در کار خود بود که علی رغم ندیدن بچه ای که مدتی بود به دنیا آمده بود، مشغول کار خودش بود و تلفن هم نزده بود. زمانی که به منزل آمد، علی رغم فشار روحی و فکری، به خاطر وضعیت جنگ، پسرمان را بغل کرد و با علاقه سر تا پای او را غرق بوسه کرد و بویید و من با چشمی پر از اشک ناظر این صحنه بودم.



پنج شنبه 16/6/1391 - 12:14 - 0 تشکر 545416


آیا صحبت دیگری با خوانندگان مجله دارید؟


من از زبان آن شهید نکته ای را تأکید می کنم. در یکی از نامه ها برایم نوشته بود که: انقلاب ما الهی بود. ریشه آن دست ما نبود و خداوند ناظر آن بود و هیچ کس و هیچ فردی نمی تواند دست روی این انقلاب بگذارد و آن را به انحراف بکشاند. من از تمام مردم ـ چه خانواده های شهدا و چه غیر آنها ـ چون آنها که از خانواده شهدا نبودند، در انقلاب نقش داشتند و باعث برپا شدن پایه های انقلاب شدند ـ می خواهم با تکیه بر عنایت الهی، در حفظ و نگهداری انقلاب بکوشند ... مهمترین عامل نگهداری و حفظ انقلاب، تکیه بر ولایت و رهبری و وحدت، تحت هر شرایطی و با وجود همه مشکلات و مسایلی است که ممکن است وجود داشته باشد و یا در آینده به وجود بیاید. وحدت تحت لوای اسلام و تکیه بر ولایت می تواند جامعه را به آنجا که باید برساند، یعنی رسیدن به رهبری امام زمان(ع). ان شاءاللّه همگی با وحدت بتوانند راه را طی کنند. خداوند به من و خانواده ام توفیق دهد بتوانیم در گوشه کوچکی از وحدت جمع قرار بگیریم و حتی در حد سیاهی لشگر، زیر لوای ولایت باشیم. ان شاءاللّه .


پیام زن: برای آن شهید والامقام و همه شهدای مظلوم و بزرگوارمان علوّ درجات را مسألت می کنیم و از شما به خاطر شرکت در این گفتگو سپاسگزاریم. سلامتی و توفیق مستمر شما و فرزندان عزیزتان را در وفاداری به راه آن شهید عزیز آرزوی ماست.


پدید آورنده : فریبا انیسی


مجله حوزه



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.