• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 710)
يکشنبه 12/6/1391 - 10:42 -0 تشکر 540365
جلوه های روشنفکری آیت اللّه طالقانی در اندیشه و رفتار

سید محمود طالقانی, از پیشگامان جنبشِ روشنفکری دینی بود. سرفصلهای برجسته ای از دفتر روشنفکری روحانیت به نام آن مفسر, خطیب بزرگ و مبارز نستوه رقم خورده است.

وی در عرصه های گوناگون نواندیشی دینی, نه تنها دارای نظریه و نظریه پرداز که میان دار بود. خردورزی, اندیشه تحول در نظام آموزشی و تبلیغی حوزه, احیای اندیشه های ناب دینی, مبارزه برای آزادی و عدالت, تلاش برای وحدت حوزه و دانشگاه, تقریب مذاهب اسلامی, روشنگری و هدایتگری, از ورقهای زرّین کارنامه درخشان او بود.

خاستگاه روشنفکری وی, پیش از هر عامل دیگر, حوزه بود. مکتب معنوی و علمی و روشن اندیشانه پدر, درنگ و ژرف اندیشی در آیه های الهام بخش قرآن و خطبه های روشنگر نهج البلاغه, درهای معرفت و روشنایی را به رویش گشود و بذرهای خردورزی و آینده نگری را در دل اش رویاند. این بارقه را از کانون گرمابخش خانواده و فضای عطرآگین و روشنایی افزای محضر نورانی پدر داشت. سید ابوالحسن طالقانی, عالم نیک سرشت, خوش فکر و دوراندیش بود, درد دین داشت. منزل اش کانون روشنفکران مذهبی بود, پایگاهی برای گفت و گوهای مذهبی دینی.

آقاسید محمود طالقانی, نخستین درسهای علوم دینی را در نزد پدر فراگرفت, سپس در مدرسه فیضیه و دارالشفای قم, آن را بارور کرد. از محضر بزرگانی چون: حجت, بافقی یزدی (م: 1365 ق) و سید محمد تقی خوانساری (م: 1371 ق) و شیخ عبدالکریم حائری (م: 1315 ش) بهره گرفت و در جوانی به مرتبه اجتهاد دست یافت.

پس از مرگ پدر (1310) از وی دعوت شد به جای پدر اقامه جماعت کند که نپذیرفت, چون احساس می کرد با اقامه جماعت و مقیّد شدن به آن, در انجام رسالت بزرگ تری که به دوش دارد, باز می ماند.

در پاسخ به تقاضای مریدان پدر, پاسخ داد: این کار برای من زود است. سپس به برادرش گفت:

(آدم نباید اسلام و برنامه مبارزه اش را در محدوده خانه و یک مسجد, آن هم یک محل کوچک چون قنات آباد محدود کند. من, کارهای مهم تری دارم که بعداً برایت توضیح می دهم. الان هم باید درسم را بخوانم وهم برنامه هایی که دارم انجام دهم.)

برای تحصیل به عتبات رفت و در درس آقایان: محمد حسین اصفهانی, آقا ضیاء عراقی و میرزای نائینی شرکت کرد و پس از مدتی, به قم برگشت و با گروهی از طلاب حوزه, در کنار فراگیری فقه و اصول, به قرآن پژوهی و شناخت احادیث پرداخت. در دانش حدیث, از آقای مرعشی نجفی, اجازه نقل حدیث دریافت کرد.در پی انجامِ تکلیف بود و درس و مدرسه را مقدمه خودسازی و سپس هدایت و حرکت جامعه می دانست. او با مردم و جامعه, هماره در تماس بود و به عنوان عالم دینی, خود را در برابر بحرانهاو آسیبهای فرهنگی و اجتماعی جامعه, مسؤول می دید و برای پاسخ به این نیازها به قرآن و نهج البلاغه چنگ زد و به جست وجو برخاست تا از این دو کتاب جرعه هایی برگیرد و به کامهای تشنه فرو ریزد.

بحرانهای سهمگین فرهنگی و اجتماعی, ایران آن روز را در برگرفته بود. رضاخان با پشتیبانی انگلستان بر سر کار آمده بود و با سلاح زر و زور و تزویر, به استوارسازی پایه های قدرت خود مشغول بود. گروهی از روشنفکران غرب زده, سکولار, ضد مذهب و قلم بمزد او را همراهی می کردند و او با برافراشتن پرچم اصلاحات دروغین و شعار تمدن و ترقی, هولناک ترین استبداد را بر کشور حاکم کرد. به نام مبارزه با کهنه گرائی و خرافه زدایی, مهم ترین نمادها و شعارهای دینی و مذهبی, چون حجاب و پاسداشت شهدای کربلا را هدف گرفت و عرصه را بر اهل دین و متدینان تنگ کرد. و این خود کار مبارزه با ستم و جهالت و تاریکی را مشکل تر می کرد و بسیار پیچیده. زیرا که موجهای جدید با او همراه بودند; چه مکتبهای غربی و شرقی در این که دوران دین به پایان رسیده و دین خرافه ای بیش نیست, هماهنگی داشتند.

مکتبهای نوظهور مانند مارکسیسم, خطر دیگری بود که جامعه را تهدید می کرد. توده ایها با بهره گیری از فقر و پریشان حالی مردم, در کار یارگیری و از پشتیبانی مادی و فکری همسایه شمالی برخوردار بودند. ترس و وحشت حاکم بر جامعه و نیز هراس از تکرار تجربه مشروطه, بخشی از روحانیون مبارز را به انزوا کشانده و میدان را برای رقبا خالی گذاشته بود.

اینها و صدها مورد دیگر, روح و جان این طلبه جوان را می گداخت و دردمندانه از بزرگان حوزه و استادان خود می خواست که به فکر چاره باشند و برای خارج شدن از این بحران, راهی بیندیشند که چه کنیم هم در برابر این موجهای جدید, حرف جدید داشته باشیم و هم از دیانت دفاع کنیم.

دفاع از دیانت را در زوایای گوناگون پی می گرفت. با آگاهی که از نقشه ها و برنامه های استعمار داشت, به دفاع از روحانیت و دیانت می پرداخت.

طالقانی جوان در اندیشه ایمان مردم و فردای ملت بود. دغدغه فقر و جهالت و استبداد حاکم او را به تکاپو وامی داشت. برای انجام رسالتِ دمیدن روح بیداری به جوانان برآن شد به تهران بازگردد.

پس از فراگیری دانشها و رسیدن به مقام اجتهاد, با اندیشه ای روشن و خردی والا و احساسی قوی و پرشور, برای خدمتِ به اسلام و دگرگونیهای ژرف در جامعه ستم دیده و به بند کشیده شده, به تهران بازگشت.

شهید بهشتی, به ویژگیهایی از ایشان اشاره می کند که در مردم و اهل ایمان بسیار اثرگذار بوده و مایه جذب و هدایت نسل جوان و امیدانگیزی در آنان:

(مرحوم آیت اللّه طالقانی, شخصیتِ روحانی و فکری و اجتماعی و پرجاذبه ای بود و با ویژگیهای اخلاقی و فکری و اجتماعی که داشتند, مورد علاقه بسیاری از مردم در قشرهای مختلف اجتماعی بودند. و انسان از معاشرت نزدیک با ایشان, به خوبی این جاذبه های انسانی را لمس می کرد و می یافت, صراحت, شجاعت, محبت و گرمی, ایمان به خدا و ایمان به هدف و راه و ایمان به مبارزه, درکِ عمیق از نقش ویژه امام در رهبری انقلاب, که در این ماه های اخیر مکرراً مرحوم آیت اللّه طالقانی از آن سخن می گفتند. قدرتِ جذب نسل جوان به روحانیت, درکی زنده از آیات و روایات, احساس مسؤولیت نسبت به سرنوشت اسلام و امت اسلامی, نقاط برجسته ای است که در شخصیت ایشان دیده می شود.)

نیاز امروزِ حوزه در فهمِ مؤلفه های روشنفکری دینی ایجاب می کند که آراء و خط مشی آیت اللّه طالقانی به عنوان صاحب نظر و طلایه دار این راه, بهتر, دقیق تر و همه سویه شناخته شود. بینش و جهت گیریهای آن فرزانه روشن ضمیر, در مقوله های بنیادین روشنفکری, بویژه نقطه های تلاقی و بحث انگیزِ بین روشفنکران مذهبی و تجددگرایان غیر مذهبی و مذهب گرایان سنتی, به بوته بررسی نهاده و از روشنایی چراغی که آن بزرگوار افروخته است, به درستی راه از بی راه باز شناخته شود.

يکشنبه 12/6/1391 - 11:0 - 0 تشکر 540385


عدالت خواه مردمی


از شاخصه های روشنفکر, مردم گرایی و تلاش برای ارتقای اجتماعی آنان است. روشنفکر با قلم و بیان تلاش می ورزد, مردم را بالا بکشد و از تنگناها به در آورد و عدالت خواهی را در بین آنان نهادینه کند و بر محور عدالت به حرکت شان دربیاورد. انسانهای خودمحور و بریده از جامعه, نه به زبان مردم سخن می گویند و نه در درد و رنج مردم شریک اند و نه محور حرکت شان عدالت است. عدالت خواهانه به میان مردم نمی روند و عدالت خواهی را سرلوحه کارشان قرار نمی دهند, سخن شان سخن مردم نیست.


اینان را نمی توان روشنفکر نامید, که روشنفکرمردمی است و عدالت خواه. عدالت خواهی از ویژگیهای برجسته اوست. کسانی که در میان مردم نباشند و عدالت, محور حرکت شان نباشد, برای مردم ناشناخته اند و دراساس روشنفکر غیرمردمی و لولیده در پندارهای خود, خود بزرگ بین می شود و از مردم, به شدت فاصله می گیرد. به گفته امام:


(اکثر ضربات مهلکی که به این اجتماع خورده است, از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفته ای [است] که همیشه خود را بزرگ می دیدند و می بینند و تنها حرف می زدند و می زنند که دوست به اصطلاح روشنفکر دیگرش بفهمد و اگر مردم هیچ نفهمند, نفهمند; زیرا دیگر چیزی که مطرح نیست, مردم اند و تمام چیزی که مطرح است خود اوست.)


طالقانی روشنفکری مردمی بود, به زبان وادبیات مردم سخن می گفت و خواست آنان را فریاد می زد. در میان مردم و مانند آنان زندگی می کرد و رفاه آنان را می خواست و زندگی سعادت مندانه را برای آنان آرزو می کرد. از این روی توده ها نیز به او عشق می ورزیدند که پناه شان بود. او خود را در برابر سرنوشت مردم, مسؤول می شناخت و با همه جایگاه علمی و اجتماعی, هماره در کنار مردم بود, با دردها و رنجها و امیدها و آرزوهاشان خو گرفته بود. درد و رنج و بی کسی و بی پناهی مردم و تبعیض که آنان را از پا درآورده بود, سخت رنج اش می داد و درون اش را شعله ور می ساخت و جان اش را می گداخت. مردمداری طالقانی, از عمق جان وایمان او سرچشمه می گرفت. مردمداری شعاری و تشریفاتی برای طرح خود؟ هرگز! مردمداری که تلاش داشت, آگاهی و شناخت آنان را به مسائل دینی و اجتماعی کامل تر کند و به معیشت توده ها سامان بخشد. عشق به مردم, یعنی آگاهی دادن به آنان. در راه سعادت آنان تلاش ورزیدن.


طالقانی, جامعه آکنده از فقر و تبعیض و دارای اختلافات طبقاتی را جامعه ای خدایی نمی شناخت و تأکید می کرد: عزت و کرامت و شرافت و دیانت انسانها در چنین فضایی پامال می شود. اسلام, شکم گرسنه نمی پذیرد و اجازه نمی دهد شماری از فقر و بینوایی گورنشین باشند و عده ای در رفاه و نعمت غوطه ور.


روح و حقیقت دین, با نوع دوستی درآمیخته است. مسلمان باید نوع دوست باشد وگرنه از این روح و حقیقت, بیگانه است. آن کس که نه خود بینوایی را سیر می کند و بر درد و رنج او مرهم می نهد و نه دیگران را به سیر نمودن بینوایان برمی انگیزاند, مسلمان نیست, گرچه به ظاهر خود را بیاراید و نماز بگزارد.


او, در دوران ستم شاهی افزون بر باز کردنِ دیدگاه های اسلام درباره عدالت, برای کم کردن از رنج مردم درگرداب بی عدالتی به تلاش برخاست و هر راه ممکن را پیمود.


از نهادینه کردن عدالت عمومی در ذهن و باور مردم و اجتماع گرفته, تا همدردی با نیازمندان. به مانند آنان می زیست ساده و بی آلایش, به روستاهای محروم می رفت, ثروت مندان را به نوع دوستی و همدردی با محرومان با بذل مال, تشویق می کرد و با یاری گرفتن از مؤمنان برای روستائیان فقیر, امکانات عمومی فراهم می آورد.


در زلزله بوئین زهرا و در زلزله خراسان در سال1347 ش. از نخستین علمایی بود که به یاری مردم شتافت در دوران تبعید به زابل و بافت کرمان (1350 1352) با درد و رنج و گرفتاریهای توان فرسای مردم بیش تر آشنا شد و آن را با تمام وجود حس کرد و چشید. با همه مشکلات روحی که خود درگیر آن بود, از کمک به مردمان تهی دست این ناحیه غافل نماند.


او, توده ها را ولی نعمت رهبران جامعه می نامید و بارها تأکید می کرد توده های پابرهنه, حامیان اصلی پیامبران خدا بودند و در برابر صاحبان زر و زور و تزویر و روشنفکرانِ از مردم بریده, از رسولان, اولیا و مردان خدا جانبداری کرده اند. پیروزی انقلاب اسلامی را نیز مدیون پایمردی و حضور مردمِ عدالت خواه می شمرد.


می گفت: آنان که عاشقانه خون می دهند, آنان که صدای انبیا را درست می فهمند و درک می کنند, همین مردم عادی هستند, پابرهنه های زمین. درس خوانده ها اغلب گرفتار چهارچوبِ دیدگاه های خودشان هستند. وی, بر اساس این دیدگاه بود که از یک سو اصرار داشت مردم باید در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود نقش آفرینی کنند و برای شرکت در مدیریت جامعه تلاش ورزند. از سوی دیگر, سردمداران جامعه را از خودرأیی و استبداد پرهیز می داد و به آنان سفارش می کرد: با مردم باشند و با آنان رایزنی کنند در کارها, اساسی مشارکت شان دهند; چه در سایه رایزنی و شور و شورا شخصیت توده ها شکوفا شده و استعدادهای خفته بیدار می شود و با نقد و تضارب آرای برخاسته از مشورت و رایزنی, توان فکری و فرهنگی مردم بالا می رود و در نهایت آزادی و کرامت در جامعه اسلامی نهادینه می شود و وقتی انسان جایگاه خودش را شناخت و به نقش خود در جامعه آشنا شد, تن به بی عدالتی, ذلت و حرکتهای غیرمردمی نمی دهد.


او در یادداشتهایی که بر تنبیه الامة علامه نائینی دارد, می نویسد:


(وجوب مشورت در امر و حوادث بر حسب نصوص آیات و سیرة پیغمبر اکرم (ص) از امور مسلمه است. دلالت آیه: (وشاورهم فی الامر) که پیغمبر مقدس را بدان خطاب و مکلف نموده, بس واضح است. ضمیر جمع (هُم) در مرحله اول همه مسلمانان است, ولی به حسب قرینه امکان و تناسب حکم با صاحبان رأی, راجع به عقلا و ارباب نظر است. و الامر: مقصود تمام کارهای اجتماعی و سیاسی است و چون قوانین از جانب خداست, از این حکم خارج است… . ظالم پرستان و مستبدان به نام دین, اگر به کتاب و سنت ایمان و از آن خبر داشتند, باید از این شوری که ارث اسلام است و به ما برگشته از خود بدانند و محکم بدارند, نه با دین مخالف اش بشمارند.)


به نظر آقای طالقانی, اهمیت شوری و رایزنی با مردم, در پرورش افکار و ایجاد روحیه شجاعت و پدیدآوری فضای خلاقیت پروری و ابتکار و مبارزه با استبداد, چنان است که با این که مسلمانان در جنگ احد, که جایگاه نبرد بر اساس مشورت انتخاب شده بود, شکست خوردند, با این حال, قرآن این پیشامد ناگوار را در برابر مزایای شور و رایزنی با مردم ناچیز می شمرد و خداوند پیامبر را به همراهی و مشورت با مردم فرمان می دهد و این بزرگ ترین درس احد بود:


(با آن عواقب سخت و ناگواری که شورای احد پیش آورد و آن ضربه ای که بر مسلمانان وارد شد… همه از آثار شوری بود که مدینه را بی پناه گذاردند و برخلاف نظر شخص آن حضرت, به سوی دشمن راندند. با همه اینها, باز اصل شوری را تحکیم می کند, چون پایه اجتماع اسلامی است و برای همیشه, تا اندیشه ها و استعدادها بروز کند و هر صاحب رأیی خود را شریک در سرنوشت بداند و مسلمانان برای آینده و همیشه تربیت شوند و بتوانند در هر زمان و هرجا, بعد از غروب نبوت, خود را رهبری کنند. و اگر در این راه و برای تحکیم شورا هرچه زیان دهند, ارزش دارد… و این بزرگ ترین درس احد بود.)


انقلاب اسلامی, انتظارات مردم را برای مشارکت در سرنوشت خود بالا برد. فروپاشی نظام استبدادی فضای مناسب برای حضور مردم در عرصه های فرهنگی, اقتصادی و سیاسی را فراهم ساخت.


آقای طالقانی, رویکرد مردم را به شوری و مشورت مشروع, برخاسته از اصل قرآنی می دانست و بر این نظر بود که مشارکت مردم در سرنوشت خود, بویژه در اداره امور کشور, افزون بر بهره گیری از اندیشه های گوناگون, به احساس تعهد مردم در پاسداری از دستاوردهای انقلاب فزونی می بخشد و پایه های تعهد را استوار می سازد و بر همبستگی آنان می افزاید. وی, راه برون رفت از مشکلات مناطق کشور را در گروِ عمل و پای بندی به اصل شوری می دانست:


(شورا, یک اصل مترقی است, بخصوص در دنیای امروز, یا باید مردم در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند, یا نه… این شورا, فقط به عده ای که در کارهای مملکتی و سطوح بالا باید دور هم جمع شوند و با هم در مورد صلح و اقتصاد و وضع کشاورزی و اقتصادی و نظام سیاسی, نظر و رأی بدهند, اختصاص ندارد, بلکه این مسأله, اعّم است. از نظر قرآن و از نظر اسلام, هر خانه ای باید یک مرکز شورایی باشد, هر دهکده و هر گروهی در کارشان یک شورایی داشته باشند.)


برای احقاقِ حقوقِ مردم و نهادینه کردن عدالت اجتماعی, اصرار داشت که باید نظام اجتماعی اصلاح و یا دگرگون گردد, عدالت واقعی, بدون فرو ریختن کاخ ستم و استبداد, که در هر زمانی به گونه ای ممکن است خود را بنمایاند, ممکن نیست.



يکشنبه 12/6/1391 - 11:3 - 0 تشکر 540387


مدافع پیوند حوزه و دانشگاه


دانشگاه, مرکز علوم و داده های جدید بشری, آوردگاه جوانان پرشور و پویا.


حوزه, کانون دین شناسی و میعادگاه پاسداران مکتب و شریعت.


پیوند این دو گروه توانا, اثرگذار و نقش آفرین می تواند سازه های دین و دانش را هماهنگ ساخته و نیازهای مادی و معنوی جامعه را سامان دهد. در پرتو هماهنگی این دو گروه, جامعه اسلامی به علم و تمدن نزدیک می شود و راه امت اسلامی به سوی قله های افتخارآفرین بشری, هموار خواهد شد. دریغا, دانشگاه از بدو تأسیس به عنوان رقیب دیانت و حوزه ها وارد میدان شد و بنیان گذاران آن, در لوای مدنیت و دانشهای نو, به حوزه ها و دانشهای معنوی و سنتهای اصیل بومی انگ عقب ماندگی و تحجر زدند. کارگزاران رضاخان درصدد برآمدند به نام دانش و نوگرایی و پیشرفت, جلوه های دینی را از محیط های آموزش عالی بزدایند.


پس از رضا شاه نیز احزاب چپ, دانشگاه را پایگاه خود ساختند و بسیاری از روشنفکرانِ چپ و نیز به مزدوری پهلوی دوم, تن دردادند و در این راه از هیچ خدمتی به نظام سلطه دریغ نکردند. غرب زدگی, هجمه به دین و مذهب, در دانشگاه ها شدت گرفت و عرصه بر دین داران چنان تنگ شد که حتی, نماز و روزه و پوشش مذهبی دانشجویان به تمسخر گرفته می شد.


دفاع آشکار از مذهب و روحانیت شهامت می خواست.بدنه حوزه نیز متأثر از این فضای تیره و تار, از خسارت در امان نماند و ریزشهای جبران ناپذیری در آن روی داد. بی مهری, کینه ورزی و دشمنی متولیان دانشگاه ها به افراد مذهبی, سبب شد نگاه شماری از حوزویان اثرگذار, به این مجموعه بزرگ آموزشی, بدبینانه باشد و به دانشگاه به عنوان رقیب دیانت بنگرند و یا تبلیغات مسموم دربار و ایادی استعمار سبب شد که دانشگاهیان از روحانیت دوری گزینند و به غلط بپندارند آنان حرف نو و طرحی برای جامعه نو ندارند.


آقای طالقانی به جایگاه این دو نهاد فرهنگی در ساختن و سامان دادن به جامعه باور عمیق داشت و آن دو را بازوان توان مند مردم می دانست و پیوند این دو کانون بزرگ فرهنگی را در پویایی جامعه کارساز می شمرد و از همان آغاز که به تهران بازگشت, درصدد برآمد این دو کانون را به هم نزدیک سازد. ولی حرکت در این راه, با دشواریهایی همراه بود. راه بسیار دشوار گذر می نمود. ساواک, غرب زدگان و شرق زدگان و خشکه مقدسان و کژاندیشان سنگ اندازی می کردند, مانع می تراشیدند و… فرنگی مأبان و حزب توده او را فریادگر بازگشت به گذشته می خواندند و خشکه مقدسان به او انگ تجددمآبی می زدند. ولی او, به حرکت ادامه داد. شجاعت و جسارت, اخلاص و سعه صدر وانصاف, به او کمک می کرد که آرام و مطمئن به راهی که در پیش گرفته ادامه دهد. و به دور از افراط و تفریط, دیوار جدائیها را بشکند. جایگاه علمی و اجتماعی ممتاز او, راه های سخت را بر او می گشود و با همه تلاشی که می کردند, نقش او را بی اثر سازند, او را از این کار بزرگ باز دارند; زیرا که می دانستند اگر وحدت سر بگیرد جامعه اسلامی آینده روشنی خواهد داشت, و این به سود استبداد, غرب و استعمار نیست, راه به جای نمی بردند. آقای طالقانی, شجاعانه در این راه گام برداشت و چون آینده را بس روشن می دید, به حرکت خویش شتاب داد, به روشنگری پرداخت. هم غرب زدگی و شرق زدگی و و مادی گری را نقد کرد و هم ارتجاع را و روحانیان بسته ذهن و کوتاه فکر را. بزرگان حوزه و دانشگاه او را از پیشگامان این راه به شمار آورده اند. استاد شهید مطهری در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی, پس از اشاره به این که بنیان گذار وحدت حوزه و دانشگاه نه من بودم و نه دکتر شریعتی, گفت:


(واقعیت این است که آقای طالقانی این کار [وحدت حوزه و دانشگاه] را بیست و چند سال قبل انجام داد.)


آقای طالقانی, با ذهنی باز و اندیشه ای روشن, نخست به آسیب شناسایی بازدارنده های وحدت حوزه و دانشگاه پرداخت. او یکی از علتها و سببهای مهم جدایی این دو نهاد و کانون را در ناآشنایی آنها از کار و برنامه یکدیگرمی دانست. افراد از دور درباره یکدیگر نظر می دادند. با این نگاه, به عنوان نماد حوزه, به محیطهای آموزشی جدید پانهاد و دانشگاهیان, از نزدیک با شخصیت بزرگ حوزوی, آن هم شاگرد مؤسس حوزه, حاج شیخ عبدالکریم حائری, آشنا شدند. به سال 1321, انجمن اسلامی دانشجویان در دانشکده پزشکی, بنیاد نهاده شد. هدف این انجمن, مبارزه با استبداد بود. این انجمن که با پایمردی دانشگاهیان مؤمن و کمکهای معنوی آقای طالقانی تشکیل شد, به زودی در میان فارغ التحصیلان اروپا شعبه باز کرد و آنان, انجمن اسلامی مهندسان و پزشکان را بنیان نهادند. آقای طالقانی از سخنرانان اصلی انجمن اسلامی بود. انجمن اسلامی, در دبیرستانها نیز برنامه داشت. اندک اندک به همت پاره ای از دانشگاه ها نماز جماعت برقرار شد. روشن است این نشست و برخاستها و دیدارهای آقای طالقانی و دیگر عالمان, با دانشگاهیان در شناخت دو گروه از یکدیگر کارساز بود و زمینه همکاریهای فرهنگی و مبارزاتی را آماده می ساخت. این جلسه ها, دیدارها و گفت وگوهای علمی, دینی و سیاسی, زمینه جذب جوانان دانشگاهی را به مسجد هدایت فراهم آورد.


آقای دوانی, از روحیه جوان گرایی آقای طالقانی و تلاش و توفیق ایشان برای آشنا کردن نسل جوان, بویژه دانشجویان با دین و دیانت خاطره ای زیبا در کتاب نهضت روحانیون ایران ثبت کرده است:


(نخستین باری که نویسنده این سطور, پس از بازگشت از حوزه نجف اشرف به ایران, در سال 1328ش. نام آقای طالقانی را شنید, از زبان شهید عبدالحسین واحدی بود. مرحوم واحدی نقل می کرد که: سال گذشته با آقای نواب [شهید نواب صفوی] در خدمت آقا سید محمود طالقانی به طالقان رفتیم.


من پرسیدم آقای طالقانی کیست؟


مرحوم واحدی گفت: تنها روحانی است که با قلم و بیان و بینش خاص اسلامی خود, نسل جوان و تحصیل کرده را در مسجد هدایت با اسلام آشنا می سازد و یکی از مجاهدان واقعی اسلام است. و افزود: من و آقای نواب به ایشان ارادت خاص داریم و ایشان هم به ما لطفی مخصوص دارند. مردی است که باید دید و از مکتب اش درس گرفت.)


آقای طالقانی, زمینه هم نشینی گروه تحصیل کرده را با فضلای جوان و مبارز حوزه ها, فراهم آورد, به گونه ای که هم روحانیون از نزدیک با جوانان تحصیل کرده آشنا شوند و امیدها و آرزوها و نیازهای آنان را از نزدیک بشناسند و خود را برای پاسخ به نیازهای فکری نسل جدید آماده سازند و هم از آن سو, دانشگاهیان, بدون واسطه, با اندیشه های فضلای نواندیش و اندیشه های ناب حوزوی, آشنایی پیدا کنند و ذهنیتها و توهماتی که چه بسا درباره حوزه دارند, تصحیح گردد.


دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی از ادبا و جامعه شناسان معاصر, از دیدار برنامه ریزی شده شهید نواب صفوی و آقای طالقانی با دانشجویانِ مدرسه عالی سپهسالار چنین یاد می کند:


(یکی از خاطرات مربوط به حضور آیت اللّه طالقانی در مدرسه سپهسالار در آن سالها, که امروز برای ما خیلی معنی پیدا کرده است, این است که: روزی آمدیم نزدیک همان سکویی که غالباً آیت اللّه طالقانی آن جا می نشستند, شخصی نشسته بود که خیلی خوش بیان و پرنفوذ و آتشین سخن می گفت. بعدها بچه ها گفتند: ایشان نواب صفوی است. آن هنگام ما آن را یک تصادف محض دانستیم, ولی این مساله بارها تکرار شد; یعنی به تناوب گاه آیت اللّه طالقانی می آمدند و گاه نواب صفوی. احیاناً آیت اللّه طالقانی می خواسته است مرحوم نواب را با جوانان تحصیل کرده و متقابلاً آنان, با اندیشه های فدائیان اسلام, بیش تر آشنا شوند. شاید آن هم به خاطر تفاهم, نزدیکی و هماهنگی بیش تر مبارزان دانشگاهی و جبهه فدائیان اسلام و اللّه اعلم بالصواب.


دکتر صاحب الزمانی, در فرازهای دیگر از خاطرات خود درباره آقای طالقانی, از تلاش او در کشاندن دانشجویان به آبشخور معارف اسلامی, کشف قرآن به عنوان منبع الهام سیاسی, تشکیل حلقه بحث آزاد, پیوند زدن بین دانشجو و طلبه, حوزه های قدیم و مراکز آموزشی جدید, خیلی زیبا و روشن سخن می گوید. این فرازها از خاطرات او, به خوبی می فهماند که آقای طالقانی, با برنامه ریزی هدف مند و در جهت کادرسازی برای انقلابی بزرگ و نهضتی شورانگیز, تلاش می کرده است:


(باری, مرحوم آیت اللّه طالقانی, از مدتی پیش, سخنرانیهایی در این جا و آن جا داشتند. لیکن بسیاری از اوقات می آمدند به مدرسه عالی سپهسالار, که امروز به نام مدرسه عالی شهید مطهری, معروف است. بویژه در ماه های اردیبهشت و خرداد که دانشجویان و دانش آموزان سالهای آخر متوسطه, برای درس حاضر کردن, به خاطر امتحانات شان می آمدند, در مدرسه قدم می زدند, درسهای خود را مرور می کردند و گاهی هم از طلاب, برای درک بهتر درسهای عربی, فلسفه و منطق خود, استفاده می کردند و کمک می گرفتند. در واقع مدرسه شهید مطهری, یکی از نادرترین مراکز برخورد و تلاقی دو دسته از جوانان دانشجوی رشته های علوم قدیم و جدید, در تهران به شمار می رفت.


با توجه به فلسفه مبارزات آیت اللّه طالقانی که در طول تمام حیاتش, تکیه همیشگی او, روی جوانان و اتحاد طلبه و دانشجو بود حالا می فهمیم که این حسن انتخاب در میعادگاه جوانان دانش آموز و دانشجوی علوم قدیم و جدید, دقیقاً از روی فکر و برنامه مخصوص بوده است.


آیت اللّه طالقانی, صبح ها که به مدرسه سپهسالار می آمدند, عموماً روی یکی از سکوهای جلوی حجره یکی از طلبه ها می نشستند, رو به قبله, در قسمت شمال شرقی مدرسه, معمولاً دو یا سه حجره مانده به راهرو, مدخل کتابخانه مدرسه و دانشکده معقول و منقول سابق. امروز می فهمیم که انتخاب این محل هم بی حساب نبوده است. چون درست محل تراکم رفت و آمد همه دانشجویان و اهل علم بود. چه آنها که با دانشکده معقول و منقول سر و کار داشتند, چه آنها که با کتابخانه مدرسه شهید مطهری کار داشتند و چه آنها که به فرهنگستان و یا حتی کوچه های پشت مجلس و مسجد رفت و آمد داشتند, همه, از این مرکز عبور می کردند.


جوانها پروانه وار, درست مثل آن که دور شمعی جمع آیند, دور آیت اللّه طالقانی حلقه می زدند, از او سوال می کردند, به سخنان او گوش می دادند. صحبتهایی که ایشان می کردند, غالباً مانند سخنان همین ماه های اخیر زندگی شان, همیشه با تکیه بر آیات قرآن بود و تفسیر محسوب می شد. آیاتی مناسب بیان و مسائل روز, انتخاب می کردند, درباره آنها صحبت می کردند, به طوری که آیت اللّه طالقانی را می توان کاشف جدید قرآن, به عنوان یک منبع مهم الهام سیاسی در تاریخ معاصر ایران نامید.


آیت اللّه طالقانی مُصِر به ایجاد تفاهم و وحدت میان دانش آموزان و دانشجویان علوم جدید و طلاب علوم قدیم بود. در حلقه های پرجاذبه درس و بحث آزاد خود در مدرسه عالی شهید مطهری, پیوسته توصیه می کرد که جوان به انجمن اسلامی دانشجویان بپیوندند. مسجد هدایت, به یمن وجود آیت اللّه طالقانی, سیاسی ترین مسجد نسل ما به شمار می رفت.)


وی, در فراز فراز خاطرات خود, نکته های برجسته ای را از زندگی سیاسی و تلاش پی گیر و خستگی ناپذیر آقای طالقانی در وحدت حوزه و دانشگاه می گوید و از این خاطرات, به روشنی به دست می آید که برای چه آینده ای دست به آن کار سترگ می زده است. و از نزدیک شدن دانشجو به طلبه و طلبه به دانشجو و حوزه به دانشگاه و به عکس, بنیان جامعه نوین اسلامی و قرآنی را در دنیای جدید پی می ریخته است که این مهم را نیز می توان از تفسیر او و درنگ او روی آیات و نقبهایی که از آیات به دنیای جدید و دانش نو و علم روز و کشفیات کاشفان بزرگ می زند, دریافت. او در پی نمایاندن پیوند عمیق اسلام و علم بود. در پی شالوده ریزی جامعه و مدینه فاضله و نمونه که بدون پیوند دانشگاه و حوزه ممکن نبود.


صاحب الزمانی می گوید: آقای طالقانی, هماره از بی خبری دو گروه حوزوی و دانشگاهی از هدفها و کارهای یکدیگر رنج می برد, از این روی برنامه هدف مندی را دنبال می کرد که این دو گروه, به هدفهای هم پی ببرند. از باب نمونه از این که دانشجویان نمی دانستند در 15 خرداد چه گذشته, رنج می برد و می گفت:


(چگونه دانشجویان دانشگاه تهران, همواره به خاطر شهادت سه تن از دوستان خود در 16 آذر 1332, هر سال ماه آذر و حتی ماه های قبل و بعد از آن, در دانشگاه دست به اعتصاب و تظاهرات می زدند, لیکن از شهادت و ضرب شکنجه صدها تن از طلاب مدرسه فیضیه قم, که در خرداد 1342 اتفاق افتاد, کوچک ترین اطلاعی نداشتند و حتی یک بار, چند دقیقه سکوت هم اعلام نکردند. ایشان معتقد بودند که مهم ترین وظیفه رهبری اسلامی آینده ایران اتحاد و ایجاد همبستگی میان همه گروه ها, بویژه دانشگاهیان و طلاب علوم دینی است.)


مسجد هدایت کانون خیزش نو بود و محل تمرین تحمل اندیشه ها. آقای طالقانی محور بود و به بحثهای دینی و سیاسی دامن می زد. از استادانِ دانشگاه و حتی از دانشجویان فرزانه دعوت می کرد در مسجد هدایت سخنرانی کنند و خود پای سخنان شان می نشست. اگر از استاد و یا دانشجو سخنی نو و یا کاری ابتکاری می دید, آن را می ستود. او دریای آرامش بود و تحملی وصف ناپذیر داشت. و بدون جهت زبان به تکفیر نمی گشود و همیشه به اصلاح می اندیشید. اگر سخن نادرستی می شنید و بی مبنی و اساس, با گوینده و صاحب نظر صحبت می کرد و اشتباه اش را به او می فهماند. استاد مطهری و دکتر شریعتی در سال های دهه پنجاه در حسینه ارشاد, با یکدیگر کار فرهنگی می کردند. سرانجام بر اثر پاره ای از اختلافهای فکری, چه بسا دستهای پنهان, استاد مطهری از حسینیه ارشاد جدا شد. پس از آن, شماری از معرکه گردانان تلاش کردند اندیشه های شهید مطهری را در برابر دیدگاه های شریعتی قرار دهند و بدین وسیله, دانشجویان را رویاروی روحانیت و حوزه قرار دهند. این جریان تا سالهای پس از انقلاب اسلامی ادامه یافت.


آقای طالقانی هردو را از متفکران دلسوز اسلام می شمرد که هریک از زاویه ای نو اسلام را می شناسانند; چه اسلام دارای زوایایی است که هر متفکری می تواند در زاویه ای از زوایای اسلام روشنگری کند. شهید مطهری, اصول مکتب را از بعد فلسفی, کلامی و… با برهان استدلال بیان می کند و شریعتی از زاویه جامعه شناسی.


آقای طالقانی, در پشت این آشوبها و غبارآلود کردن فضای فرهنگی و فتنه گریها, ساواک را می دید وگرنه, به نظر ایشان, این دو متفکر شیعی با یکدیگر اختلافی ندارند, جز همان اختلافهای فکری که همیشه بوده و هست. پیشینه این اختلافها, به صدر اسلام برمی گردد.


از صدر اسلام اختلاف نظر بین مفسران و فقها بوده و به رشد دانش کمک کرده است. این موضع گیری و نداشتن تعصب نابجای صنفی, در همسویی و پیوند این دو جناح بسیار اثرگذار بود.


آقای مهدوی کنی سعه صدر, آرامش درونی آقای طالقانی را, عامل مهمی می داند که ایشان توانست محور وحدت بین جناحهای فکری و بین حوزه و دانشگاه شود و بویژه در محیط پر تشنج زندان که اعصابها خرد و زمینه برای درگیریها آماده بود, آن بزرگوار حلقه وصل بود:


(در تمام این درگیریها [در زندان] با این که همیشه عقایدشان را ابراز می کردند, ولی یک اعصاب قوی و یک طمأنینه داشتند که در تمام این مدت حدود 23 ماه, که ما در خدمت ایشان بودیم, در زندان اوین, من کم تر دیدم که ایشان کنترل اعصاب شان را از دست بدهند و حال این که خیلی مسائل مشکل در برخوردها با ایشان بود… بر اثر همین طمأنینه و وقار که تسلط بر نفس را نشان می داد, می توانستند محور وحدت و اتحاد باشند و بتوانند برای سلیقه های مختلف و گروه های مختلف محور الفت و وحدت باشند و ما در همه جوامع چنین افرادی را نیاز داریم.)


تبیین درست و عقلانی دین از دیگر راهکارها و روشهای تبلیغی معلم قرآن برای جذب دانشگاهیان به کانونهای حوزوی بود. وی, با سرمایه و ابزار علمی لازم, زیباییهای دین را برای نسل نو بیان می کرد. جهان بینی, انسان شناسی, حکومت و سیاست, اقتصاد و اجتماع, روابط خانوادگی, حقوق بشر, روابط بین المللی و ده ها مسأله مورد نیازِ نسل جوان را از دید اسلام, باز و روشن می کرد.


در انجمن اسلامی مهندسان, در غوغای مکتبهای مادی, کمونیزم و سوسیالیزم, که داعیه عدالت و ایجاد جامعه آزاد را داشتند, به نقد دستاوردهای مکتبهای چپ و مادی در دنیا پرداخت و برتری قانونهای اسلام را برای اداره جامعه به روشنی و مستدل ثابت کرد. در همین مجلسها و محفلها, از فلسفه حج سخن گفت. نسل جوان و فرهیخته را با مناسک حج و انقلابی که این مراسم و مناسک در روح و روان انسان می گذارد, آشنا کرد.


* تبلیغ نادرست رابطه دین و دانش از عوامل مهم جدایی و واگرایی حوزه و دانشگاه بود. از عوامل جدایی کلیسا و مراکز علمی در اروپای قرون جدید, رویارویی علم و دین بود. مبارزه و رویارویی کلیسا با دانشهای جدید عقلی و تجربی, از عوامل این جدایی بود و کم کم, برآیند آن خود را به صورت نظریه ای نشان داد که دین و دانش, دو حوزه جداگانه اند. دین به آخرت نظر دارد و دانش به دنیا. دانش به تجربه و دیانت به ماوراء الطبیعه. طرفداران علوم جدید, علم را مرادف تجربه انگاشتند و هر تفکر غیرتجربی و عقلانی را غیرعلمی و ذهنی خواندند. متجددین ایران نیز, بین اسلام و مسیحیت و مسجد و کلیسا شباهت سازی کردند و چنین وانمود می کردند که اسلام نیز, با دانش میانه ای ندارد. و حوزه کاری این دو از یکدیگر جداست. البته, شماری از دفاعهای غیرعقلانی از دین و یا رفتارهای نادرست شماری از روحانیان1 و بی اعتنایی شماری دیگر به علوم جدید, به این جدایی دامن می زد. آقای طالقانی, از حلقه های وصل مسجد و دانشگاه بود. وی به جویندگان دانشهای نوین نشان داد, دین و روحانیت, نه تنها با علوم جدید سر مخالفت ندارد که اسلام پرچم دار دانش است و بخش عمده ای از گسترش دانش بشری مدیون علمای دین است و میان مسجد و کلیسا و اسلام و مسیحیت فرسنگها فاصله است.


او, در دانشهای دینی, به مرتبه والایی دست یافته بود و به دانشهای جدید علاقه نشان می داد. برای ارتباط بهتر با انسانها و کشف علل تحولات روانی و اجتماعی جامعه های انسانی, آشنایی با داده های نوین بشری را نیز لازم می شمرد. برای فهم بهتر آیات آفرینش, شناخت زمین و آسمان و… از پژوهشهای دانشمندان جهان در این عرصه ها استفاده می کرد. وی با ارج نهادن به دانشهای جدید, به هواداران علوم تجربی, یادآور می شد: فراتر از حوزه کاری این دانشها پا ننهند, چه علوم تجربی به جهان بیرون از ماده و طبیعت راه ندارند و شناخت خدا و گذشته و آینده انسان و جهان در حوزه علوم الهی جای دارد. علوم جدید با همه پیشرفتهای آن, نتوانسته از پیچیدگیهای انسان و جهان رمزگشایی کند و بالاتر, هولناک ترین جنگها در ممالکی روی داده که در فن و صنعت در جایگاه اول دنیا ایستاده اند و راستی و مهرورزی و الفت جامعه های بشری, تنها در سایه دین و معنویت به دست می آید:


(علوم تجربی و مادی نمی تواند و نباید مدعی باشد که به خارج از حدود ماده و طبیعت راه یابد, و دیده گشاید و اصول ثابت و حقایق برتر را بنمایاند و انسانها را به توحید و سعادت حقیقی رساند. هدایت به حق و تبیین اصول ثابت و توحید فکری و اجتماعی را رسالت پیامبران انجام می دهند که از مبداء برتری درمی یابد و در فطرتها و عقول پاک از عوامل و انگیزه های پست و غرورها, نفوذ می یابد و موجب التزاماتی در درون اندیشه و خلوتگاه زندگی تا برون اجتماع می شود و اختلاف را از بین می برد.)


برنامه هوشمندانه آقای طالقانی در همبستگی و پیوند این دو نهاد فکری و معنوی, سبب شد زمینه های بسیار خوبی برای آشنایی و هم اندیشی آن دو فراهم گردد و جویندگانِ حقیقت از خیل دانشگاهیان, فوج فوج راه مساجد را پیش گیرند. مسجد هدایت, مسجد الجواد و… شاهد حضور پرشور دانشجویان بود. افزون بر گفته ها و نقلهای شاهدان و کسانی که در خیل دانشجویان و فرهیختگان در مسجد هدایت حضور می یافتند و پای سخن آن سخنور حکیم می نشسته اند, گزارشهای مقامات امنیتی شاه نیز, از حضور انبوه تحصیل کردگان در مسجد هدایت حکایت دارد.5


استادان بسیاری از حوزه نیز با استفاده از این زمینه سالم, رو به دانشگاه آوردند که به شهادت شاهدان بصیر و دانا و اثرگذاریهای بیرونی این روی آوری, وجود این روحانیون فرزانه در رشد تفکر دینی در مجامع نوین علمی بسیار اثرگذار بوده است و دانشگاه را از خمودی, پوچ گرایی و روی گردانی از هویت دینی و ملی, به دور نگهداشت و زمینه های اوج گیری علمی, دینی, سیاسی و اثرگذاری آن را در عرصه های گوناگون فراهم آورد.


از آن سو, حوزه نیز, با حضور استادان دانشگاه در میانِ طلاب رو به رو شد که این حضور سخت اثرگذار در چگونگی نگرش و رجوع به منابع دینی, جهت گیریها, انزواشکنی و حضور در زمان بود. اینان با ورود به محافل حوزوی, تجربه های خود را در رابطه با دین در عصر جدید, شناخت نسل جوان, دین و زندگی به روحانیون انتقال می دادند. این همبستگی ژرف و پیوند و داد و ستد علمی, آثار سودمند خود را در دین باوری نسل جوان و نیز در پیروزی انقلاب اسلامی, به زیبایی نشان داد.


این سخن آقای مهدوی کنی بیانگر این معناست:


(آیت اللّه طالقانی, دَرِ مساجد را به روی جوانان تحصیل کرده و دانشجو باز کرد و همچنین دَرِ دانشگاه را به روی مسلمانان و روحانیون باز کرد.)



يکشنبه 12/6/1391 - 11:5 - 0 تشکر 540388


جهانی نگری


آقای طالقانی غمِ انسان داشت. رنج و دغدغه انسانهای دربند ستم, در همه کرانه های زمین, سخت او را به لجّه غم فرو می برد.


او همه پهنه گیتی را حوزه رسالت و کار روحانیت می شمرد. بسیاری از مکتبهای روشنفکری که داعیه جهانی دارند, در صحنه عمل, تنها در پی منافع افراد خویش اند و بس. روشنفکران اروپا, مانند مارکس و انگلس, در پی آزادی و برابری کارگران اروپا بودند. فریادشان بر سر تقسیم عادلانه غنائمی بود که استعمار غرب از چپاول ثروت ملتهای تحت ستم به زادگاه آنان سرازیر کرده بود.


روشنفکران جهان سوم نیز, بیش تر پرچم ناسیونالیسم را برافراشته بودند, بی خبر از این که در آن روزگار ناسیونالیسم به کدام سمت در حرکت بود. روزی منادی استقلال و عزت ملی مردمان بود. در قرن بیستم, به دست استعمار به ابزاری برای ایجاد اختلاف و رها کردن هویت اسلامی و مذهبی تبدیل شده بود, دولتهای اسلامی را تکه تکه کرد. روشنفکران ملی گرای ایران نیز, به باستان گرائی و به تعبیر جلال زرتشتی بازی و فردوسی گرائی روی آوردند.) دغدغه ها و شعارهای شان بر محور احیای نمادهای ایران باستان و نیاکان قدیم دور می زد. امّا طالقانی روشنفکری بود که اندیشه اش, دغدغه اش, غصه هایش, مرزها را درنوردیده بود. افزون بر درد و رنجی که از کشوررش در سینه و دل داشت, درد و رنج دیگر دردمندان و رنجوران, او را دردمند و رنجور می ساخت.


در اصل جامعه های اسلامی, بالاتر, جامعه های بشری و محرومان جهان را حلقه های به هم پیوسته ای می شمرد که رهایی و اسارت هریک در آزادی و اسارت دیگر جامعه ها, اثرگذار است.


راهنمای او در این راه قرآن بود. در اندیشه او, رسالت انبیاء رفع فتنه و نابرابری از همه انسانهاست. فلسفه جهاد, نه جهان گیری و سرازیر کردن اموال دیگران به خزانه مسلمانان, که نبرد اسلام نبردی آزادی بخش برای برداشتن موانع پویایی حیات بشری و به هدف آزاد کردن انسانهای دربند است. به دیگر سخن, جهاد, مبارزه با راهبان و احبار و متحجر و طاغیان به هدف ایجاد فضای آزاد زمینه ای مناسب برای اندیشه است و برای ایجاد فضای سالم که انسانها بتوانند برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند و از بندگی و بردگی کسانی همانند خود رها شوند. بویژه اگر مسلمانان دربند ستم باشند, بر دیگر مسلمانان واجب است به فریاد دادخواهی آنان پاسخ مثبت دهند:


(جهاد فی سبیل اللّه… راه خدا, همان راهِ صلاح و خیر جامعه عمومی بشر است. یعنی راه عدالت, یعنی راه حق, یعنی راه آزادی بشر, که یک عده ای, یک طبقه ای بر قوا و نیروهای مردم, چنان سلطه نداشته باشند که هم جلو حرکت فکری جامعه بشر را بگیرند و هم دست آنها را از دراز شدن به منابع طبیعی که خدای عالم در دسترس همه قرار داده است, باز دارند.)


آن مجاهد فی سبیل اللّه, جنبشهای رهایی بخش, بویژه نهضتهای اسلامی را حلقه های به هم پیوسته ای می دانست که پیروزی و شکست هریک در دیگر ملتها و جنبشها نیز, اثرگذار است و مستضعفان جهان بایستی در نجات دیگر ملتهای دربند نیز, بکوشند و از تجارب یکدیگر بهره برند. از این روی, او در گرما گرم مبارزه با رژیم شاه, از مظلومیت و از اوج و فرود مبارزان لبنان, فلسطین, الجزائر, مصر, سودان, اریتره و… غافل نبود. از راه های گوناگون در جریان جنبشها و حرکتهای فکری و سیاسی قرار می گرفت و از مردم و علمای دین یاری می طلبید.


از آغاز اشغال فلسطین, آمریکا و صهیونیزم جهانی, به تلاش تبلیغاتی و فرهنگی گسترده ای دست زدند, تا یهودیان را قومی مظلوم, ستمدیده و آواره معرفی کنند و همدردی ملتها را با این قوم سرگردان برانگیزند و وانمود کردند این قوم, قوم صلح طلب و تمدن آفرینی است, جایی را برای اسکان می خواهد و زمینه ای برای کار و تمدن آفرینی.


چنان فضا را به این توهمات آلودند که روشنفکران ایرانی, از این فضا اثر پذیرفتند و با عقب ماندگی و ساده لوحی تمام, باور کردند که عربها مردمانی عقب مانده و وحشی و یهودیان مردمانی متمدن و ستمدیده و سزاوار کمک اند. در جریان نبرد اعراب و اسرائیل, سخیف ترین اظهار نظرها را کردند. از جمله گفتند:


(این عربها و جمال عبدالناصر است که به یهودیان ستم می کند.)


موج تبلیغاتی صهیونیستها شخصیتی مانند جلال آل احمد را نیز در برهه ای از زمان با خود همراه ساخت. او در سال 1342 همراه همسرش مدت 17 روز مهمان اسرائیل بود. در این سفر و گشت و گذار در فلسطین اشغالی, وی مجذوب سیستم سوسیالیستی دهقانی و کیبوتص اسرائیل (شرکت سهامی زراعی) در برابر کلخوز شوروی گردید. آل احمد, در بازگشت از این سفر مقاله (ولایت عزرائیل) را در جانبداری از تمدن و پیشرفتهای رژیم صهیونیستی منتشر ساخت. گو این که این سردرگمی و ضلالت زیاد دوام نیاورد و جلال, به ماهیت اسرائیل پی برد و این خطای بزرگ را به زودی جبران کرد.


مهندس حسین ملک نیز به سال 1327 در مجله اندیشه نو, به سردبیری انور خامه ای, شیفته اصلاحات کشاورزی اسرائیل, مقاله (کیبوتص) را نشر داد.


خلیل ملکی, از روشنفکران بنام و از رهبران حزب سوسیالیست, که به آمریکا و غرب گرایش پیدا کرده بود, به سال 1332 و پس از آن, در مجله علم و زندگی و مجله نبرد زندگی, مقاله هایی را در جانبداری از رژیم صهیونیستی نشر داد. به نوشته شمس آل احمد:


(لحن و برخورد مقاله های ملکی چنان مشفقانه بود که ما جوانها می پنداشتیم گروهی از مردم در آن ناحیه سرگرم پیاده کردن بهشت اند.)


داریوش عاشوری نیز, بنا به سفارش خلیل ملکی, در دوره دانشجویی به اورشلیم رفت و پس از بازگشت به ایران, مقاله هایی در ستایش از اسرائیل نوشت.


و نیز سعید نفیسی, عباس شاهنده, عبداللّه والا, سردبیر تهران مصور, ابوالحسن نوری, سردبیر روزنامه داد, هاشمی حائری, سردبیر روزنامه طلوع, ناهید, از نویسندگانِ روزنامه اطلاعات, امان اللّه ریگی, سردبیر ندای زاهدان و… بلندگوی اسرائیل شدند و با زبان و قلم به زمینه سازی فرهنگی برای ارتباط بیش تر اسرائیل و ایران مشغول بودند.


در این میان, آن جریانی که تیزبین بود و در دام فریب یهودیان گرفتار نیامد, روحانیان بیدار بودند, علمای هوشمند و آشنایی با سیاستهای شوم قدرتهای بزرگ. اینان در ورای تبلیغات فریبنده و مظلوم نماییهایی که به نام قوم یهود انجام می گرفت دستهای پلید آمریکا و صهیونیست جهانی را می دیدند که درصددند سرزمینی را سوخته و ملتی را آواره سازند, تا بر خرابه های آن ستاره داود را بنا کنند و درختان بهشت موعودی را که امثال ملکی آن را نقاشی می کردند, با خون جوانان فلسطینی آبیاری کنند. در همان روزها نوشته های خلیل ملکی از سوی فضلای حوزه علمیه قم نقد شد و نیز مقاله های جلال آل احمد در ستایش از اسرائیل به سال 43 از طرفِ فاضِل آگاه, پرشور و دشمن شناس, سید علی آقا خامنه ای (مقام معظم رهبری) مورد نقد و ارزیابی قرار گرفت که جلال از این یادآوری تشکر کرد و سپس در مقاله ای به درگاه مسلمانان و روحانیت عذر تقصیر آورد و با نوشتن مقاله های آگاهی بخش جنایتهای اسرائیل را آشکار ساخت.


آقای طالقانی از آغازِ مساله فلسطین پی گیر ماجرا بود. و با همه وجود از آوارگان و رزمندگان فلسطینی پشتیبانی کرد.


دولت نامشروع و غاصب اسرائیل در مورخه 25/2/1327 تشکیل شد, چند ماه پیش از تشکیل دولت اسرائیل و به هنگام هجوم صهیونیستها به سرزمین فلسطین, به دعوت آیت اللّه کاشانی, فدائیان اسلام گردهمایی باشکوهی در مسجد شاه در دی ماه 1326, برگزار کردند. آیت اللّه بروجردی نیز در اعلامیه ای به زبان عربی, جنایات صهیونیستها را محکوم و از مسلمانان ایران و سایر کشورها دعوت کرد تا یهودیان اشغالگر را محکوم کنند.


در اجتماع بزرگی که در تاریخ 31/2/27 چند روز پس از تشکیل دولت اسرائیل به همت فدائیان اسلام و آیت اللّه کاشانی و انجمن اسلامی دانشجویان تشکیل شد, نواب صفوی سخنرانی کرد و حدود 5000 نفر از جوانان مسلمان داوطلب اعزام به فلسطین شدند. آقای طالقانی از رهبران و صحنه گردانان این گردهمایی بود.


آقای طالقانی در کنفرانسهای اسلامی که در جهت حمایت از مردم فلسطین تشکیل می شد, شرکت می جست. با سخنرانی در این گردهماییها, نمایندگان کشورهای اسلامی را برمی انگیخت, تا به پا خیزند و برای نجات فلسطین چاره ای بیندیشند. به سال 1331 ش. به نمایندگی از آقای بروجردی, در مؤتمر شعوب المسلمین کراچی, شرکت کرد. و سال 1338 در مؤتمر اسلامی قدس در اورشلیم حضور یافت. وی پس از بازگشت از این سفر به ایران, در مساجد, مدارس, انجمنها و گردهماییها, مردم را نسبت به جنایتهای اشغالگران صهیونیست آگاه می کرد و آنان را می انگیزاند که به برادران مسلمان خود یاری برسانند. وی به دولت ایران, که از اسرائیل جانبداری می کرد, به شدت انتقاد کرد و به حکم فقه اسلامی, دولت را محارب و مخالف خدا و رسول خواند:


(آقا امروز صهیونیسم پوست دوم استعمار است. صهیونیزم به پوست اسرائیل درآمده, اسرائیل باز قیافه دیگر در کشور ما گرفته, به صورت بهائیت درآمده و در تمام وزارتخانه ها و ارکان این دولت شیعه اسلامی… نفوذ دارند… من می دانم و می گویم و مدرک هم دارم… این [نابسامانیها] دست کیست؟ جز عمال اسرائیل, عمال اسرائیلی که ریشه اخلاق این مملکت, ریشه عفت این مملکت, اقتصاد این مملکت, حیات معنوی این مملکت, زندگی این مملکت را به باد می دهد…)


آقای طالقانی در دی 1340 در مؤتمر اسلامی قاهره شرکت کرد. در این گردهمایی, برای نخستین بار به مسلمانان جهان اعلان کرد: مردم ایران و شیعیان با صهیونیزم مخالف اند و کارنامه مردم از دولت جداست.


در جریان این سفر, برای مردم مصر و سوریه این واقعیت را روشن ساخت که تشیع, همان اسلام راستین است. آقای طالقانی در این مؤتمر پس از شرح اهداف رسالت پیامبر و ضرورت هماهنگی مسلمانان با یکدیگر, از شرکت کنندگان درخواست کرد, همگی در صف واحد از حقوق حقه خود دفاع کنند. در جریان نبرد اعراب و اسرائیل (1347) ایشان هر روز در حمایت از مسلمانان عرب سخنرانی می کرد. وی در خطبه عید فطر 1348 فطره خود را برای آوارگان فلسطینی کنار گذاشت و بخشی از مردم نیز کمکهای خود را به آوارگان دادند.


این حرکت اسلامی, انقلابی و شورانگیز, در سالهای بعد از سوی علامه طباطبائی و شهید مطهری دنبال شد. آقای طالقانی مبارزات ضدّ استعماری مردم مصر را نیز پی گیر بود و بویژه جنبش افسران مصری به رهبری جمال عبدالناصر, از چشم او پنهان نبود. عبدالناصر ضربه های شکننده ای بر اسرائیل و هم پیمانان غربی او وارد ساخت. وی, با ملی کردن کانال سوئز, دست دولتهای غربی را از سیطره بر این تنگه استراتژیک و حیاتی جهان, قطع کرد. آقای طالقانی پس از درگذشت عبدالناصر برای وی در مسجد هدایت مراسم یادبود برگزار کرد.


و نیز تحولات کشور نوپای اسلامی پاکستان را دنبال می کرد. پاکستان در سال 1347 به دنبال فروپاشی هند, استقلال خود را به دست آورد و با مشکلات بزرگی رو به رو بود. با این حال رهبران پاکستان از مردم فلسطین, جانبداری می کردند.طالقانی در جریان جاری شدن سیل خسارتبار در این کشور, برای آوارگان و سیل زدگان آن کمکهای مردمی گردآوری می کرد. مبارزات استقلال طلبانه الجزائر نیز مورد علاقه او بود. او برای پیروزی مجاهدان الجزائر هماره دعا می کرد و مردم را در جریان جنایتهای استعمار فرانسه در آفریقا قرار می داد. در مسجد هدایت, برای شهدای الجزائر مراسم یادبود برگذار کرد و از مبارزات شکوه مند و نبردهای آزادی بخش مردم الجزائر علیه اشغالگران اروپایی, قدردانی می کرد.



يکشنبه 12/6/1391 - 11:6 - 0 تشکر 540390


پیگیری اندیشه تقریب بین مذاهب اسلامی


نیمه نخست سده معاصر از دورانهای سخت و بسیار سهمگین امت اسلامی بود. دژ بزرگ امپراطوری عثمانی که قرنها در برابر دشمن صلیبی ایستادگی کرد, درهم شکسته شده بود. عراق, سوریه, لبنان و فلسطین به اشغال بریتانیا و فرانسه درآمده بود. سرزمینهای گسترده ماوراء النهر, به دست روسها افتاده بود. در این هنگامه بحران خیز طوفان زا, مسلمانان به جای متحد شدن علیه دشمن, به رویارویی با یکدیگر برخاسته بودند و شعله اختلافها, خانمانها را می سوزاند و فرقه سازان, این جا و آن جا, خیمه شوم فرقه های خانمان برانداز و آتش افروز را می افراشتند.


در دهه 30, آقای بروجردی, برای پاسداری از اسلام و کیان مسلمانان, تقریب بین مذاهب اسلامی را در سرلوحه برنامه خود قرار داد, تا از این راه مسلمانان همدیگر را بهتر بشناسانند و اختلافهای فرقه ای را کنار نهند و با همدلی و همراهی, سدی استوار در برابر دشمنان صهیونی و صلیبی بنیان نهند.


آقای طالقانی, که از نوجوانی در آرزوی وحدت مسلمانان بود, از این حرکت حماسی, شورانگیز و عزت آفرین زعیم حوزه استقبال کرد و همه نیرو و توان خود را در راه به حقیقت پیوستن آن به کار گرفت.


وی بر این نظر بود که مسلمانان بر مذهب خود پای بند باشند و آن را به روش عقلانی و معیارهای صحیح پیام رسانی بشناسانند, ولی از تکفیر و گزند به دیگر پیروان مذاهب, خودداری ورزند و نیرو و توان مبارزاتی خود را علیه دشمنان اسلام به کار گیرند.


و خود نیز که تشیع را اصیل ترین مذهب اسلام و مقدس ترین عقیده و حکمتی آسمانی می شمرد, ولی در شناساندن و دفاع از آن, از راه انصاف و اعتدال و خرد خارج نشد و از دیگر مذاهب اسلامی, با احترام یاد می کرد مقدمه و حاشیه های ایشان بر کتاب وزین: تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد, نوشته قاضی بهلول افندی, نمونه ای از آن است.


هماره در اندیشه یکپارچگی مسلمانان بود و از پراکندگی آنان, سخت در نگرانی به سر می برد. از این می دید مسیحیان و یهودیان, به اختلافهای ریشه ای, کهنه و پردامنه خود پایان داده و با هماهنگی, سرزمینهای اسلامی را یکی پس از دیگری به زیر سلطه درمی آورند و یا اشغال می کنند, در تشویش بود. او با زبان و قلم, بایستگی آشنایی مسلمانان با یکدیگر را گوشزد می کرد و از خطرهای بزرگی که آن به آن مرگ سیاه را برای آنان رقم می زدند, سخن می گفت و برنامه و هدفهای صهیونیست را یادآور می شد و از چهره سیاه و دغل باز غرب پرده برمی داشت و مبانی و راهکارهای رسیدن به وحدت اسلامی را برای مردم شرح می داد. خود نیز در پژوهشهای تفسیری و کلامی و فقهی, به اندیشه وحدت پای بند بود و از سخنان توهین آمیز و نقدهای آزاردهنده و اختلاف انگیز دیگر مذاهب پرهیز داشت.


او منادی وحدت بود. به سال 1338 ش به نمایندگی از سوی آقای بروجردی و رساندن پیام ایشان به شیخ محمود شلتوت, رئیس جامع الازهر, به مصر سفر کرد و با شرکت در کنگره اسلامی دارالتقریب قاهره, با نمایندگان کشورهای اسلامی از نزدیک آشنا شد و درباره گرفتاریهای مسلمانان به گفت و گو پرداخت.


افزون بر آن, در سالهای 1338 در مؤتمر اسلامی کراچی و در سال 1340 در مؤتمر اسلامی قدس شرکت کرد و با نشست و گفت و گو با علمای جهان اسلام و اندیشمندان اسلامی, به چاره جویی پرداخته و راهکارهای برون رفت از بحران را بررسی کردند و چگونگی رویارویی با جاهلان و معاندان و فتنه انگیزان را در کانون توجه خود قرار دادند. در این سفرها و نشست و برخاست با علمای جهان اسلام, با مشکلات امت اسلامی بیش تر آشنا شد.


در این راستا, عبدالفتاح عبدالمقصود, دانشمند بزرگ سنی مذهب, کتاب الامام علی بن ابی طالب را نوشت. آقای طالقانی به سال 1335 آن را ترجمه کرد. در مقدمه با اشاره به حرکتهای امیدبخش تقریب مذاهب, که میان علمای اسلامی پیرو اهل بیت و جامعه سنیان در حال شکل گیری است, نوشت:


(راه تقریب که جمعی از علماء بیدار و مجاهد پیش گرفته اند, همین است که با نور تفکر محیط ارتباط اسلامی را روشن سازند و با نوک قلم, باقیمانده ابرهای تاریک را از افق فکری مسلمانان زائل گردانند, تا وحدت واقعی پا بگیرد, نه اتحاد صوری و قراردادی. مصر, که مرکز با ارزش تفکر اسلامی است, در این قرن, با نوک قلم موثرترین دفاع منطقی را از حریم قدس و اندیشه های اسلامی نموده است. چون تبلیغات و دسائس و نقشه های نهایی دشمنان اسلام مواجه با شکست شد, در این روزها با سلاحهای گرم و مهیب خود خواستند ضربه قاطع و نهایی خود را بزنند که با روح مقاومت مسلمانان روبه رو شدند. و آدم نماها با شکست و رسوایی به اوطان خود برگشتند و برادران مصری, افتخاری بر افتخارات خود افزودند و به عالم اسلام و تثبیت حقوق انسان خدمت گرانبهایی کردند.)



يکشنبه 12/6/1391 - 11:9 - 0 تشکر 540392


توجه به روشهای نوین ارتباطی


از دیگر جلوه های روشنفکری آقای طالقانی, بهره گیری از روشها و ابزارهای نوین ارتباطی بود که بهره گیری از ابزارهای نوین برای پیام رسانی و گستراندن اندیشه, از ویژگیهای روشنفکری در زمان و روزگار ماست. وی به زمان و دگرگونیهای آن توجه داشت. درباره ویژگیهای روانی و اجتماعی انسانها مطالعه کرده بود و دریافته بود روان انسانها, نیاز به شادابی و دگرگونی دارد و نوخواهی و پا گذاردن به عرصه های جدید, از ویژگیهای ذاتی انسان است و دریافت راه ارتباط انسانها با یکدیگر نیز, نو شده است.


از آن جا که او فرزند زمان خود بود و انسان و روح و روان و ویژگیهای او را می شناخت و با دنیای ارتباطات نیز آشنایی داشت, درصدد برآمد از این روشها و راه های نو, برای دعوت و پیام رسانی استفاده کند و به همان روشهای سنتی بسنده نکند و اگر از روشهای دیرین بهره می برد, به آن جذابیت ببخشد. اما راه هایی که او استفاده کرد:


الف. خطابه و منبر: کهن ترین وسیله ارتباطی, در جهان اسلام منبر است. گفت وگوی چهره به چهره. روشی همیشه نو, اگر خطیب حرف نو داشته باشد. طالقانی, از آن بیش ترین بهره را گرفت و با ایجاد تنوع در آن, مردم و جوانان را به پای سخنان خود می نشاند. در مسجد, در مدرسه, در اردوهای صحرایی, در سفرهای زیارتی, وقتی روی منبر می رفت, چنان سخنان اش دلنشین بود و بیان گرم و سیمایش جاذبه آفرین, که افراد پای منبر او میخکوب می شدند. منبر را به عرصه جدید وارد کرد و چنان کرد که جوانان پای آن می نشستند و احساس نمی کردند از پای یک ابزار کهنه و سنتی به دنیای جدید وارد می شوند و این سان آفاق و انفس را سیر می کنند.


ب. مطبوعات: روزنامه ها, مجله های هفتگی و ماهانه و فصلی از ابزارهای نوین ارتباطی اند که روشنفکران ایده ها و دیدگاه های خود را به مخاطبان می رسانند. آقای طالقانی اهمیت و جایگاه آن را در پیام رسانی, خیلی زود دریافت. ابزار کارآمدی که علما و حوزویان, هنوز به جایگاه مهم و سرنوشت ساز و کارآمد آن پی نبرده اند! از اوان جوانی, با این پیام رسان بسیار قوی و کارآمد, آشنا شد و در نشر پیام خود از آن استفاده برد. پدرش سیّد ابوالحسن طالقانی, از پیشگامان مطبوعات حوزوی بود. وی, با گروهی از هم اندیشان, مجله البلاغ را برای نشر معارف اسلامی و پاسخ به شبهه های مخالفان اسلام, راه انداخت.


نشریه دانش آموز, را آقای طالقانی, در دوران جوانی منتشر ساخت.در این نشریه, به زبانِ ساده و روان, مسائل دینی و اجتماعی را به نوجوانان و جوانان می آموزاند.


افزون بر این, از بازوان اصلی نشریه (آئین اسلام) نیز بود. آئین اسلام, هفته نامه بود که به شکل مجله های امروزی چاپ می شد. این نشریه, با مدیریت نصرت اللّه نوریانی, در فروردین 1323 منتشر شد. آقای کاشانی آن را یگانه نشریه دینی خواند. حاج سراج انصاری, میرزا خلیل و میرزا محمد باقر کمره ای, در آن مقاله می نوشتند. این مجله وزین مذهبی دستی در سیاست نیز داشت و با استقبال گرم جامعه مذهبی ایران روبه رو گردید.


از آقای طالقانی مقاله های گوناگونی در آیین اسلام سال اول, به چاپ رسیده است, از جمله: مجموعه مقاله های ترجمه خطبه های نهج البلاغه همراه با شرحی کوتاه درباره خطبه. این مقاله ها سپس به صورت کتابی مستقل منتشر گردید. درسهای تفسیری ایشان در انجمن اسلامی دانشجویان نیز, در این نشریه چاپ می شد.


آقای طالقانی با مجله هفتگی نور دانش, وابسته به انجمن تبلیغات اسلامی, به مدیریت عطاءاللّه شهاب پور نیز, همکاری می کرد. این نشریه که سخنگو و زبان انجمن تبلیغات اسلامی بود, در راه نشر معارف اسلامی و پاسخ به شبهه های دینی میان داری و تلاش می کرد. از جمله مقاله های آقای طالقانی در این نشریه, عبارت بودند از: برادری اسلامی در جهان, آخرین ادوار اسلام, تمدن اسلامی و بیداری و نیز با نشریه هایی چون: فروغ علم, حکمت, مکتب تشیع همکاری می کرد و برای آنها مقاله می نوشت.


مطالب کتاب مالکیت در اسلام, در آغاز در نشریه فروغ علم, به مدیریت سید جعفر شهیدی, منتشر شد.


ایشان در مقاله عید قربان, قربانیان راه حق, چاپ شده در مکتب تشیع در سال 1344 نوشته است:


(حج از آداب احرام و مناسک آغاز می شود و به قربانی پایان می یابد. قربانی حیوانات تذکر و توجه به قربانی شدن انسان در راه خداست.


پس از حج که آمادگی برای فداکاری و قربانی دادن است, وظیفه جهاد در راه خدا پیش می آید و وظیفه, به همان عنوان حاجی شدن تمام نمی شود و در هیچ ملتی چنین عیدی نیست که همه اش عمل و تحقق آرمانهای انسانی باشد و به عنوان عید خوانده شود. قربانی و فداکاری در راه خدا, کامل ترین مقام انسان و برترین راه برای از میان بردن مزاحمین در راه حق و عدالت است. با این جنگ فی سبیل اللّه (جهاد) است که می توان جنگهای اقتصادی و مادی را از میان برد و بر زمین, حق و عدالت را مستقر کرد. پس عید قربان رمز ظهور کمال انسانی و هدف انسانی است.


حج, با مقاصد عالی و در مرتبه عالی فداکاری و قربانی دادن, در آخر سال 60 هجری و اول 61, به صورت قهرمانی فوق تصور و تخیل ظاهر شده. در همان سال که معاویه پس از 20 سال سلطه شوم خود مرد. معاویه پرده ضخیمی از ریا و تزویر بر نفوس مسلمانان کشیده بود…


در گوشه ای از مکه و کنار خانه خدا و در شب 8 ذی الحجه, که حجاج آماده مناسک اساسی حج می شوند, از سراپرده ای که فرزند خاتم الانبیاء و وارث فکر و خون ابراهیم خلیل, حسین بن علی (ع) جای داشتند, با کلمات شمرده و محکم, که حاکی از جدیت و نظم گوینده بود, طنین انداخت: الحمدللّه و ماشاءاللّه و لاقوه الا باللّه. خط الموت علی ولد آدم, مخّط القلادة علی جید الفتاه:


سپاس مرخداست و مشیّت از آن اوست و هیچ قدرتی, جز او جز به وسیله او, نیست. مرگ بر فرزندان آدمی حتمی و خط زیبایی است مانند گردن بند بر گردن و سینه دوشیزه جوان.)


ج. هنر ادبیات: اسلوبِ نوشتار در دفع و جذب خواننده اثرگذار است. نوشته خوب و روان, برد پیام را دو چندان می کند. چه بسیار از نوشته های پرمحتوا و ژرف, ولی به خاطر کهنگی, اسلوب و ساختار درهم ریخته, و به دور از فهم مخاطب, به عرصه نیامده, از دور خارج شده و خواننده ای نیافته انبار شده است و سپسها خمیر. ولی چه بسیار نوشته های بی عمق, به خاطر قالب نو و نثر روشن و پرجاذبه, ماندند و در ساحتِ فکر و فرهنگ جا باز کردند. آقای طالقانی, ادیب بود. یعنی ویژگی اثرگذار و جاذبه آفرین روشنفکری را در حدّ اعلی داشت. و برای رساندن پیام خود, در گفتار و نوشتار, از آن بهره برد ادیبانه و هنرمندانه سخن می گفت و ادیبانه و هنرمندانه می نوشت و جاذبه می آفرید و گروه گروه جوانان و نسل نوخاسته را شیفته سخن و نوشته خود می کرد.


نوشته های آقای طالقانی, با همه عمق و علمی بودن و دربردارنده استدلالهای فلسفی و علمی, زیبا و روان و استوار و هنرمندانه است و دارای ساختار بس زیبا و به دور از اغلاق و تکلف و ایجاز و درازنویسیهای بی فایده. تصویرگریهای زیبا, دلنشین و تحلیل های بجا و استفاده از آرایه های زیبای ادبی, نوشته های آن بزرگ را در ردیف آثار برجسته و ماندگار ادبی قرار داده است.


شماری از ادبا, نوشته های وی را از شاهکار ادبی دانسته اند. نمونه های فراوانی از نثر زیبا, استوار و ادیبانه و روان او در تفسیر پرتوی از قرآن, پرتو افکن است. از جمله در وصف دوران کودکی پیامبر (ص) در ذیل آیات سوره والضحی نوشته است:


(تاریخ روشن زندگانی و وضع دوران طفولیت آن حضرت, شاهد صادق و خدشه ناپذیر بر این است که لطف خاص پروردگار, پیوسته, شامل حالش بوده و او را در مأواهای پاک و پر از مهر جای داده و از موجبات انحرافهای فکری و اخلاقی محیط برکنارش می داشت:


بیش از شش ماه از مرحله تکوین اش نگذشته بود که پدر جوانش عبداللّه در شهر یثرب و در میان دائی زادگان اش چشم از دنیا بست.


مرگ عبداللّه, که کوچک ترین و عزیزترین فرزندان عبدالمطلب بود, سرور قریش و مردم مکه را ماتمزده کرد. در میان چنین اندوه و ماتم و اشک و آه مادر بی سرپرست اش, دوره جنینی را گذراند و به دنیا چشم گشود.


و چون وادی شرک آلود و کوه های محیط و گرفته مکه و اوضاع فکری و اخلاقی آن و همچنین چهره افسرده و بیش تر غم آلود مادر, با پرورش اولی چنین طفلی مناسب نبود, عنایت ربوبی, او را در آغوش زن پاک سرشتی به نام حلیمه سعدیه جای داد. این زن با همان نظر اول, چنان مجذوب آن طفل شد که بدون نظر به پاداش, او رادر بر گرفت و در آغوشش مأوای داد و با خود به صحرا برد و در میان محبت خانواده و قبیله اش, جای داد. (فآوی) مقدم او برای آن خانواده و قبیله منشأ خیر و برکت گردید. در آغوش مهرپرور این زن و قبیله اش و در مأوای بیابان باز نوازش نسیم و انوار, جسم و روحش بیش از حد معمول رشد یافت. مورخین داستانهای عجیبی از وضع این طفل از حلیمه نقل می کنند می گوید: هیچ گاه از پستان راست شیر ننوشید و پستان دیگر را برای همشیرش واگذار کرده بود. هرگاه شبها در میان خیمه, گریه سر می داد, چون او را از خیمه بیرون می بردم و زیر آسمان می گذاردم, چهره اش باز و چشمانش به ستاره ها دوخته می شد و همین که توانست به پاخیزد, و راه رود, با برادران رضاعی و همسالانش همراه گوسفندان, چالاک به راه افتاد. این زن در هر سال یک یا دو بار او را به مکه نزد مادر و خویشانش می برد. پس از پنج سالگی که رشدش کامل شد, به مکه بازگرداند و این بار در آغوش مادری مأوا گرفت که گذشت زمان و دیدن این فرزند, آلامش را سبک کرده بود دوران این مأوا هم, بیش از یک سال نپایید که مادرش همه رنجهای گذشته و امیدهای آینده را با خود از دنیا برد. چهارمین مأوایش خانه گل و دل عبدالمطلب گردید.


آن پیرمرد عالی قدر, در چهره و حرکات و گفتار فرزند زاده اش, همه امجاد و مواریث اجداد و سیمای فرزندش عبداللّه و هزاران اسرار را مشاهده می کرد و چنان به او دل بست که روز و شب از او جدا نمی شد در بستر خود او را می خواباند و در مسند سروریش, پهلوی خود, می نشاند و در مجالس از فرزندان بزرگسالش, مقدم می داشت و رفتارش با او سرشار از محبت و ادب متقابل بود. سایه مأوای این سرور هم چندان نپایید. بیش از هشت سال از عمر پرحادثه اش نگذشته بود که خود را در کنار بستر مرگ شیخ مکه و وارث فضائل گذشتگانش دید. در حالی که چشمش به چشم او دوخته و دستش در میان دست او بود, جدش در آخرین نفسهای زندگی, یتیم عبداللّه را در میان گزیده ترین فرزندان خود ابوطالب گذارد و چشم بر هم نهاد. در سالهای پر حادثه پیش از بعثت و پس از آن, ابوطالب و فرزندانش و خانه اش مأوای امن, پناهگاه محکم و مدافع دائم آن حضرت بود. (فآوی) در آن یتیمی و این تغییر مأواها و جا به جا شدنها, لطف و عنایت پروردگار را مشاهده می کرد و او را متکی به خدا و مستقل بار آورد و به دردها و سختیهای یتیمان و بی نوایان و نابسامانیهای مردم از نزدیک آشنایش کرد و آن مأواهای پر از مهر و دامنهای پاک, روحش را از محبت و خیر سرشار نمود و برای او در برابر تأثر از یتیمی و نفوذ اوهام و عقاید باطل که همه جا را گرفته بود, حریم امنی بود. در سراسر دوران طفولیت و جوانی, سخنی نابجا, یا ناسزا و رفتاری ناروا از او دیده نشد.)


در شرح آیه (بل لاتکرمون الیتیم) درباره اکرام یتیم می نویسد:


(معنای اکرام, ارزش دادن و با دید احترام نگریستن است. یتیم که سایه مهر و پرورش از سرش کوتاه شده, و در خود احساس حقارت می کند و خود را بی پناه می بیند, بیش از هر چیز, نیازمند به اکرام است, تا امیدوار شود و استعدادهایش رویش یابد. اگر با بی اعتنایی یا اهانت برخورد کرد و شخصیت اش درهم شکست, به خود فرو رفته و کینه توز و بدبین و بداندیش می شود. همچنین است وضع روحی و خلقی بینوایان و فرزندان آنها, که با شکم گرسنه, و گونه زرد, و اندام لاغر, میان مردم می گردند. چون اکرام یتیم به هر صورت و از هر فرد و جمعی برمی آید, فرمود: (لاتکرمون…) ولی چون وسائل زندگی و روزی برای درماندگان, باید به همکاری و همدستی همه باشد, فرمود: (ولاتحاضون) اگر این مسؤولیت خطیر انجام نشد, کینه ها و عقده های متراکم, منشأ ایجاد جامعه ای مصادم و متجاوز و ناامید می شود و استعدادها در طریق کینه جویی و انتقام گیری به کار می رود و سرچشمه های خیر, که باید از جوشش استعدادها و همدستیها و از منابع سرشار طبیعت, سرازیر شود و در دسترس همه واقع شود, خشک می گردد و روزی بر همه تنگ می شود. در این میان, هم راه برای استکبار و طغیان سرکشان باز خواهد شد و هم مورد اهانت واقع می شوند. این است منشأ و علت العلل سختی روزی و اهانت, نه ربوبیت رب متعال.)


د. گفتارهای رادیویی: پس از بیرون راندن رضاخان (شهریور 20) تا چندی, زمینه برای کارهای فرهنگی و سیاسی فراهم شد. احزاب سیاسی, بویژه حزب توده و سپس حزب دموکرات آذربایجان, سخت در کار یارگیری بودند و نیاز به تبلیغات دینی و پاسخ به شبهه ها با ابزارها و روشهای نوین, بیش تر شد. در سالهای 1325 و 1326, اداره تبلیغات دولت وقت, از آقای طالقانی دعوت کرد با ارائه گفتارهای رادیویی به ارشاد نسل جوان بپردازد و به شبهه ها پاسخ بدهد. وی از این دعوت استقبال کرد. سلسله مقاله هایی را تهیه و رادیو آنها را پخش کرد. سپسها این مقاله ها به صورت کتاب منتشر شد.


از آن جا که رادیو, کار خود را با غنا و لهو و لعب آغاز کرده بود و تار و پود و برنامه های آن, با غنا تنیده شده بود, مؤمنان, به عنوان ابزار گناه به رادیو می نگریستند و به رادیو گوش نمی دادند, سخت از برنامه های رادیویی پرهیز داشتند.


اما آقای طالقانی, آن را ابزار دو رویه ای می دانست که هم می توان در جهت نشر ارزشهای دینی از آن استفاده کرد و هم در راه نشر گناه. از این روی به روحانیان و حوزه های علمیه سفارش می کرد که به جای مبارزه منفی, با رادیو و دوری گزیدن از آن, به آن نزدیک شده و در جهت پیام رسانی و نشر دین, از آن بهره برند. ایشان در مقدمه کتاب گفتارها در این باره نوشته است:


(در بهمن ماه 1325 مطابق ربیع الاول 1366, از طرف اداره تبلیغات, این جانب را دعوت کردند که مقالاتی به وسیله فرستنده تهران, منتشر نمایم. این کار از دو جهت برایم دشوار بود:


اول. به جهت اشکالی که بعضی از متدینین درباره رادیو از نظر شرعی می نمودند.


دوم. به جهت کارها و مشاغل شخصی که خود دارم.


ولی به واسطه مذاکره با بعضی از علمای دینی و مراجعه به مدارک فقهی, اشکالی در نظرم باقی نماند. چون این دستگاه اسرارآمیز, گرچه برای لهو هم مصرف می شود, ولی اختراع آن برای لهو نبوده و آن چه آلت لهو گفته می شود, به واسطه اصل اختراع است, نه استعمال; بلکه باید بیش تر تقصیر را متوجه اهل علم و صلاح و تقوی دانست.


با همه فضائل دینی و پاکی, اغلب در کارها و وظایف عمومی, به طرف منفی متوجه اند و در اثر این سکوت و اهمال و اشکال تراشیها, تمام وسائل تبلیغ و تربیت را از دست داده اند و میدان و راه استفاده را برای بوالهوسها, باز گذارده اند. با این که از روی موازین قرآن و دین, این گناه مهم تر از امور شبهه ناک است.)


نگاه ایشان به سینما و فیلم نیز همین بود. مبارزه منفی را روش نادرستی در برخورد با فیلم و سینما و مفاسد اجتماعی برخاسته از آن می دانست. بلکه بر این نظر بود که از این ابزار نوین بشری می بایست در جهت هدایت و ارشاد جامعه استفاده برد. در سال 1347, فیلم خانه خدا که درباره مراسم حج تهیه شده بود, در مدرسه علوی نمایش داده و ایشان رفت و آن فیلم را دید.


ه. مجالس گفت و گو و مناظره: تشکیل جلسه های نقد و نظر و مناظره و بحث آزاد, مورد علاقه آقای طالقانی برای نشر دین بود. او هماره تاکید داشت, دین تحمیل پذیر نیست. اسلام دینی عقلانی است و اگر به درستی بیان شود, مردم به آن رو می آورند. باید به افراد میدان داد تا به خوبی و آزادانه, عقیده خود را بیان کنند, تا عقده های شان انبوه نشود و به انفجار نکشد.


پدر بزرگوار ایشان, سید ابوالحسن طالقانی, در زمان رضاشاه, با کمک عباسقلی بازرگان, محفلی برای مناظره دینی ترتیب داد. و افراد با عقاید گوناگون در آن شرکت و عقیده خود را بیان می کردند و عالمان برجسته و صاحب نظر و آشنای به معارف اسلامی, مانند: ابوالحسن طالقانی, علامه شعرانی و… به پرسشها و شبهه های آنان پاسخ می دادند و یا دیدگاهی را اصلاح می کردند.


آقای طالقانی در این محفل و برپایی و برگزاری آن نقش داشت. او با رویی گشاده و باز با افراد روبه رو می شد. در گفت وگوها شرکت می کرد و در جهت پربار کردن این محفل می کوشید. شماری از طلاب جوان و فضلاء, این رویه را برنمی تافتند و به آقای طالقانی خرده می گرفتند که چه بسا از این گونه جلسه ها و گفت وگوها, استفاده نابجا بشود و سخنی ناروا درباره اسلام مطرح شود. و حتی یکی از این آقایان, روی خوش نشان دادن آقای طالقانی به صاحبان افکار غیر اسلامی را نشانه زودباوری ایشان دانسته است.


ولی واقعیت آن است که این گونه مجلسها و جلسه ها, در هر زمانی نیاز است. بنیه های علمی و دینی جوانان را قوی می کند و آنان را از بی خبری به در می آورد. انتقادها را گوش می کنند, پاسخها را می شنوند و آگاهانه و عالمانه, راه خود را برمی گزینند.


آقای طالقانی, افقهای دیگری را می دید. آینده ای که باید با آگاهان و دانایان و کسانی که هر روز با شبهه های گوناگون رو به رو می شوند ساخت. او به جذب می اندیشید, نه به دفع:


(مرحوم طالقانی با رویی گشاده با آنها برخورد می کرد و می گفت: ما باید اینها را جذب کنیم.)


زمینه سازی مناسب و پدیدآوردن فضایِ آزاد علمی در این محافل, سبب شد افراد و صاحبان عقاید گوناگون, بدون تشویش و نگرانی, عقده دل بگشایند و پاسخهای عالمانه بشنوند. شاهدی در دست نیست که مسلمانی در این جلسه ها گمراه شده باشد و از آن سو, کسانی بوده اند از غیر مسلمانان و اعضای فرقه های گمراه, که در این جلسه ها, به دامن اسلام بازگشته اند.


آقای طالقانی درباره این جلسه های مناظره و بحث آزاد می گوید:


(جمعی از علمای اسلامی و رجال دولتی و تجار و مهندس و سرشناس, که خطر تزلزل ایمانی و اخلاقی نوجوانان را در برابر سیلِ تبلیغات گوناگون می دیدند و مجالس وعظ و سخنرانیهای معمولی را کافی نمی دانستند به فکر تشکیل مجالس آزاد بحث و مناظره برآمدند و سرپرستی آن مجالس را بر عهده پدرم آیت اللّه سید ابوالحسن طالقانی واگذار کردند.)


آقای طالقانی, این روش را به عنوان راهی عقلانی و موفق برای هدایت جوانان دنبال کرد. جلسه های تفسیر ایشان, چه در زندان و چه در مسجد هدایت, با گفت و گو و بحث آزاد همراه بوده است. کسانی از غیر مسلمانان نیز در این جلسه ها شرکت می کرد و فضا چنان آرام و دوستانه بود که می توانسته اند بدون دغدغه و نگرانی نظر خود را بگویند. شماری از شرکت کنندگان در این درسهای قرآنی و جلسه های عالمانه گفته اند: آقای طالقانی, گفته های دیگران را گوش می داد و سپس سخنان نادرست را تصحیح و یا بدان پاسخ می گفت.



مجله حوزه


پدید آورنده : سید عباس رضوی



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.