تمایلات جنسی مازوشیستی از دیدگاه فروید
مازوشیسم نقطه مقابل سادیسم است. در اینجا شخص، گذشته از آن كه هیچ تعرض و تحكمی به جفت جنسی خود نمیكند، بلكه دوست دارد تا مورد تعرض و تحكم و شكنجه نیز قرار گیرد و از جانب مفعول جنسی خود دچار خسارتهای مادی و معنوی گردد. به این تفسیر كه مازوشیسم شكلی از سادیسم است كه متوجه خود فرد شده است، و شخص آنچه را كه در حالت سادیسم نسبت به دیگران انجام داده و روا میدارد، نسبت به خودش جایز میداند. انحراف مازوشیسم به عناوین و اشكال گوناگون ظاهر میشود و تا حدی در حدود متعارف و خارج از عادت باشد حالت غیرطبیعی محسوب نمیگردد. اما این حالت غیرطبیعی از دو راه اصلی نمود پیدا میكند: از راه روانی و از راه بدنی. مازوشیسم روانی عبارت است از آن كه شخص مفعول دوستدار آن است تا بدون آنكه از ناحیه بدنی مورد ضرب و جرح واقع شود، از نظر روانی آزرده گردد، به این معنی كه مورد فحش و اهانت و تحقیر و ناسزا گیرد. مازوشیسم جنسی در افرادی تجلی دارد كه میل جنسی آنها به وسیله تحمل درد و شكنجههای سخت و در پارهای موارد قطع یك عضو و یا جراحت سختی اقناع میشود. اشكال انحرافی مازوشیستها از لحاظ بدنی به یكی از چند حواس پنجگانه وابستگی دارد.
از نشانههای مشخصه این گروه عصبانیت بیشازحد و غیر قابل كنترل آنهاست. نوع افراطی اینان «بیماران عصبی» را تشكیل میدهند. در برخوردهای روزمره كنترل خود را بسیآر زود از دست میدهند، احساس امنیت نمیكنند. در عصبانیتها، غالبا دستان و انگشتان لرزان دارند.
سازشگری، نوعی نقش بازی است كه آن را میتوان «كسب صلح به هر قیمتی» نام نهاد. اصولا آدمهایی كه فقط همین حالت را حفظ میكنند. با یك احساس گناه و یا یك گناه دست بگریبانند. این گروه اصولا دوست ندارند كه دیگران آنها را رد كنند. اینگونه افراد، گاه به بیماریهای جسمی دچار میشوند. چرا كه بازی نقشی كه خواستههای فردی و مصالح اجتماعی را نتواند به هم پیوند زند، خشم انسان را بدرون میریزد و آسیبهایی بدو وارد میسازند.
مهرطلب،دارای صفات و خصوصیاتی است كه ناگزیر او را به صورت آدمی سربراه، رام و تسلیم و بطور كلی پیرو و فرمانبرداری دیگران درمیآورد. نیاز شدیدی به جلب محبت و تایید و تصویب دیگران پیدا میكند. احتیاجات، تمایلات و رفتارش دارای این خصوصیات است.
نخست اینكه در نیازها و تمایلاتش نوعی عطش و اجبار وجود دارد. دوم اینكه در ارضای احتیاجات و تمایلاتش نوعی بیتفاوتی مشاهده میشود. یعنی برایش مهم نیست كه جلبنظر و محبت چه كسی را بنماید. فقط احتیاج دارد به اینكه محبوب همهكس باشد. سوم اینكه احتیاجاتش توأم با هیجان و اضطرابند و در صورت عدم توفیق در ارضاء آنها، دلسردی و سرخوردگی شدیدی در شخص مهرطلب ایجاد میگردد.
دائما آماده خوش خدمتی، ابراز همدردی، كمك و تمجید و تحسین كردن دیگران است و میكوشد تا انتظارات دیگران یا آنچه را او انتظاراتش میپندارد، برآورده كند. در ابراز قدردانی زیادهروی میكند. میكوشد تا به خودش بباوراند كه همهكس را شدیدا دوست دارد، تمام مردم خوب و قابل اعتمادند. این ظاهرسازیها بر تزلل روحی و یأس و سرخوردگیش بیش از بیش میافزاید. قدرت ابراز وجود و برازندگی ندارد. تظاهر به فروتنی و بیارزشی میكند. یكی دیگر از خصوصیات بارز تیپ مهرطلب این است كه دائما میل دارد مورد سرزنش و ملامت قرار گیرد. حتی در مواردی كه به نحو بارزی انتقاد و شماتت دیگران نسبت به او بیجاست. جرأت و شهامت ابراز وجود، انتقاد، تقاضا، تحكم و فرمان، ابراز لیاقت و كوشش برای رسیدن به هدفهای بزرگ و عالی در او نابود میگردد. از هیچ چیز به تنهاییلذت نمیبرد.
در ضمن تحلیل شخصیت تیپ مهرطلب میبینیم در پشت انساندوستی مشهود، یك بیعاطفگی، بیعلاقگی و بیاعتنایی شدید به انسانها، تمایلات تسلططلبی و كنترل دیگران و احتیاج شدید به برتری و پیروزی انتقامجویانه نهفته است. یکی دیگر از خصوصیات بارز تیپ مهرطلب این است كه عشق و روابط جنسی در نظرش اهمیت فوقالعادهای پیدا میكند. گاهی چنان تظاهر به عشق میكند كه انگار هیچچیز در دنیا وجود ندارد.
تیپ برتریطلب می پندارد كه اصولا تمام مردم كینهتوز و متخاصمند و كوشش میكند تا خلافش را نبیند. بهنظر او زندگی صحنه جدال و مبارزه است. مبارزه انسان با انسان، و برنده كسی است كه از همه خبیثتر باشد. اگر استثنایی هم بر این قاعده كلی قائل شود با اكراه و محافظهكاری خواهد بود. گاهی هم آن را با لعااب ادب و نزاكت، انصاف و دوستی می پوشاند. در رفتار او گاهی احتیاج عصبی به محبت، تایید و تصویب دیگران مشهود است. ولی از آنها هم برای رسیدن به هدفهای تهاجمی و برتریطلبی خود استفاده میكند. فرد برتریطلب میكوشد تا یأس و درماندگیعمیقش را ظاهر نسازد، همیشه از خود جسارت و خشونت نشان میدهد، زیرا بهنظر او این صفات نماینده یك شخصیت قوی و برتر است.. یكی از احتیاجات مردم برتریطلب این است كه بر دیگران حاكمیت، كنترل و تسلط داشته باشد كه چنین احتیاجی شكلهای گوناگون به خود میگیرد.
از خصوصیات دیگر تیپ برتریطلب احتیاج شدید به پیشی گرفتن، كسب موفقیت، پرستیژ و كسب شهرت است. یكی دیگر از خصوصیات برتریطلب عطش استثمارگری و فریب دیگران است. در هر موقعیت و هر رابطهای نخستین چیزی كه به ذهنش میرسد این است كه به خودش میگوید: «از این موقعیت یا رابطه چه چیز عاید من میشود، چه استفادهای میتوانم از آن ببرم»
عشق در نظر این افراد اهمیت چندانیندارد و تنها به خودشان فكر میكنند. فرد برتریطلب میكوشد تا ترس خود را تحت كنترل درآورد. مثلا اگر از دزد میترسد تعمدا در یك اتاق تنها میخوابد تا بر ترسش غلبه كند. این تیپ دیگران را مورد شماتت و ایراد و اتهام قرار میدهد.
این دسته افراد، بهندرت بحث را میبازند. همواره سعی میكنند كه در خاتمه هر بحث و گفتگویی به نفع خودشان نتیجهگیری كنند. اصولا كم گوش میكنند و بدون توجه به سوال، همیشه آماده پاسخ دادن هستند. درصد یادگیریشان كم است و در مورد افكار و عقاید اشتباه خود بسیار حساسند و همیشه یك چهره حق بهجانب دارند.
در این زمینه افراد برای«برنده شدن» از هیچ كاری رویگردان نیستندو همواره، تمام مسائل زندگیشان در رك حالت «برد و باخت» قرار دارد. افرادی كه در دنیای رقابتها زندگی میكنند، هرگز در مورد مسألهای وارد بحث و گفتگو نمی شوند بلكه شرطبندی را ترجیح میدهند. سعی میكنند تا از دیگران جلو بیفتند. به هر كسی كه سر راه آنان قرار گیرد خصومت میورزند.
در حال استراحت: ابروان گره خورده، آروارهها بهم فشرده، مشتها درهم، با حالی عصبی، لیكن به ظاهر مطمئن از خویش. از رفتار او چنین برمیآید كه از هیچكس و هیچچیز ترس و واهمهایندارد.
در حال كار و فعالیت: زنجیر گسیخته و فریادكشان همه را مسخره میكند و دست میاندازد و جواب و متلك آماده را در آستین دارد.
همیشه: شق و رق، منقبض، پر باد و نخوت. اطرافیان همگی با او كنار میآیند و با نرمی و مسالمتآمیز رفتار مینماید ولی رفتهرفته پیرامون وی را خالی كرده و بالاخره تنهایش میگذارند. با خشونت و خشكی همه را تأدیب میكند و خوار و خفیف می سازد و شلاق زبان را بكار میگیرد و این زمانی است كه به اصطلاح با كوچكتر از خودش طرف شود. اما اگر بزرگتری از خود را پیشرو ببیند نرم میشود و آتشبار كلامش را استتار میكند و به چربزبانی میپردازد.
او همه چیزش بدلی و تقلیدی است: خندهاش، رفتارش، حركاتش، راه رفتنش، از دست دادنش و ...
برایصحبت نكردن درباره خود دو راه وجود دارد: یكی سكوت و دیگری پرحرفی. افراد برای فرار از واقعیت و حمایت خویش، این دو نقش را بازی میكنند:
الف/ ساكت و كم حرف وارد میدان میگردند و در نقش یك آدم مظلوم، ظاهر میشوند.
ب/ حرافی میكنند. اینان با حرافی و وراجی بیشازحد سعی میكنند كه شنونده را به اشتباه بیندازند و او را با مباحث مختلف گیج كنند و به این ترتیب، كاری كنند كه دیگران مهلتی برای شناختن چهره واقعی آنان نیابند.
اصولا در مورد اموری كه به آنها هیچگونه ارتباطی ندارد نیز دخالت میكنند. یكی از سوژههای مورد توجه آنان، زندگی دیگران است. نه با دیگران صدیقند و نه با خود، در واقع جامعه هیچند و بكاری گرفته نمیشوند.
می توان افراد گوشهگیر را عصبی دانست كه علت آن ترس و انزجار از آمیزش با دیگران باشد. از خصوصیات بارز تیپ گوشهگیر «بیگانگی از خویش» است. خود را آنطور كه واقعا عست نمیشناسد، نمیداند به چه چیز عشق و علاقه دارد و اعتقادات و اهدافش چیست. اشخاص گوشهگیر هم آگاهانه و هم بطور ناآگاهانه سعی میكنند كه به هیچ طریقی با كسی آمیزش و درگیری پیدا نكنند. همینكه احساس كنند كسی مخل و مزاحم تنهایی و گوشهگیری آنها خواهد شد دچار هراس و تشویش میگردند. یكی از احتیتجات مبرم تیپ گوشهگیر احتیاج به «خلوت» است. حتی كتاب به نظرش مخل و مزاحم بهنظر میرسد. هر نوع پرسشی درباره زندگی خصوصیاش، او را دچار نگرانی میكند. شخص گوشهگیر نسبت به هر چیز كه مختصر شباهتی به فشار و تحمیل، ایجاد تعهد، دستور و این قبیل چیزها داشته باشد حساسیت و عكسالعمل دفاعی نشان میدهد. از ازدواج به دو علت گریزانست. یكی بدین جهت كه آن را تحمیل و فشار احساس میكند. دوم اینكه او را در تماس نزدیك با دیگری قرار میدهد. اغلب اعتقاداتش متضاد و مغایر یكدیگرند حتی خودش هم گاهی از این همه تضاد و تناقض متحیر میشود.
این افراد اصولا خود مسئول حالات خویشند و همواره غمزدگی آنان دلیل حساسیت بیشازحدشان در تمام امور است. با حالت غمزدهای كه به خود میگیرند، یا قصد جلب توجه دارند و یا واقعا درصدد جبران گناهی برآمدهاند كه احساس میكنند و گاه اساسا غم برای آنان نوعی عادت و لذت از این عادت تلقی می شود. اینان ظاهرا بسیار صلحجو هستند و آرام تصمیم میگیرند. همیشه به نگهداشتند حیوانی در منزل علاقه دارند. بیاراده هر كودكی را عاشقانه دوست دارند. از شروع جر و بحث جدی واهمه دارند و اعتمادبهنفس در آنان اندك است.
گزافهگویی بازی بچههاست و اگر در بزرگسالان دیده شود، نماینده مشكلاتی است كه فرد دارد و بدان وسیله میخواهد از آنها فرار كند. در پی كسب نفوذ و تسلط بر دیگرانند، خواه به صورت كلامی و یا به صورت بدنی و سعیمیكنند خود را مهم جلوه بدهند.
خونسرد، خوددار و آرام بوده، نوعی عدم تعلق خاطر در آنها به چشم میخورد. این اشخاص عموما خود را كنترل كرده، افكار و احساساتشان را ابراز نمینمایند. این افراد بیشتر به ایدهها، پرسشهای فلسفی، بحثها، نظریهپردازی و علم به خاطر علم علاقمندند. افرادی فكور و دروننگر هستند، در پی سلامت و امنیت هستند. هر چه از واقعیات فاصله میگیرند، بیشتر به درون خودش كشیده می شوند و خطر قطع ارتباط آنان با دیگران افزایش مییابد. دارای فكری سمتدار هستند و علاوه بر ویژگی انضباط، هوشیاری و مواظب و مراقب اوضاع بودن، همواره برای زندگیشان از پیش برنامهریزی میكنند. همیشه قبل از سخن گفتن میاندیشند. تعداد انگشت شماری دوستان صمیمی دارند و فعالیتهای انفرادی مانند مطالعه را ترجیح میدهند، معمولا برایشان مشكل است كه بتوانند موضوعاتی را برای گفتگو با دیگران پیدا كنند و تمایل دارند كه خود را از تعهدات اجتماعی طاقتفرسا، دور نگه دارند و در نهایت این افراد، باوجدان و قابل اعتمادند.
برونگرای افراطی،انسان متزلزلی است كه دنیای خارج و پیرامونی، بر او تاثیر فراوان مینهند، به رهنمودهای دیگران عمل میكنند. با غمهای خود غمگین میشوند اما با غمهای دیگران غمگینتر میشوند. با شادی خود شادمان میشوند ولی شادی دیگران برایشان شادیآورتر است. یك حالت دفاعی در خود دارند و به همین دلیل هرگز نمیتوانند یك انسان كامل و رشد كرده به حساب آیند. غالبا از این شاخه به آن شاخه میپرند.بعلت فقدان اعتمادبهنفس معمولا زندگی درخشان و پرباری ندارند. بیدقت و غیرقابل پیشبینی هستند و بهسادگی تحت تاثیر عوامل گوناگون قرار میگیرند. این اشخاص تمایل به آشكارسازی و ابراز احساساتشان دارند، خواه این احساس اندوه باشد، خواه خشم و یا ترس، عشق و نفرت. معمولا فعال و پرانرژی هستند و دوست دارند با خطر زندگی كنند.
برایجلب توجه ظاهر خود را به اشكال مختلف درمیآورند و برایاطمینان از تناسب ظاهر خودش در چشم هر غریبهای خیره میشوند تا جواب را در چشمهای او بیابند. از مقابل هر آئینه یا شیشهای كه عبور میكنند، بیاختیار به خود مینگرند.
این گروه افراد فكر میكنند كه با دلقكی، و بازی كردن نقش یك احمق میتوانند توجه دیگران را نسبت به خود جلب كنند. افراد گاهی دانسته به این نقش پناهنده میشوند تا در پناه آن اولا مشكلات خود را با فرار از واقعیات فراموش كنند و ثانیا آن توجهی را كه میطلبیده و بدست نیاوردهاند، اكنون بهصورتی اجباری بدست بیاورند. اصولا مسخرگی نوعی راه فرار است در مواجهه با مسائل جدی. آدمهایی با این خصوصیات، نمیدانند كه در بحثها و مسائل جدی خود را چگونه حفظ كنند و به همین خاطر سعی میكنند با شخصیت شوخطبع خود، از واقعیتها بگریزند.
خصوصیات افراد مالیخولیایی
مبتلایان مالیخولیا معمولا گرفتار اندوهی عمیق و همیشگی هستند كه علتی هم نمیتوانند برای آن پیدا كنند. بدبینی در ایشان فوقالعاده اوج میگیرد. حركاتی كند و سنگین دارند. دلزدگی از زندگی، نخستین واكنش مالیخو لیایی میباشد. غالبا دچار احساس وحشتناك تهمت به خود و ندامت و مجرمیت میشود و دائما خود را سرزنش میكند. اختلالات جسمانی نیز در او دیده میشود. مانند بیاشتهایی، تشنج و تحریك زیاد و بد كار كردن دستگاههای بدن. همیشه در پی آنند تا به طریقی خود را مجازات كنند و گاه برایتنبیه خویش تا مرحله خودكشی پیش میرود.
اضطراب روانی به عوامل خارجی ربطی ندارد و ریشه اصلی آن از نوعی ناامنی كه در دوران طفولیت بوجود آمده است، سرچشمه میگیرد. افراد مبتلا به این بیماری همواره نگران و متوحش هستند. آدم همیشه مضطرب و نگران معمولا روی یك مسأله تاكید میگذارد و آن را همواره تكرار میكند. این روش نه تنها هیچ مشكلی را حل نمیكند بلكه به بیماریهای بدنی نیز (مثل زخم معده) ختم میشود.
این بیماری در دختران جوان، بین سنین پانزده تا بیست سال دیده می شود. مبتلایان دانسته یا عمدا از خوردن غذا امتناع میكنند و در صورت ناچار شدن در خفا هر چه را خوردهاند، بالا میآورند. معمولا دلایل منطقی برای این كارهایشان وجود ندارد. پس از مدتی دچار لاغری مفرط میشوند و حتی در برخی موارد میمیرند و این مرگ را با طیب خاطر می پذیرند. در برخی مواقع بیاشتهایی روانی دختران جوان ناشی از مقابله با والدین و انتقامگیری از ایشان میباشد. قاطعترین شیوه معالجه، جداسازی بیمار و رواندرمانی فوری میباشد.
رویایی بودن راه مطلق فرار از واقعیتهاست. بازیگران را دوست دارند با رویاها و خیالات غیرواقعی خود از دنیای واقعی پرواز كنند و دور شوند. تجربه نشان داده افراد رویایی بیشتر بهخاطر فرار از شكستها و ناكامیهای دنیای واقعی، به دنیای خیالی پناه میبرند. طرفدار و دوستدار فیلم و قصههای هیجانانگیزند، چرا كه این منبع می تواند دنیای خیالی آنان را از مطالب و سوژههای جدید انباشته كند. محیطی را میجویند كه بتوانند در آن بدرخشند و كسی باشند. قدرت بسیار عجیبی برای توجیه هر شكست و بدبیاری دارند (دلیل تراشی).
افسردگی را می توان گونهای سستی اعصاب و روان بهشمار آورد و هم می توان آن را به یك سری از حالات روانی تعمیم داد مانند خستگی اعصاب یا ضعف شدید روحی و وسواس كه مراحل و درجات متفاوتی دارد.
یكی از علائم مشخصه افسردگی حالت سكون و خموشی و بیحسی شخص مبتلا میباشد. در رفتار و حركات خست نشان میدهد بهطوری كه كمترین تلاش، او را شدیدا خسته می سازد. غالبا دچار بیخوابی می شود. لرزههای خستگی عوارض زیر را به دنبال میآورند:
سردرد، كاهش فشار خون، احساس فرسودگی شدید، وسواس و خستگی، نداشتن تمركز حواس، شك و تردید، غم و اندوه بیدلیل و بدون علت مشخص و دردهای پشتسر و گردن و اختلالات بینائی و سرانجام از بین روی اراده، ابتلا به مالیخولیا و ترس از دیوانه شدن. فرد افسرده همواره هدف را از خود دور مییابد ولی وجودش زبانه میكشد با اینحال بیحسی، مانع از اقدام او میگردد. بیشتر مبتلایان به افسردگی دچار سوءهاضمه و اختلالات گوارشی هستند.
افراد دمدمی در دوست داشتن
بهطور كلی، دمدمی بودن در دوست داشتن نوعی بازی است كه منبع آن عدم ایمنی در افراد است. آدمهای دمدمی خطر ارزشیابی كردن روابط را به خود نمیدهند و همیشه در حال فرارند. دمدمی بودن در دوست داشتن موقعی ایجاد میشودكه احساسات فرد مبتذل، ناقابل و سطحی هستند. هیچكس دوست ندارد به دمدمی بودن خود اقرار كند. ولی قبول كردن این واقعیت، خود میتواند اولین قدم بهبود در راه ایجاد احساسات واقعی باشد. در مراحل مختلف رشد احساسات و عواطف، دورههایی وجود دارد كه انسان مجذوب خویش میگردد (نارسیسم) اما با پشت سر نهادن مراحل گوناگون، دوستداری خود به دوستداری دیگران نیز وسعت مییابد. ما باید یاد بگیریم كه دیگران را نیز دوست بداریم (آلتریسم). بهطور كلی افراد دمدمی مراحل یاد شده را نمیگذرانند و رشد احساسات و عواطف آنان در نارسیسم متوقف شده است.
الف/ جلوههای فیزیولوژركی
1- ناراحتیهای ترشحی
2- اتساع عروق كه منجر به سرخی صورت می شود.
3- انقباض عروق كه پریدگی رنگ صورت از آن بوجود میآید.
4- ناراحتیهای تكلم و تنفس، گرفتگی گلو.
5- سختی عضلات: ناشیگریهای عمده حركات ارادی، تردیدها، رعشهها
6- ارتعاش انگشتان
7- انقباضات ناحیه قلب، احساس سكته كردن
8- پس از احساس خجالت: خستگی، عرق ریختن، دلتنگی، بیحسی، سرافكندگی به مدت زیاد.
ب/ جلوههای روانی
1- هوشیاری و روشنبینی به حداقل میرسد و پهنه وجدان و شعور به نحو قابل ملاحظهای كاهش مییابد.
2- ترس و وحشت فوقالعاده با فشار درونی زیاد و احساس خفگی پیش میآید. در پی آن احساس فرار میرسد. این احساس ممكن است محدود یا بیحسی و منگی همراه باشد.
3- امتناع از قرار گرفتن در موقعیتی كه موجب خجالت شخص گردد.
این قبیل ترسهای مضاعف، گاه پیامدهای جسمانی پدید میآورد. كمرویی بسان تنه درختی است كه بر آن شاخههای بسیار میروید و برخی از آنها عبارتند از: احساس گناه، خود تنبیهی و حتی انحرافات جنسی (مخفی یا آشكار)
از خصوصیات این افراد: پرت و پلاگویی، سخنچینی، شایعه پراكنی، پرگویی و بالاخره هرزهدرائی است. اینان بسیار پرحرفند و از هر دری سخن میگویند.
یاوهگویان، غالبا خصوصیات مطلوب انسانی دیگران را نیز ویران میكنند و در عوض سعی میكنند كه خود را بالا برده و بسیار خوب جلوه بدهند. با پوچاندیشی در این خیالند كه با پایین بردن دیگران، مرتبه خودش را بالا میبرند. اینان دنیای مغشوش و گناهآلود خود را با پرحرفی و یاوهگویی در مورد مسائل مربوط به دیگران فراموش میكنند. با تهمت زدن و غیبت زدن و غیبت در مورد دیگران، ناراحتی آنان كمی تخفیف مییابد.
افرادی هستند كه همیشه در زندگی به دنبال هیجان، تنوع و تازگی میروند و به شدت تشنه تجربیات جدید و كسب نشده میباشند. معمولا تمایلی به ابراز ضعف و نشان دادن احساساتی مانند: گریستن و اظهار علاقه و محبت و عشق ندارند و برای تعقل، بیش از الهامات قلبی ارزش قائلند. اینان افراد سختكوش و مبارز، بلندپرواز و افزونطلب هستند. معمولا به صورتهای مستقیم و یا غیرمستقیم نظیر كجخلقی، زد و خورد، بحثهای تند و سخنان كنایهآمیز، پرخاشگری میكنند. این افراد مستقل و متكی، حسابگر و مادی، با جرأت و بیباك و سیاستمدار و مردمدار، در برخوردها و داد و ستدهایی كه با دیگران دارند تنها منافع خودشان را در نظر میگیرند و در جهت مصالح خویش، گام برمیدارند. این افراد سلطهگر برای دست یافتن به خواستههایشان بیشاز حد پافشاری میكنند.
این افراد افتاده، كمرو، خوشاخلاق و فروتن هستند و تمایل به اینكه در روابطشان با دیگران ابتكاری به خرج دهند و نوآوری داشته باشند ندارند. به آسانی تسلیم می شوند و پیروی از نظرات دیگران را میپذیرند. از برخوردهای شخصی اجتناب میكنند و از ابراز خشونت، دوری میگزینند. از مشاهده حشرات، خون، وحشیگری و امثال آن به تندی ناراحت میشوند و علاقه شدیدی به پدیدهها و چیزهای عاطفی و ظریف مانند: عشق، بچه، هنرهای زیبا، گل و لباس دارند.
بسیاری از این افراد خونسرد، گوشهگیر، بیتفاوت و حتی بیهدف هستند و نیاز چندانی به هیجان و ماجراجویی ندارند. بهجایامنیت و آسایش محیط آشنای خانه و كاشانه خویش را بسیار ارج مینهند. چنین افرادی آمادهاند تا غمگین گردند و اشك بریزند. دوست ندارند كه به آنان مسئولیتی واگذار شود. با نشان دادن شدت نازكدلی، بطور غیرمستقیم از دیگران میخواهند كه با دنیای «او» كنار بیایند.
خصوصیات افراد آتشیمزاج و تندخو
این گروه از افراد بسیار زود غضب میكنند كه این حالت برای اطرافیان، بسیار رنجآور است، زیرا كه در مقابل عمل خود، عكسالعمل فوقالعاده شدیدی را ملاحظه میكنند. ناراحتی عمده این افراد، نداشتن قدرت بحث و ضعف توانایی در تجزیه و تحلیل مسائل است. دلیل و ریشه اصلی التهابپذیری و عصبانیت شدید، میتواند وجود ناآرامی و التهاب در زندگی گذشته خانواده آنان باشد، اینان را «نسل قربانی» مینامیم چرا كه اولا آنان خود را عامل بدبختی پدر و مادر میدانند و ثانیا، در ضمیر ناخودآگاه، خود وارد میدان میشوند و برای گرفتن انتقام «عمل» میكنند.
روانشناسان عقیده دارند كه بین عقده حقارت و گناه، تفاوت عمدهای وجود دارد. فرق عمده این است كه در عقده «حقارت»، اعتراف به ناتوان بودن و عدم كفایت وجود دارد و افرادی كه از عقده حقارت رنج میبرند، اصولا تعرض و چشمهمچشمی میكنند. ریشه این احساس ناشایستگی و ضعف شخصیتی افراد میدانند. اینگونه افراد، عقدههای خود را با پرخاشگری بیرون میریزند اما دلیل احساس «گناه» كار یا عمل ناشایستی است كه از فردی سرزده است. اصولا افرادیكه عقده حقارت دارند، كفایت و تواناییاندكی دارند. اگر مرتكب اشتباهی شوند فكر میكنند كه هرگز كار یا عمل درست دیگری از آنان ساخته نخواهد بود. اما افرادی كه با یك احساس گناه دست بگریبانند مكررا خود را مورد موأخذه قرار میدهند.
بازتاب بیرونی این احساس در مردان عبارتست از دستپاچگی و اضطراب در محاورات یا سخنرانی و خطابه، دقت و وسواس در آراستگی ظاهر و وضع لباس، كفش و امثال اینها و نیز حساسیت فوقالعاده نسبت به نظر و عقیده دیگران درباره ایشان.
در زنان این عكسالعمل بصورت مدپرستی، زیادهروی در تغییر آرایش سر و صورت و رنگمو و مدل لباس و كفش و جوراب به پیروی از مد روز و همچنین تمایل به غیبت و عیبجویی از سایر زنان و تحقیر همجنسان دیده میشود.
این گروه بیماران، بطور كلی از خواندن و یاد گرفتن و كسب اطلاعات بیشتر، هدف آموختن واقعی ندارند. اینان بیشتر دوست دارند بیشتر در مورد زنده بودن و زندگی كردن بخوانند تا به آن عمل كنند. زیرا كه این افراد خود را از زندگی، به دروغ خوشحال و راضی نشان میدهند. نقش یك آدم خردمند را بازی میكنند. مسوولیت های اجتماعی را نمیپسندند، چرا كه در خلوت خود راحتترند. گاهی پناه بردن به علم و دانش بیشتر بهتر از اقرار كردن به انزواپرستی و گوشهگیری است. گاهی چنین رفتاری میتواند ناشی از غم و ناراحتی عمیق باشد.
حسادت یا ساده و یا پیچیده و وخامتبار. فردی كه محسود واقع میشود ممكن است به دلایلی از جمله مورد ستایش و توجه بودن، در كانون حسادت قرار گیرد. حسادت را میتوان انحصارگری مطلق توصیف كرد. فرد حاسد به «محبوب» مورد علاقه خود بصورت شیئی معمولی مینگرد و حتی او را از داشتن یك زندگی خصوصی و اختیاری منع میكند و از این بابت حقی برای وی قائل نمیشود. حسادت همواره نشانه ضعف اخلاقی و فقر عظیم عاطفه بشمار آمده است. فرد حسود پیوسته بر آنست تا خلاء باطنی خود را كه در آن غالبا احساسات گرانبار حقارت و خودكمبینی اشغال كرده است را به گونهای پرسازد.
حسادت بالغان همواره نشانه یك ارضه روانی بوده است. برای افراد حاسد، ناامنیها و تشویش خاطر از چنان حدت و شدتی برخوردار است كه با فشار سرانگشتی میتوان ایشان را به اعماق ورطه ذهنیتشان سرنگون ساخت. حسادت یكی از اشكال حاد قدرتطلبی و سلطهگرایی میباشد كه این نیز به نوبه خود منجر به عدم تعادلهای تازه: وسواسها، افكار ثابت، دشارژهای عاطفی و نشخوارهای ذهنی و غیره میگردد.
این گروه از افراد معمولا خود را از دیگران و اجتماع آنان دور میكنند. اینگونه افراد اصولا نسبت به زیردستان خود بسیار زورگو هستند. عقبنشینی در مقابل این افراد، در نظر آنان ترس و خطر شكست را كمتر میكند. ریشه این حالت، گاهی ضعف شخصیت افراد است كه تكروی و تنهایی ناشی از آن میتواند به پیمانشكنی و تجاوز و شدت عمل و بیحرمتی ختم شود. اما ریشه آن غالبا اضطراب درونی است.
ویژگی افراد منفیباف یا بدبین
این خصوصیت واكنشی آموخته شده است كه در طول زمان و بر اثر تكرار زیاد، بدون فكر و بطور خودكار از انسان سر میزند. مردم عادی نیز به احساس گناه، تشویش، خواستنینبودن و سایر وسواسهای منفی احساسی معتاد می شوند. این اعتیاد سبب می شود شخص اختیار زندگی خود را از دست داده و بهتدریج رو به نابودی رود. سبب افزایش عادتهای منفی در افراد، پایین بودن حرمت نفس و عدم رضایت از خود میباشد. آنان در درون خود احساس بیارزشی كرده، تصور می كنند قابلیتهایی كه از خود نشان میدهند، واقعی نیستند و عادت كردهاند كه در زندگی بازنده باشند و اگر دیگران، آنان را باور كنند، خودشان قبول ندارند. دلایل بدبینی و عیبجویی آنقدر فراوان است كه نمیتوان یك دلیل و یا یك مجموعه از دلایل را برای آن عنوان كرد. شرایط خانوادگی و اجتماعی و بسیاری عوامل دیگر در این حالت دست دارند و به هر حال، فرد را در شرایطی قرار میدهند كه اعتقاد خود را از همه چیز سلب میكند و نسبت به اطرافیان، بدبین و مشكوك می شود. بیهدف و بیامید میگردد و كوششها باطل بنظر میرسند و بالاخره بدبینی علاوه بر آنكه ارتباط آنان را با دیگران از بین میبرد. عواطف از بین میروند و تفكرات از عقل و منطق دور میگردد و تنهای تنها میماند.
افراد بیمار این گروه ، افكار مشكوك و غلط را در خود میپرورانند. سوءظن به دیگران، آنان را از جامعه جدا میكند. بطور كلی احساس میكنند مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند. گاهی نیز افراد بیمار این گروه برای درست جلوه دادن كار یا عمل نادرست خود به دروغگویی نیز تن در میدهند. اصولا نمیتوانند روابط رضایتبخشی با دیگران ایجاد كنند. بسیار حساسند و اگر دیگران افكار و عقایدشان را نپذیرند، كمكم از آنان فاصله میگیرند و خود را دور میكنند. فقط دیگران را مقصر كارهای اشتباه خود میدانند. اصولا این افراد قادر نیستند بین مشكلاتی كه خود برای خود میسازند و مشكلاتی كه دیگران ممكن است برایشان بوجود بیاورند، فرقی بگذارند. بطور كلی از «خودفریبی» خویش آگاهی كامل دارند.
توسل به نقش بازی كردن، نه تنها دلپذیر نیست كه دردناك هم هست. نقشها، واكنشهایی الگو دارند كه از طفولیت در برنامهریزیهای زندگی روانی انسان وجود داشتهاند. در نقش بازی كردن، آدمها گاه بهگونهای وحشتناك گریم میكنند و تنها منظور آنان از بازی، یك خواسته است و آن «برنده شدن» است. البته خود نیز نمیدانند جایزه چیست و برایشان مهم هم نیست. هدف آنها در بازیهای دروغین، تنها «برد» است. دلیل بازی كردن این نقشها و تن در دادن به آنها، محافظت خویش و پنهان كردن خود واقعی از دیگران است.نكتهای كه در تمام نقشها، مشتركا دیده میشود این است كه واقعبینی را از افراد میگیرد و ارتباط آنان را با دیگران مخدوش می سازد.
الف/ ممكن است كه شخص هرگز یك انسان قابل اعتماد و معتبر نشود زیرا كه می خواهد بچه بماند، همیشه بیكفایت و محتاج. گاهی علائم دلسوزی و ترحم را در لحن صدایش منعكس میكند و گاه در حالات مختلف صورتش. دیگران را وادار میكند كه با او باملاحظه رفتار كنند.
ب/ گروهی برای تغییر شخصیت آمادگی كامل دارند و بسیار زود شخصیت دیگران را تقلید می كنند.
پ/ افرادی كه با روبرو شدن با این گروه جذب آنها می شوند، شخصیت دروغین و غیرواقعی یكدیگر را میپذیرند و هماهنگ میشوند و همه چیز هم بر وفق مرادشان پیش میرود، زیرا كه دلیلی برایدانستن واقعیتها و یا مقابله كردن با آنها ندارند.
گاهی نقش «ایثارگر» را به عهده میگیرند. بازیگران این نقش، فوقالعاده كمك كننده و بسیار مصمم هستند كه دیگران را حفظ كنند. گاهی ممكن است كه یك شخصیت «همیشه بچه» با یك «كمك كننده» ازدواج كند و یك زندگی بادوام (نقش دائمی) را در كنار یكدیگر سپری كنند، زیرا كه این دو نقش در یك راستا هستند. افرادی كه با شخصیت یك طفل ابدی ( كه راهی برای فرار از مسئولیتها و یا واقعیتهاست) زندگی میكنند، هرگز نمیتوانند با دیگران رابطه صادقانهای برقرار سازند.
اینگونه افراد سعی میكنند از واقعیتهایی كه باید رخ دهد، با عقب انداختن و موكول كردن آن به بعد، بگریزند. بهطور كلی، مسامحهگران آدمهایی هستند كه كار امروز را به فردا موكول میكنند بالاخره انجام نمیدهند. تنها باید خود و یا اطرافیان را موقتا فریب دهند. پیداست كه چنین افرادی اعتمادبهنفس كافی ندارند و در تصمیمگیری بسیار ضعیفند.
این گروه افراد همیشه بازندهاند. البته سعی می كنند كه اشخاص دیگر و عوامل دیگری را مقصر و عامل بدبیاریهایی بدانند كه سبب رنجش آنان شده است. اصولا موفقیت و خوشحالی دیگران آنها را خشمگین می كند و آزردهخاطر می سازد. بطور کلی اشتباهات خود را به دروغ و آنطور كه باب میلشان است تجزیه و تحلیل میكنند (دلیل تراشی) و خود را در پایان بیتقصیر میشمارند. بندرت اتفاق میافتد كه به عهدی وفا كنند و هرگز به دیگران عرضه نمیدارند. بطور كلی این افراد خشمگین و همیشه از دیگران متنفرند، هرگز عمل نمیكنند بلكه منتظر عمل میشوند تا عكسالعمل نشان دهند.
گروهی كه لذت بردن از زندگی را زیاناور میدانند و از زندگی خویش هرگز بهرهای معمول و متعادل و مفید نمیگیرند و همواره در غم و اندوه بسر میبرند. اینان در هر زمینهای،دلیلی برای اندوه خویش مییابند و از سوی دیگر برای شادی و خوشبختی حد و مرز قائلند و همیشه پس از یك خوشحالی، اندوهی را انتظار میكشند. همواره در كار تنبیه خویشتن هستند. گفته شده است كه ریشه اصلی این ناراحتی در درون خود آنان است و آن فرار از یك احساس گناه است. بهخاطر همین احساس گناه، خود را مستحق عذاب میدانند. بطور كلی همیشه میكوشند دیگران را راضی و خشنود كنند زیرا كه از اظهارنظر منفی آنان ترس دارند. به دلیل دشمنی شخصی با خود، نمیتوانند یك مصاحب و یا یك دوست خوب و صادق باشند.
این بازی مخصوص افرادی است كه از سنین جوانی گذشتهاند و نمیتوانند با حقایق مربوط به سالمندی، مخصوصا آنچه را كه در ارتباط با ظواهر خود میدانند، قبول كنند. از اوج احساس، ناگهان تنزل میكنند و رغبتهایشان نیز چنین وضعی دارد. اساسا تنبلند و گاه از زیر كار شانه خالی میكنند و دراین راه نقش خاصی را برمیگزینند كه طی آن، وانمود میكنند كه بعضی كارها را بلد نیستند و یا اصولا قادر به انجام كارها نیستند و از این راه، چنین تصور میكنند كه توجه اطرافیان را جلب كردهاند.
بازیكنان این نقش، دوست دارند كه مهم جلوهگر شوند، و در واقع، كار آنان، نوعی عكسالعملسازی در برابر ترسی است كه از ناچیزی خویش دارند. در مواقع درد و ناراحتی و غم و غصه بهترین یاور دیگرانند، اما این یاوری با سوءاستفاده توأم است. بهطور كلی اینگونه افراد برای رهایی از احساس درونی خویش، میل دارند كه بر احساسات دیگران نیز حاكم باشند.
بازیكنان این بازی همواره سعی میكنند كه خود را پایینتر از بقیه جلوه دهند. افرادی كه سعی میكنند خود را به دروغ، خاكی و بیشیله وپیله نشان دهند و بیشازحد معمول «مخلصم و چاكرم» بكار میبرند اما در عمل، خلاف این گفتهها را ثابت میكنند. اینان هم میتوانند در زمره دروغگویان و متظاهران باشند و هم در زمره ترسویان و سازشگران.
فرد مبتلا به این حالت هرگز نمیتواند مسألهای را بهگونهای واضح بررسی و تجزیه و تحلیل كند،چرا كه هنوز از خویشتن فاصله نگرفته و «حب نفس» بر احساس و عقل او چیره است . یك تنه به قاضی میرود و به قول معروف، راضی هم برمیگردد. ناگفته نماند این گروه از افراد (كه گاه بیمارند) از خود «افادهای» دارند که آگاهند ومیتوانند دیگران را با سكوت و نگاه بیاعتنای خود تحت تاثیر قرار دهند و كار خود را پیش ببرند. البته در صورت لزوم قهر و اخم میكنند بیانكه دلیل قانعكننده برای توجیه رفتار خویش داشته باشند.
گاهی نیز چنین میاندیشند كه دلایلشان مضحك و خندهآور است. بدون بحث و گفتگو و صحبت،گاهی مشكلاتشان را نیز حل میكنند و پیش میبرند.
افراد خشك و بیانعطاف (جزمی)
خشكی و عدم انعطاف هنگامی ظاهر می شود كه فرد احساس ضعف و ناامنی شدید كند. افراد خشك برای احساسات طغیانگرشان احتیاج به یك راه خروج دارند. در این شرایط اگر افراد خود را در موقعیت وجهالمصالحه و سوءاستفاده قرار دهند به رشد تكاملی خود هیچ كمكی نكردهاند
گوردن آلپورت محقق نامدار در كتاب « طبیعت آدمهای خشك» ثابت میكند كه ریشه روانی این حالت همان اضطراب و پریشانخاطری است. این گونه افراد، به لحاظ احساس ضعف و ناامنی شدید كه در آنان وجود دارد، برای خود و در اطراف خود ناگزیرند امنیتی ایجاد كنند و هر كس كه خارج از چنین گروهی قرار داشته باشد دشمن بهشمار می رود.