حروفیه
فضلالله استرآبادی كه برخی از مورخان، او را اهل استرآباد و برخی دیگر از اهالی تبریز و حتی مشهدی الاصل نیز نوشتهاند، بانی فرقه حروفیه است. آثاری كه از او به زبان استرآبادی باقی مانده موید استرآبادی بودن اوست. اكثر منابع برآنند كه فضل در سال 740 در استرآباد چشم به جهان گشود. پدرش قاضی القضات استرآباد بود و در اوان كودكی فضل، دارفانی را وداع گفت. فضل تا اواخر دوره نوجوانی در همین شهر بود. در این ایام در استرآباد و مناطق اطراف آن، وقایع سیاسی پرآشوبی روی داد كه اعلام ایلخانی طغاتیمورخان و خروج سربداران از آن جمله است؛ این وقایع سیاسی و آشوبهای حاصله از آنها بسختی با شوریدگی فكری این ایام درهم آمیخت و در جسم و روح فضلالله تأثیر گذاشت. در این روزگار، گاه تصوف و تشیع درهم میآمیخت و این آمیزه در وجود عدهای از وارستگان و سالكان راه عرفان، مانند شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری، رهبران فكری – سیاسی قیام سربداران و سید قوامالدین مرعشی مازندرانی متجلی بود. آنان و تقریباً همه یاران و پیروانشان، عدالتجو و مساواتطلب بودند و ظلم و ستم را نمی پذیرفتند. این خیزشهای فكری – مذهبی در فضلالله موثر افتاد و وی را در سنین رشد به سوی عبادت و طاعات كشاند.او روزهداری پیشه كرد و در خوردن غذا امساك نمود و به «فضل حلالخور» معروف شد.
فضل در 18 یا 19 سالگی استرآباد را ترك گفت و برای گشادگی اندیشه و فكر و سیر آفاق و دیدن خلف جهان فرورفتن در عمق دردهای مردم و رستن از خود و پیوستن به خدا، سیر و سفر خود را آغاز كرد. او ابتدا راهی اصفهان شد و پس از چندی اقامت در این شهر به مكه رفت و هنگام بازگشت در تبریز، با سلطان اویس جلایری ملاقات كرد. فضل مدتی از عمر خود را در نواحی خوارزم و خراسان و سایر شهرها گذراند و پس از سفر دوم خود به مكه در سال 776 مجدداً به تبریز رفت و زندگیش از این زمان به بعد، حال و هوای دیگری یافت. او در خلال دو سال اقامت خود در تبریز (776 تا 778) پایههای آیین جدید خود را استوار ساخت. به این ترتیب خطه آذربایجان، برای پیروان فضل، به عنوان سرزمینی مقدس و مكان رستاخیز و آشكار شدن آیین جدید شناخته شد؛ سرزمینی كه مقدر بود مقتل فضل نیز گردد، بعدها محل قیامهای پیروان او شد.
فضل چنین میپنداشت كه او همچون آدم و عیسی و محمد(ص) خلیفه خداست و تمام آرمانهای شیعی – عرفانی درباره نجات عالم از راه خون در وی جمع آمده و لذا مهدی و ختم الاولیاء و پیامبر است. او معتقد بود كه دوره نبوت و ولایت به سر آمده و ظهور او آغاز دورهای جدید یعنی دوره الوهیت است. آیین او نسخ همه شرایع را به دنبال داشت و اینكه بعدها علما حكم به تكفیر او دادند، ریشه در ادعاهای او داشت.
تعالیم و اعتقادات فضل حروفی آمیختهای از عقاید گوناگون بود. او توانست به كمك آشنایی كامل خود با اعتقادات زمانه، اعم از افكار و آرای مسیحیت، یهود و اسلام بخصوص مذهب شیعه و تصوف اسلامی، آیین جدیدی به وجود آورد. فضل به علم حروف كه از قدمت زیادی برخوردار بود، آشنایی داشت و نتایج تلاش جستجوگران این علم را دستمایه كار خود قرار داد و آن را در آیین جدیدی متكامل كرد. او با استفاده از علم حروف، تمام امور و احكام دینی را به 28 حرف عربی و 32 حرف فارسی ارجاع داد و معتقد بود كه چون خدا محسوس نیست و جز از راه كلمه و لفظ قابل شناخت نیست، لذا پایه شناخت خدا، لفظ و كلمه است. سخن، مركب از حروف است و لذا اصل و لب سخن و صدا حرف است. از سوی دیگر لفظ، مقدم بر معنی است و تصور معنی بدون لفظ مقدور نیست. به عقیده فضل، تعبیر معانی با حروف و اصوات در دو قالب ریخته شده است؛ اول، قالب حروف عربی كه 28 عدد و زبان قرآن و زبان حضرت محمد(ص) است و دوم، حروف فارسی است كه 32 تا و جاودان نامه فضل با این حروف است. فضل به تطبیق تمام مظاهر آشكار و پنهان جهان با 28 حرف عربی و 32 حرف فارسی پرداخت. پیروان او بعدها نظر او را گسترش دادند و حتی گفتند كه نخست در دهان انسان 28 دندان میروید كه برابر حروف عربی است و قرآن بدان نازل شده است و سپس به 32 دندان افزایش مییابد كه برابر حروف فارسی و معادل كلمه «الله» است.
به اعتقاد حروفیان گردش كائنات، بر اساس سه مرحله نبوت، امامت و الوهیت بنیان گذاشته شده است. نبوت با حضرت آدم شروع و به حضرت محمد(ص) خاتمه مییابد و به اوج خود میرسد. دوران امامت با حضرت علی(ع) آغاز و به امام حسن عسكری خاتمه مییابد و دوران الوهیت با ظهور فضل شروع میشود كه بنا به اعتقاد خودش مهدی است و آخرین ظهور محسوب میشود.
فضل با شناخت امامت بخصوص از حضرت علی (ع) تا امام یازدهم، بشدت تحت تأثیر تشیع بود. حروفیه انسان را محور كائنات و جوهر آفرینش میدانستند و اصالت خاصی برای او قائل بوده، تا مقام الوهیت ارتقائش میدادند.
فضل در تعالیم خود ویژگیهای عربی – علوی – اسلامی را با روح تأویلگر ایرانی درآمیخت و در كسوت مهدی علوی ظاهر شد تا درجه اول، قوم خود را از زیر یوغ استیلای مغول و تاتار برهاند. به هرحال ادعای مهدویت او این تصور را در پی داشت كه وی برای بركندن بنیاد ستم و گستردن بساط عدالت به پا خاسته است تا انسانها را از قید بیداد اشغالگران بیگانه آزاد سازد. یكی از موارد تضاد بین حروفیان و حكومتیان زمانه، یعنی تیموریان، همین بود. بعضی گفتهاند كه فضل كوشیده است تا حاكمیت ایرانی را به جای حاكمیت عربی بنشاند و برخی نیز جنبش حروفیه را یك حلقه از زنجیره انقلاباتی میدانند كه عنصر ایرانی را از راه تمسك به تشیع، علیه عنصر تسنن عربی علم كرده است.
از نوشتههای محققان، چنین برمیآید كه فضل و یاران و پیروان او به صفات خوب و حمیدهای آراسته بودند، تا آنجا كه آنها را «حلالخوران» یا «راستگویان» مینامیدند. آنان نیز چون فضل از دسترنج خود میخوردند و لب به حرام نمیآلودند. دروغگویی را بسیار مذموم میداشتند و هرگز صحبت از مال و منال دنیوی نمیراندند و در همه جا از خراسان گرفته تا آذربایجان به پاكیزگی شهره بودند. پیوسته روزه گرفته و به ذكر میپرداختند، با یكدیگر چون برادر تنی بودند، سخاوت و عفت از جمله صفات بارز آنها بود، خویش را به شهوت نمیآلودند، از فقرا و ضعفا دستگیری میكردند، فرائض را به جا میآوردند و از محرمات گریزان بودند. این صفات و فضائل، در دورهای در وجود این افراد متجلی شد كه دروغزنی و بدكرداری و بدسگالی، پیشه هر نابكاری بود.
حروفیان در دیدگاه سیاسی خود، گرایش به قدرتمداران زمانه را مباح میدانستند تا از این طریق آنها را جذب افكار و آرای خود كرده و در تشكیلات حكومتی ایشان رخنه و نفوذ كنند. اما این تاكتیك سیاسی آنها هرگز با كامیابی قرین نبوده است.
فضل پس از چندی به اتفاق پیروانش راهی اصفهان شد و برای مدتی از نظرها غایب گردید و سپس در همین شهر دعوت خود را آشكار كرد و هفت نفر از داعیان خود را برگزید تا در چهارگوشه جهان اسلام به دعوت بپردازند و مردم را به آیین جدید فراخوانند. نشر و توسعه آیین جدید در سرزمینهای مختلف، موجب انفعال بسیاری از علما و متصوفان، خاصه اهل سنت در مقابل فضل گردید. او مدت زیادی در اصفهان نماند و به سمت خراسان رهسپار شد. در آنجا با تیمورلنگ ملاقات كرد و او را به دین و عقیده خود دعوت كرد. علمای دین در سمرقند و گیلان حكم به قتل او دادند و تیمور را به كشتن او دعوت نمودند. تیمور نیز بر اساس فتوای علمای سمرقند و گیلان فرمان دستگیری فضل را صادر كرد. در بعضی از منابع آمده است كه فضل به میرانشاه پناه برد و این به دلیل ارادتی بود كه میرانشاه به فضل نشان داده بود. اما در این لحظات حساس، میرانشاه با تزویر و ریا امید او را بر باد داد و وی را در شروان دستگیر و زندانی كرد.
به دستور میرانشاه، فضل را از شروان به قلعه النجق (النجه) در نخجوان منتقل ساختند و در آنجا امیرزاده میرانشاه با دست خود گردن او را زد. زمانی كه تیمور به نخجوان رسید، سر و تن فضل را از میرانشاه گرفت و آن را در سال 804 آتش زد. سال قتل فضل را بعضی ازمورخان 796 و برخی دیگر 804 نوشتهاند. به احتمال زیاد، مرگ او در سال 796 رخ داده است. چون مزار او زیارتگاه حروفیان و پیروان او شد و پس از گذشت هفت سال شأن و اعتباری بسیار یافت، تیمور در سال 804 به منظور جلوگیری از تشكل و گسترش حلقه پیروان او در این منطقه دستور نبش قبر و سوزاندن جسد او را صادر كرد.
با قتل فضل، پیروانش ضربه شدیدی خوردند ولی از تكاپو نیفتاده و در چهارگوشه سرزمینهای اسلامی به ترویج آیین حروفی پرداختند. میرانشاه به دلیل كشتن فضل، در نظر حروفیان به صورت ابلیس و شیطان درآمد، به طوری كه ایشان در منابع خود او را با اسامی «مارانشاه»، «دجال»، «مارشه»، «دیوزاد»، «لعین» نامیدهاند.
معروفترین اثری كه از فضلالله بر جای مانده است جاودان كبیر نام دارد. این كتاب، تفسیری بر قرآن است كه وی آن را به زبان فارسی و گویش استرآبادی نوشته است. مثنوی عرش نامه یكی دیگر از آثار اوست كه حدود 1120 بیت دارد. نومنامه نام اثر دیگری است كه فضلالله در آن خوابهای خود را شرح داده است. از فضل، دیوان اشعاری نیز به جای مانده كه در آنها «نعیمی» تخلص كرده است. از مطالعه این اشعار میتوان به روحیه، شخصیت، افكار و اندیشههای وی پی برد. جاودان صغیر، كتاب تأویلات، انفس و آفاق و محبت نامه از جمله كتابهایی هستند كه تقریر آنها را به او نسبت دادهاند.
پس از مرگ فضل، خلفای او تصمیم گرفتند كه آیین وی را در سرتاسر سرزمینهای اسلامی بگسترانند. تعداد این خلفا را بعضی از مورخان هفت و برخی نه نفر نوشتهاند. از میان پیروان و یاران فضل، مولانا مجدالدین استرآبادی، سید اسحاق، علیالاعلی و سید عمادالدین نسیمی بیش از همه به او نزدیك بودند.
مولانا مجدالدین استرآبادی همسر یكی از دختران فضل بود. عضدالدین، فرزند وی و نوه دختری فضل بود كه به اتفاق گروهی از حروفیان در سال 830 در هرات به اتهام سوءقصد به جان شاهرخ تیموری كشته شد. سید اسحاق یكی دیگر از یاران نزدیك فضل بود كه دختر دیگر او را به زنی گرفت. او پیشوای حروفیان خراسان بود و به مرشد خراسان معروف بود. محرم نامه نام كتابی به قلم وی است كه در آن اصول عقاید و اندیشههای حروفیان را شرح داده است.
دو نفر دیگر از خلفای فضل كه پرشورترین و شوریدهترین آنها بودند عبارتند از علیالاعلی و سید علی عمادالدین نسیمی.
علی الاعلی، ملقب به خلیفه الله و وصی الله از اجلة خلفای فضل بود كه جاودان نامه فضل را در سال 801 به نظم كشید. او یكی دیگر از دختران فضل را به زنی داشت و مأمور بود كه در سرزمین روم (آسیای صغیر = آناتولی) آیین حروفی را ترویج كند. او اندیشههای حروفیگری را در آسیای صغیر بسط داد و آن را وارد طریقت بكتاشی كرد. صاحبان قدرت و مدعیان شریعت، برای علیالاعلی به خاطر نشر افكار حروفی مشكلاتی فراهم میكردند، به طوری كه این فشارها گاه او را به حد عصیان و آشفتگی میكشاند و وی را وامیداشت تا مبارزه مسلحانه را تبلیغ نماید.
علیالاعلی آثار زیادی نوشت كه در توسعه و نشر افكار و آرای حروفی بسیار موثر بود؛ برای مثال میتوان از كرسی نامه، بشارت نامه، توحید نامه، قیامت نامه و محشرنامه نام برد.
عمادالدین نسیمی معروفترین و شجاعترین خلیفه فضل بود كه جان بر سر آمال و اهداف خود نهاد و كشته شد. اكثر تذكره نویسان ایرانی او را اهل شیراز، بعضی از دهكده «نسیم» بغداد و گروهی دیگر، اهل شروان میدانند. تردیدی نیست كه وی مدتی را در شروان و نواحی قفقاز گذرانده و با زبان تركی از نزدیك آشنا شده و اشعاری بدین زبان سروده است. اقامت طولانی وی در تبریز سبب شده كه او را از اهالی تبریز قلمداد كنند. او در این ایام احتمالاً همراه فضل بوده است. لیكن اشعار فارسی او از نظر سبك شناسی رگ و ریشه در شیراز دارد و حال و هوا و رنگ و بوی اشعار حافظ را به خاطر میآورد.
نسیمی در ایام جوانی وارد حلقه مریدان فضل شد و او هم یكی از دختران فضل را به همسری گرفت و بعدها در زمره چهار تن از یاران و خلفای بسیار نزدیك فضل درآمد. پس از كشته شدن فضل، او نیز مانند علیالاعلی رهسپار آسیای صغیر شد. نسیمی طبع پرشوری داشت و تمام افكار و عقاید خویش را در اشعار شورانگیزی با صراحت سروده است. دیوان او مملو از اشعار مبارزه جویانه و افشاكننده روی و ریا و شرح سفر و اوج به ملكوت اعلی است.
در اشعار نسیمی، فضل كسی است كه به فهم صحیح اسرار قرآن نایل شده و لذا به مقام الوهیت پا نهاده است. در این سرودهها همچنین توجه به انسان، جایگاه ویژهای دارد كه منبعث از افكار اوست؛ حروفیان همه چیز را در این دنیا به نفع انسان تأویل میكردند و انسان را تا مقام الوهیت برمیكشیدند.
مبارزه آشكار نسیمی علیه دشمنان عقاید و افكارش باعث گردید، او را نیز به بیدینی و الحاد متهم كنند. قضات دارالعدل حلب، وی را به اغوای مردم متهم كرده و ملحد و زندیقش نامیدند و پس از یك محاكمه ساختگی، پوست او را زنده زنده بركنده و هفت شبانهروز در معرض تماشای عموم گذاردند.
آوردهاند كه یكی از قضات، در جریان محاكمه او ابراز داشته بود كه اگر یك قطره از خون وی به عضوی از اعضای كسی بریزد، آن عضو هم بریدنی است. قضا را در زمان پوست كندن نسیمی، قطرهای از خون وی به انگشت قاضی چكید. حاضران حكمش را یادآوری كردند. او حاشا كرد و گفت: من آن مطلب را بر سبیل مثال گفته بودم. نسیمی را این ریا و بیایمانی گران آمد. فیالبدیهه بیتی به زبان تركی سرود:
زاهدین بیر بارماغین كسن دونر حقدن كئچر
گور بومسكین عاشقی سرپا سویالار آغلاماز
مولف احسن التواریخ مینویسد: «در محل پوست كندن خون بسیار از او رفته، رنگش زرد شد. گفتند كه چون است كه رنگ زرد كردهای؟ گفت: من آفتاب سپهر عاشقیام از مطلع عشق طالع شده، آفتاب در محل غروب زرد میشود.»
نوشتهاند كه نسیمی در پایه چوبه دار رو به مخالفان خود گفت: «آن خدایی كه شما میپرستید، زیرپای من است و در زیر پای نسیمی سكهای را یافتند كه صورت سلطان بر آن حك شده بود.»